آگاهبود ِتاریخی یا دانش‌ ِمسخ شده‌ ؟

برای اندیشیدن از « استاد جمالی»

«« یکی، تاریخ را برای تجلیل دین و ایدئولوژیش و دفاع از آن، مسخ می‌کند،
یکی تاریخ را برای تجلیل ملتش و دفاع از آن مسخ می‌کند،
یکی تاریخ را برای تجلیل طبقه‌اش و دفاع از آن مسخ می‌کند،
و یکی، تاریخ را برای تجلیل نژادش و دفاع از آن، مسخ می‌کند، و «چنین آگاهبودِ تاریخی» است، که علم و حقیقت شمرده می‌شود.
پس حقیقت و علم، دانش‌های مسخ شده‌اند.»»

فرهنگ ایران درمقابل شریعت‌ اسلام

برای اندیشیدن از « استاد جمالی»


  • در فرهنگ ایران، خدا، دگردیسی به گیتی می‌یابد‌، تا به مهـــــر خود پیکر بدهد.

در اسلام، الله دنیا را خلق می‌کند، تا قـــدرت خود را واقعیت بدهد.

  • در فرهنگ ایران، جان انسان، آتش ‌است (آتش جان). این بیان فطرتِ آزادِ انسان می‌باشد.

آتش، در روشن‌شدن (افروختن) به خود، صورت می‌دهد، و هیچکس نمی‌تواند به او صورت بدهد.
الاهان قدرتمند، هنگامی حاکم بر انسان می‌شوند، که به او صورتی که می‌خواهند بدهند. از این رو محمد، آتش جان انسان را ابلیس ساخته است.

مفهوم « نقص » در فرهنگ ایران

«« زیرخیلی چیزها که علمی شمرده می‌شوند، نه تنها علم نیست، بلکه ضدعلم نیزهست. زیرخیلی چیزها که حقیقت شمرده می‌شوند، نه تنها حقیقتی نیست، بلکه ضدحقیقت هم است. زیرخیلی چیزها که خـرد شمرده می‌شود، نه تنها بی خردی بلکه ضد خرد هم هست.‌ زیرخیلی چیزها که ارزش واخلاق شمرده می‌شوند، نه تنها بی ارزشی وبی اخلاقی هست، بلکه ضد ارزش وضد اخلاق نیز هست. جامه ِعلم‌، بربی علمی وضد علمی می‌پوشانند، وجامه حقیقت، بر بی حقیقتی وضدحقیقت‌ می‌پوشانند،‌ و جامهِ‌ارزش واخلاق ، بربی‌ارزش وضد‌اخلاق می‌پوشانند، و بدین شیوه‌، بی علمی وضد علم خود را‌، علم می‌سازند‌، و بی حقیقتی وضد حقیقتی خود را‌، حقیقت می‌سازند ، وبی ارزشی وضد ارزشی و بی اخلاقی وضد اخلاقی‌، خودرا دربازار اجتماع و تاریخ‌، رواج می‌دهند‌.

گرفتن نیروی جامه بافی ازشیره جان خود

چرا چنین کاری امکان پذیر است وچرا، این شیوه‌، روند زندگی اجتماعی وسیاسی ودینی واقتصادی وحقوقی شده است؟ چون « ازانسانها ، نیرو و توان جامه بافی از شیره جان خودشان را  گرفته‌اند». « هستی ِ» هیچکس ، دیگر« جامه او » نیست‌.

ما هنگامی هستیم که جامه هستی خود را، از گوهرجان خود ببافیم. ما دیگر نمی‌اندیشیم، بلکه ما همیشه «لباسهای فکری» خود را ازاین وآن وام می‌کنیم و می‌پوشیم.
چه شد که انسانها دیگر، جامه هستی خود را ازگوهرجان خود نمی‌بافند و لباسی که دیگران دوخته‌اند از آنها گران می‌خرند ومی‌پوشند وبدان هم افتخارمی‌کنند؟

