«خـرد ِ محال اندیش»
«« این اندیشه که خدا، کانون آتشی است که اخگرهایش درجان انسانها پخش شده است، تصویر بسیارشگفتانگیزی از انسان، فراهم آورده است. ما درفرهنگ ایران، انسانی را می یابیم که گرمی و روشنی و جنبش و شادی، از زندگی خودش، میجوشد و میافروزد و میتابد. انسانی که سرچشمه نیرو و غنی و سرشاری است.
خدا، یا اصل تحول (= دگردیسی و ازنو زنده شوی )، خودش، آتش یا گرمی هرجانی میشود و ازاین رو هر انسانی، خودش، ازخودش حرکت میکند و به حرکت میآورد، ازخودش شاد میشود و شاد میکند، ازخودش روشن میشود و روشن میکند، نه از متضاد بودن با کسی و چیزی و از دشمنی با ضدش.
آزادیش، در برگزیدن میان این و آن واقعیت نمیپذیرد، بلکه در روشنشدن و در روشنکردن جهان از خودش هست که آزادی را درمییابد.
آزادیش، دراعتماد کردن به خودش و ایستادن برپای خودش هست. آزادی در زندگی برای او، اینست که انسان از خودش روشن میشود و روشن میکند، و به خودش اعتماد دارد. خوبی و زیبائی و بزرگی،از نیرومندی اوست. بدی و زشتی و پستی،از سُستی اوست، از طفیل بودن اوست، ازاتکاء کردن به دیگریست. آنکه با روشنی خودش، روشن میکند، امکانات ویژه خودش را نیز میگشاید، و امکانات و بدیل های تازه خودش را میآفریند. او در تنگنای « امکانات و بدیلها و خوبی و بدیهای دیگری » مجبور نیست که برگزیند. برگزیدن میان ارزشها ( خوبیها و بدیلهائی) که دیگران گذاردهاند، یا در واقعیت موجود هست، هنوز آزادی نیست. خرد، که میان چنین خوبی و بدی، برگزیند، به آزادی نرسیده است، برپای خود نایستاده است، بلکه آزادی و استقلال خود را نیزدرچنین برگزیدنی از دست داده است. به عبارت دقیقتر، گوهرخدا را درخود، که « ازخود بودن » است، لگد مال کرده است.
ازخود روشن شدن و روشن کردن، که اصل آزادیست، این محتوا را دارد که انسان خودش، در آزمایشهایش در هنگامهای گوناگون، امکانات گوناگون مییابد، که طیفی از ارزشها هستند.
این ما هستیم که باید ایجاد امکانات تازه کنیم، وگرنه در امکانات وبدیلهائی که روبروی ما قرار میدهند وبه ما عرضه میکنند، میتوانند هیچکدام خوب نباشند، و درواقع فاقد امکانات و بدیلهای دیگر باشند که ارزش برگزیدن دارند. دراین صورت، برگزیدن، خطا هست و با چنین برگزیدنی، آزادی و استقلال خود را از دست میدهیم. آزادی، در برگزیدن نیست، بلکه آزادی، در « ازخود بودن، خود میزان و ترازو و سنجه بودن، ازخود، روشن کردن » است.
ما در برگزیدن میان « بد و بدتر » هیچگاه به خوب نمیرسیم و خود را در آزادیمان فریفتهایم. ما در برگزیدن میان « امکانات واقعی » که نام « واقعیت » بدان میدهند، به آزادی نمیرسیم. این « امکانات موجود » در این واقعیت، تحول را محال میسازند.
ما درچنین برگزیدنی، در تنگنا و زندان واقعیت موجود، اسیر و زنجیری میمانیم. در« واقعیت »، غیر ازاین امکانات و بدیلها و خوب و بدهای موجود، امکانی دیگر برای برگزیدن نیست.
چرا غیر از این امکانات، بدیلهای دیگر نیست؟
برای آنکه هر« واقعیتی » برای پایدارساختن خود، یا برای همیشه واقعیت ماندن، راه تحول به آنچه جزخود هست را میبندد و محال میسازد. هر واقعیتی، امکاناتش را محدود و تنگ و سفت و معین میسازد، تا راه تحول را ببندد. غیر ازاین امکانات، امکانات دیگری نباید باشد. ازاین رو، گزینش میان امکانات در واقعیت، هنوز آزادی نیست. درست فراسوی این واقعیت رفتن که کشف امکانات تازه است، محال ساخته میشود. همین امکانات محدود، همین تنگنا، واقعیت است، و واقعیت را باید به عنوان مرجع نهائی پذیرفت. خرد، باید واقعیتاندیش باشد، فقط درتنگنای امکاناتی که به او دراین واقعیت، عرضه شده، باید برگزیند. خرد، باید میان آنچه را خوب میشمارند و آنچه را بد میشمارند، خوب و بد را انتخاب کند. این « دامنه اختیار» اوست. فراسوی این مفهوم خوب و بد رفتن، فراسوی این مفهوم زشت و زیبا رفتن، فراسوی این مفهوم حق و باطل رفتن، محال و غیرممکن و ممنوع ساخته میشود. آزادی خرد، درست با شکستن همین « اندیشه محال» آغاز میشود. آزادی اندیشه، درست جستجوی محال است، کردن کار محال هست. محال، درب به تحول ( ازحالتی به حالتی دیگرشدن = استحاله ) را میبندد. گرانیگاه اصطلاح « محال »، همین « ناشوندگی و ناشدنی » هست، نه « غیرممکن » که ما فراموش ساختهایم. واقعیت، راه شدن و گشتن و ازحالتی به حالتی دیگرشدن را میبندد. واقعیت موجود را نمیشود تغییر داد، این محال، یا ناشدنی است. ولی « خردمحال اندیش »درست در این میاندیشد که « واقعیت موجود = امکانات موجود = خوبی و بدی موجود » را ازحالتی که هست به حالتی دیگر، استحاله بدهد. سد محال را بشکند تا باز « بشود ». ««هیچ واقعیتی دراجتماع و درتاریخ، حق ندارد خود را تحول ناپذیر کند.»» ولی هر واقعیتی، فراسوی خود رفتن را ( حالتی دیگر یافتن را ) محال میسازد. ولی خرد آزاد، امکانات تازه میگشاید، و واقعیت را برهم میزند، و امکانات موجود و واقعی را تنگ مییابد و زندان میشمارد. درآنچه را که محال ساختهاند، از سر، تحول میدهد. برای خرد آزاد، واقعیت، زندان است. آنچه را واقعیت، محال ساخته، نمیپذیرد.
خرد در اندیشیدن، درجستجوی آنست که ببیند، واقعیت موجود، چه چیزهائی را محال ( ناشدنی، ناشونده ) ساخته است، تا باز آن را شدنی وشونده سازد. »»
از «پهلوان منوچهر جمالی»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | 1 Comment »