• « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    «ارتــای خوشه(سیمرغ)»

    گاه نوشتــار ِ
    « رضـا ایــــرانی »


    « آزادی هر ایرانی، زمانی میسر است که شــــریعت اسلام را با فرهــنگ مـردمی ایران مهار ساخته و دوام این آزادی را همــــواره با نگـــه‌داشتن شریعت اسلام با اندیشه‌های «قداست جان و زندگی و خرد مردمان»، و بدور از شمشیر اســلام، ضمانت نمــــاید.
    این تنها راه است، مابـقی، فـــریب و دروغ و ریــــا و ساده‌لوحی خطرناک و از سر، چیرگی شـریعت خونریز اسلام است. »

    بــرای انــــدیشه ایــــــرانی، انسان اندازه حکومت است.


    «« بزرگتـرین دشمن ملــت ایران، حکومت اسلامیست.
    حکومت اسلامی،دهه‌هاست که در همــــه جبهــــه‌های سیـــاسی و اقتـــصادی و فرهنگی و هنری و ملی، با نهایت درند‌‌گی و خشونت با ملت ایران می‌جـنگـد.
    اندیشیدن برای پیروز شدن ملــــــــــت ایــــــــران بـــــر حکــــــومت اسلامی
    در این جنگ وحشتناکست که انــــدیشیدن حقیــقی است.»»

  • « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد
  • بایگانی

مفهوم « نقص » در فرهنگ ایران

«« زیرخیلی چیزها که علمی شمرده می‌شوند، نه تنها علم نیست، بلکه ضدعلم نیزهست. زیرخیلی چیزها که حقیقت شمرده می‌شوند، نه تنها حقیقتی نیست، بلکه ضدحقیقت هم است. زیرخیلی چیزها که خـرد شمرده می‌شود، نه تنها بی خردی بلکه ضد خرد هم هست.‌ زیرخیلی چیزها که ارزش واخلاق شمرده می‌شوند، نه تنها بی ارزشی وبی اخلاقی هست، بلکه ضد ارزش وضد اخلاق نیز هست. جامه ِعلم‌، بربی علمی وضد علمی می‌پوشانند، وجامه حقیقت، بر بی حقیقتی وضدحقیقت‌ می‌پوشانند،‌ و جامهِ‌ارزش واخلاق ، بربی‌ارزش وضد‌اخلاق می‌پوشانند، و بدین شیوه‌، بی علمی وضد علم خود را‌، علم می‌سازند‌، و بی حقیقتی وضد حقیقتی خود را‌، حقیقت می‌سازند ، وبی ارزشی وضد ارزشی و بی اخلاقی وضد اخلاقی‌، خودرا دربازار اجتماع و تاریخ‌، رواج می‌دهند‌.

گرفتن نیروی جامه بافی ازشیره جان خود

چرا چنین کاری امکان پذیر است وچرا، این شیوه‌، روند زندگی اجتماعی وسیاسی ودینی واقتصادی وحقوقی شده است؟ چون « ازانسانها ، نیرو و توان جامه بافی از شیره جان خودشان را  گرفته‌اند». « هستی ِ» هیچکس ، دیگر« جامه او » نیست‌.

ما هنگامی هستیم که جامه هستی خود را، از گوهرجان خود ببافیم. ما دیگر نمی‌اندیشیم، بلکه ما همیشه «لباسهای فکری» خود را ازاین وآن وام می‌کنیم و می‌پوشیم.
چه شد که انسانها دیگر، جامه هستی خود را ازگوهرجان خود نمی‌بافند و لباسی که دیگران دوخته‌اند از آنها گران می‌خرند ومی‌پوشند وبدان هم افتخارمی‌کنند؟

این لباس‌های‌ متحدالشکل ، که کارخانه‌های‌ عقاید ومکاتب وایدئولوژی‌ها ومذاهب وادیان واحزاب می‌سازند، این اندیشه را رواج داده‌اند که «هرکسی، همان چیزیست که دراجتماع می‌پوشد،و‌مـُد ‌اجتماع‌ یا گروهی ازاجتماعست‌».
بدینسان همه ، ازبافتن جامه هستی ازگوهرجان خود ، دست می‌کشند و ازپوشیدن « لباس ِدوخته وآماده شد‌ه » ، هنر می‌سازند وبا دست کشیدن از«جامه هستی »‌بافی ازشیره جان خود‌، دچار« نیستی و نقص » می‌شوند ، و پوشیدن لباس‌های دوخته و آماده دیگران، این « نیستی ونقص » را می‌پوشاند . با این جامه‌ها‌ست که هستی هیچکسی را نمی‌توان  دید‌. همه درواقع‌، « نیستی » می‌شوند که با « جامه ای که می‌پوشند» ، « هستی اجتماعی و سیاسی ودینی وفلسفی » می‌یابند . همه ، محکم به جامه‌های‌شان می‌چسبند ، چون این جامه‌هاست که نمی‌گذارند « نیستی‌اشان » فاش و رسوا شود. »»

دنباله‌ی نوشتار را در بخش «‌از استاد منوچهرجمالی» بخوانید.