این لباس‌های‌ متحدالشکل ، که کارخانه‌های‌ عقاید ومکاتب وایدئولوژی‌ها ومذاهب وادیان واحزاب می‌سازند، این اندیشه را رواج داده‌اند که «هرکسی، همان چیزیست که دراجتماع می‌پوشد،و‌مـُد ‌اجتماع‌ یا گروهی ازاجتماعست‌».
بدینسان همه ، ازبافتن جامه هستی ازگوهرجان خود ، دست می‌کشند و ازپوشیدن « لباس ِدوخته وآماده شد‌ه » ، هنر می‌سازند وبا دست کشیدن از«جامه هستی »‌بافی ازشیره جان خود‌، دچار« نیستی و نقص » می‌شوند ، و پوشیدن لباس‌های دوخته و آماده دیگران، این « نیستی ونقص » را می‌پوشاند . با این جامه‌ها‌ست که هستی هیچکسی را نمی‌توان  دید‌. همه درواقع‌، « نیستی » می‌شوند که با « جامه ای که می‌پوشند» ، « هستی اجتماعی و سیاسی ودینی وفلسفی » می‌یابند . همه ، محکم به جامه‌های‌شان می‌چسبند ، چون این جامه‌هاست که نمی‌گذارند « نیستی‌اشان » فاش و رسوا شود. »»

دنباله‌ی نوشتار را در بخش «‌از استاد منوچهرجمالی» بخوانید.

 


پیام گروهی از روشنفکران به ملت ایران

اخبار روز: http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=36803
سه‌شنبه  ۲ فروردين ۱٣۹۰ –  ۲۲ مارس ۲۰۱۱

هدیه نوروزی بی‌مانند از سوی روشنفکران فداکار ایرانی،به ملت بزرگ ایران

میثاق آزادی

هم میهنان گرامی، دانش‌آموختگان و جویندگان راه خوشبختی مردم ایران

سرنوشت دردناک میهن ما، اندیشه‌ی برتر و وجدان بیدار شما را به یاری می‌خواند. شما بر جایگاه بلند روشن‌اندیشی زمانه‌ی خود ایستاده‌اید و شایسته است این توانایی و بزرگی را هزینه‌ی آزادی میهن خود کنید. ما پیشنهاد دهندگان میثاق «جُنبش رهایی از اسلام» ازشما نخبگان ارجمند جامعه درخواست می‌کنیم نام خود را برای رهایی ایرانیان از چنگال دین و خرافه و گشودن راهِ رهایی، زیر متن این رنسانس ایرانی بگذارید. مردم ما در بن‌بست ترسناک و خطرناکی گرفتار آمده‌اند، این بن‌بست تاریخی و فرهنگی تنها به دست و با یاری شما گشوده خواهد شد. پیروزی در این راه بشرطی بدست می‌آید که شمار درخور توجهی از روشن‌اندیشان ما بدون بیم از حکومتِ درحال فروپاشی اسلامی، پشتیبانی خود را از این جنبش اعلام دارند. این جنبش ضرورتی تاریخی و نیاز زمان است. بر یکایک ایرانیان است تا از روشنفکران جامعه‌‌ی خویش بخواهند دست در دست و پشت به پشت یکدیگر این رنسانس رهایی ازاسلام را پی بگیرند و به سرانجام رسانند.

پاینده ‌ایران

نامِ پیشنهاد دهندگان «جنبش رهایی از اسلام»:
بهرام آبتین (فعال سیاسی- فرهنگی) مازیار آپتین (نویسنده) – مینا احدی (نویسنده و مسئول شورای مرکزی اِکس مُسلم) – ربابه احمدی (کُنشگر حقوق بشر) – نیما آریان (نویسنده) – دکتر سیروس اسدی (تلاشگر فرهنگی – سیاسی) – دکتر مهشید اسدی (تلاشگر فرهنگی – سیاسی) – جواد اسدیان (شاعر ونویسنده) – حسن اعتمادی (تحلیلگر مسایل سیاسی) – کوروش اعتمادی (کارشناس امورسیاسی) – نادر اکبری (کنشگر آزادی‌های شهروندی) – شری الوندیان (تلاشگر حقوق بشر) – نسرین امیری صدقی – پرفسور مسعود انصاری (استاد دانشگاه، پژوهشگر و نویسنده) – دکتر هوشنگ انور- سعید اوحدی (تلاشگر فرهنگی) – دکتر احمد ایرانی (نویسنده و پژوهشگر)-
رضا ایرانی (نویسنده) – امیل ایمانی (نویسنده)- حسین باقری – رضا بی‌شتاب (شاعر و نویسنده) – داود بهرامی – بهمن بیک (نویسنده) – بهناز بیک – دکتررامین پرهام (جامعه شناس) – فوآد پوربرادر – گلاره پوربرادر – مهندس نادر پیمایی (تلاشگر سیاسی و نویسنده)- حمید جلالی (تلاشگر فرهنگی)- ناصرجمالی (تلاشگر سیاسی) – دکتر بهرام چوبینه (پژوهشگر و نویسنده)- دکتر نوشیروان حاتم (روشنگر سیاسی) – پرویز حدادیزاده (کوشنده‌ی سیاسی) پوران‌دخت حسینی (شاعر)- جواد حسینی – کامبیز خاموشی (تلاشگر حقوق بشر وهنرمند) – میترا درویشیان – فاطمه دل پرستان – فریدون دودانگه (تلاشگر سیاسی) – پریوش دیبا (گلبانو) (روشنگر فرهنگی – سیاسی) – حسین رحیمی- حسن رضوی (شاعر و برنامه‌ساز تلویزیون) – دکتر لطف‌الله روزبهانی(تلاشگر و روشنگر سیاسی) – دکتر حسن رهنوردی (قهرمان ملی و تلاشگر سیاسی) – داوود روستایی (هنرمند)- فرشاد زرافشان (کارشناس ورزش و کوشنده‌ی سیاسی) – علیرضا سپاسی (شاعر و طنزپرداز) – پارمیس سعدی (نویسنده) – سرور سهیلی(روشنگردینی- شاعر) – دکتر علی سینا (نویسنده و فعال سیاسی)- حمید صیادی (تلاشگر سیاسی) – دکترهاشم ضیایی (نویسنده)- دکترسیاوش عبقری (استاد دانشگاه وکوشنده‌ی سیاسی) – دکترشهلاعبقری (استاد دانشگاه و کوشنده‌ی سیاسی) – میرزاآقا عسگری.مانی (شاعر و نویسنده) – شهاب عقیقی(کوشای سیاسی) – رضا علوی (نویسنده، پژوهشگر و کنشکرحقوق بشر)- فریدون علوی(کوشنده‌ی سیاسی) – عبدالله قائدی – دکتر فریدون کاوه- شاهین کاویانی – ناصر کرمی (پژوهشگر و کوشنده‌ی سیاسی) – مسعود کشوری – کوروش کلهر(فعال سیاسی) – مهندس آریا گودرزی – محمد لاریان – دارا لشکری (نویسنده) – سیاوش لشگری (نویسنده و روشنگر دینی) – جهانگیر لقایی (تحلیل‌گر اموراقتصادی و تلاشگر سیاسی) –مهدی مجتهدپور (مترجم و کوشنده‌ی سیاسی و فرهنگی)- داریوش مجلسی (نویسنده)- فرشته مجیدی (نویسنده و فعال سیاسی)- کاظم ملک (نویسنده) – مازیا رملک – داریوش مرزبان (مترجم و شاعر) – دکتر محمدعلی مهرآسا (نویسنده و پژوهشگر) دکترمرتضامیرآفتابی (شاعر،نویسنده،روزنامه‌نگار) هوشنگ وزین(کوشنده سیاسی)- اسماعیل هوشیار (نویسنده و طنزپرداز) – مینو یوسفی (کوشنده حقوق بشر)
نام‌های دیگر در پتیشن ما (در اینترنت) خواهند آمد.

شادباش نــــــوروز

 

از اندیشه‌های «جهانشمول و علمی»

از اندیشه‌های «جهانشمول و علمی»

«هیلاری کلیتنون افزود: «دموکراسی باید به دقت پرورش داده شود و هیچ کس نباید اجازه یابد که بگوید همه پاسخ ها را دارد و فقط اوست که می تواند کشور را اداره کند.»» (از سایت فارسی بی‌بی سی)

برای همین جمله‌ی  بنظر «پیش‌پا افتاده و ساده » چیزی نزدیک به پنج سده در غرب، مبارزه‌ی فکری-فلسفی شد تا این فکر با وجود انسان غربی آمیخت و  با جانش «بافته» گردید. این اندیشه اکنون، مدت‌هاست که با تن و جان این انسان  و تو در توی لایه‌های گوناگون ذهنی-روانی‌اش جاگیری کرده است و برایش بسیار طبیعی می‌آید. مسئله  برای ما، چنانکه برخی می‌پندارند این نیست که «چون که صد آمد نود هم پیش ماست»،  بلکه «پیدایش» آن از «اندیشیدن به مسائل و معضلات جامعه‌ی خود، در زبان و فرهنگ خود، و با مغز خود است». زمانی در ایران (از زبان بزرگمهر) بر این باور بودند «که همه چیز را همه‌گان دانند» یعنی حقیقت منحصر بفرد نیست، ما حقایق داریم  که همه می‌بایست با جستجو‌کردن بیابیم.

امروز روشنفکران ما، با نادیده‌گرفتن فرهنگ اصیل خود، درپی وام‌گیری از آنچه غرب با خون دل و زحمت و کوشش فراوان (که هنوز نیز دنبال می‌شود) و در پی دلیری و شهامت اندیشیدن بدست آورده می‌باشند. جالب این‌جاست که به هرچیزی یک «جهانشمول » می‌چسبانند و خیال خود را راحت می‌کنند! هم لیبرال و هم دمکرات هستند، هم جمهوریخواه و سلطنت‌طلب و کمونیست و سوسیالیست، هم شیعه‌ی دوازده‌امامی و هم سکولار و لائیک و فمنیست و انترناسیونال و ملی … خلاصه از هر چه بخواهید در این انبان وارداتی پیدا می‌کنید مگر «خود بودن و خویش‌باشی»!
آخر هنوز این «کالا» به بازار عرضه نشده و هرگز هم نخواهد شد تا فوری وارد انبان شود!

ای کاش ما از همان یک قلم «سوسیالیزم جهانشمول و علمی» که وارد کردیم با نتیجه‌ی مصیبت‌بارش، هنوز که هنوز است کمر راست نکرده‌ایم، می‌آموختیم و به خود می‌آمدیم.‌

از ارزش‌های مردمی و اخلاقی فرهنگ ایرانی

«به دوستی نادیده»

ببین دوست گرامی:

آنچه که «غرب» را غرب  ِامروزه ساخت که شما این چنین شیفته‌اش هستید، اندیشه‌های متفکران و فلاسفه‌ی اروپا بود بر اساس انگیختگی از فرهنگ یونان در دوره رنسانس تا  سده‌ی هیجدهم میلادی.
غرب انسان‌هایی را داشت که این تحول فرهنگی را از درون فرهنگ یونانی با اندیشیدن از نو و عبارت‌بندی نو  «پدید آوردند» نه مانند ما روشنفکران ایرانی که تنها هنرمان تقلید و به گند کشیدن ایران و ایرانی است! خیلی راحت می‌شود «دیگری» شد ولی «خود» شدن  به این سادگی نیست، بلکه نیاز به دلیری در اندیشیدن و پرسش و جستجو داره جانم. بنظر میاد که شما نیازی به «خود شدن» نمی‌بینید تنها تصور کرده‌اید که تغییر «مرجع تقلید‌دادن» کفایت می‌کند! اما هنوز «خود» نیستید و نمی‌دانید.

فرهنگ هر ملتی در ایده‌ها و آرمان‌هایش هست، گیرم که هنوز موفق به دستیابی و عملی‌کردن آنها هم نشده باشد ( زمانی نزدیک به دو هزاره مابین پدید‌آمدن ایده‌ی ازمیان برداشتن تا پایان دادن به نظام برده‌داری فاصله بوده). بخشی از داستان‌های شاهنامه سرشار از این آرمانها وایده‌ها هستند. کسی که می‌خواهد مستقل بشود، نخست «خود» می‌شود. اگر حوصله به خرج بدی و نگاهی به شاهنامه بکنی در داستان ایرج و یا سیاوش، آرمان «اخلاقی» ایرانی را پیدا خواهی کرد.
در داستان ایرج  اولویت و برتری« مهــــر» را از دید ایرانی خواهی یافت، در داستان سیاوش ( که ایرانی برای نگه داشتن فرهنگش و سپس کین‌توزیش در شکست از اعراب، درلباس شیعه‌گری، در داستان حسین وکربلا پیکر بخود گرفته )  ارزش‌های مردمی و اخلاقی فرهنگی ایران را در ایستادن در برابر قدرت (  چه قدرت از پدرش کیکاوس و چه از قدرت دشمنش، افراسیاب) و تابع نشدن، خواهی یافت. این «اخلاق» هست که تابعیت از قدرت نمی‌کند و گرنه مثل اسلام میشه «مصلحت و حکمت» ِالله یا از الله ! و دیگر «اخلاق» نیست.
در داستان زال و رودابه،  ایده انتخاب همسر و یار و جفت، ولو آنکه این یار از دشمن باشه، ایده‌ی «مهـــر» ایرانی را که فراسوی دین و عقیده و مرام وقوم و طبقه و… در مرحله‌ی نخست، در اولویت بر همه مسائل دیگر قرار می‌گیره، می‌یابی. آخه ما می‌باید این را از غرب یاد بگیریم؟ و یا وارد کنیم؟
حال میتونی بگی این‌ها همه خیاله، ولی بدون، آخه روشنفکر ایرانی نمی‌دونه که داستان «پرومتئوس» یونان هم خیاله – نمی‌دونه که داستان نقطه و خط هم در علم ریاضی خیاله ولی نتیجه‌گیری و کاربردش در ریاضیات و علوم هست که مهمه و اهمیت داره نه اینکه وجود خارجی داشته و یا داره!

اینکه روشنفکر ایرانی ِمقلد و (تقلید‌کردن چه از غرب چه از فلان آخوند یا مارکس و دیگران، فرقی نمی‌کنه) ناتوان هست که از این ایده‌ها و بن‌مایه‌های فرهنگی خودش را درک بکند و از نو بسیج و عبارت‌بندی کند از برای «رستاخیز فرهنگی ایران»، تقصیر ملت ایران و یا فردوسی و فرهنگ ایران نیست!

خوبه آدم، کمی با فرهنگ ِخودش آشنا بشه، آخه با فرهنگ یونان و تجربیات غرب که ما از نظر ذهنی وروانی پیوندی نداریم که ما را تکان بده و بسیج بکنه؛
یادت رفته چطور همین روشنفکر سکولار و چپ و انقلابی دیروز و امروزی ِ یک ریز، لیبرال و حقوق بشری و فمنیست و چه وچه؛ با آن همه مطالعات آثارغربی، پرید زیر عبای آخوند؟ هنوز امروز هم بسیاری‌شون منتظر معجزه دیگری از امامزاده‌ی اسلام با «قرائت نو و بروز شده» نشسته‌اند؟ پس چی میشه ثمره‌ی این خواندن‌ها؟ میدونی چی میشه بهت میگم: باد هوا! چون جذب نمی‌شه درست مثل غذائی نامناسب که می‌خوری و هیچگاه هضم و جذب خون و تن نمی‌شه و ناچارا دفع می‌شود. چون تجربه ایرانی چیز دیگری است، باید از درون تجربه خود ما زائیده بشه، به بیرون تراوش بکنه، ما خود باید از نو « پدیدش» بیآوریم! می‌پرسی چطوری؟ می‌گم با فکر کردن در باره همین‌مفاهیم غربی که عاشق و شیفته‌شون شده‌ای؛ منتها این بار در فرهنگ خودمان بیائیم ببینیم تجربه‌ی ایرانی چی بوده و یا چی می‌تواند باشد. مثلا» بیائیم ببینیم تجربه‌ی ایرانی از مفهوم «داد»، از مفهوم «بی‌داد» چی بوده و هست؟  نه اینکه اینها را یعنی مفاهیم و میوه تفکرات غرب را حفظ کنیم و مثل طوطی تحویل بدیم و یا رونویسی کنیم!  (لطفا» دوباره و چندباره این قسمت را بخوان و فکر کن!) خوبه آدم، کمی با فرهنگ ِ واقعی خودش آشنا بشه که در «ناخود‌آگاهش» زنده ولی خفته هست ( حتی در آخوندش هم هنوز زنده هست، چرا نام خودت را گذاشتی آرش و نه مثلا  «برنارد «) و نه آنچه که تا کنون به نام فرهنگ، ولی در واقع ضد‌فرهنگ به خوردش داده‌اند، آشنا بشه، بعد آروم آروم بیاد و نقد و سنجش بکنه ببینه که چه چیز این فرهنگ شایستگی نگه‌داشتن و بسیج از نو داره و چه چیزی شایسته دور ریختن.  دست آخر، بعد بیاد و  تف و لعنت بکند! همین؛ من دیگه وقتم را هدر نمی‌کنم با  اینگونه افکار بحث کنم. برو با غرب حال کن و ایرانی را تف و لعنت کن.

با مهــر فراوان – رضا ایرانی
arttaa.wordpress.com

پی نوشت:

آقای «آرامش دوستدار» هم که این تفکر را برای چهار دهه تبلیغ می‌کرد، بر اساس نامه‌ و پاسخ آخرش به «هابرماس» بنظر میرسد که تغییر دید ونگرش داده و همین را می‌گوید بزبان خودش. در اینجا بخوانید.

کیست که « من » را معین می‌کند؟

برخی پرسش‌ها با خود فرضیات نادرستی را حمل می‌کند که این و آن، و یا دیگرانی از این دست، تمایلات و خواست‌هایی همانند من،  شما و مردم جان به لب رسیده از «نظام ضحاکی» دارند. این اشتباه تاریخی ما ایرانیان بوده و هست که دشمنان اصلی‌مان را نشناخته‌ایم.
آیا نخست نمی‌بایست فهمید خواست‌های شما و من و دیگران چیست تا بتوان برخی پرسش‌ها را بمیان کشید، پاسخ به آنها که جای خود دارد!

آیا ما می‌خواهیم که خود «خود» را معین کنیم؟
آیا ما خود را بعنوان «آخرین مرجع» می‌دانیم؟

کیست که « من »  (انسان ایرانی) را  تعیین می‌کند؟

آیا زمانی این پرسش طرح نمی‌شود که ما  جلو جلو، برایش پاسخ آماده کرده باشیم؟

گام نخست «رستاخیز فرهنگی ایران»

خانم روانی پور: آفرین درست می‌فرمائید، البته سده‌هاست که چنین است ،- آیا زمان آن نرسیده که شما ودیگر نویسندگان و روشنفکران ایرانی «رستاخیز فرهنگ ایران» را تبلیغ وترویج نمائید؟ تا به کی و چه زمانی «ذکر مصیبت»؟

آیا زمان آن نرسیده که معانی خاموش و سرکوبی‌گشته‌ی واژه‌های زبان‌مان را از نو زنده سازیم؟ این گام نخست «رستاخیز فرهنگی ایران» است.
چه کسی جز «استاد منوجهرجمالی» تاکنون این ژرف‌اندیشی و پهلوانی را در کردار برآورده است؟
آرزوی فهم و درک این مهم، را با جان ودل برای روشنفکران ایرانی میهن‌دوست خواهانم.

رضا ایرانی

فرق ِ«جهان‌آرایی یا آراستن گیتی» با «سیاست»

واژه «پالتیک» که مترجمین در ایران به «سیاست» برگردانیده‌اند، نخست در زبان لاتین و فرهنگ یونانی، یعنی زادگاهش، چیزی به معنای هماهنگی و مدیریت شهر و جامعه بود.
زمانی انسان ِایرانی در فرهنگ سیمرغی‌ا‌ش، اصطلاح «جهان‌آرایی» و «آراستن‌ گیتی» را و نه اصطلاح «پالتیک»  بکار می‌برد. چرا که درآن دوره، بر این باور بود که گیتی همان «خداست» که در دگردیسی، زیباتر گشته و اساسا» «خدا» را تا گیتی نشده بود یعنی دگر‌گشت به گیتی یا جهان نیافته بود، «خدا» نمی‌شناخت ونمی‌دانست. پس خویشکاری خودش را نیز گیتی‌آرایی- جهان‌آرایی می‌دانست چون خود را تخمی روئیده از خدا و برابر با او می‌دانست. «خدا» برای او «خوشه‌ای» بود که انسان یا مردم دانه‌های این خوشه بودند.
بعد‌ها، در اثر فشار قدرت‌ورزان و در تحولات و تغییرات بینشی‌-فلسفی‌اش، بکلی پیوندش را با چنین جهان‌بینی و فرهنگ از دست داد و اصطلاح «سیاست» عربی را که به معنای شکنجه‌گری و ترساندن است، برای «رتق و فتق» و » حل» مسائل اجتماع یعنی سرکوبی انسان ناراضی و معترض، بکار گرفت! «سیاست کردن» اساسا» بمفهوم زدن و شکنجه‌دادن و کار‌برد قهر و زور بود. (با نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران بعد از غلبه اعراب مسلمان و حمله مغول، بکار‌گیری این مقصود از اصطلاح «سیاست» را فراوان می‌توان یافت.)
اسباب شگفتی اینستکه هنوز بر پایه‌ی این درک از «سیاست» و «سیاسی‌گری»،  بشکل انحصار‌گری، دوست ورفیق، فرقه و دسته وگروه‌بازی، دروغ وریا، و توجیه «وسیله برای هدف»، در میان بسیاری از «روشنفکران» ایرانی بویژه درخارج از ایران، رایج و امری «بدیهی» است. شریعت اسلام، وایدئولوژی‌های خانمان‌سوز، انسان ایرانی را از «یقین به خود»، خالی کرده است و این چهره‌ی کریه‌ا‌یست که انسان ایرانی از خود زمان‌هاست که دارد و رهـا‌گشتن از آن،  در «رستــــــاخــیز فرهنـــگی ایـــران» است که راه را برای بنیان‌گذاری حکومت و جامعه بر پایه خرد مردمی و آزادی می‌گشاید و پیدایش چهره زیبایی را در او ، فراهم می‌سازد.