«بهار ایران، بهار عرب»

«بهار ایران، بهار عرب»

به دوستی نادیده:

جانم مسئله این هست که هر ملتی، تا زمانی که دچار تحول فکری-فرهنگی نشده، سرنوشتی جز این نخواهد داشت که به چیزهائی پناه بیاره و متوسل بشه که با آن آشنا و مأنوس هست. غرب و فرهنگش که به این سادگی جذب و وارد خون و رگ و پی ِ انسان‌های این مرز و بوم نمی‌شه که، میشه؟ واردات که نیست. درست همین وارداتی فکر‌کردن و نقشه‌کشی بود که مردم را از وحشت بیگانگی و ترس از ناشناخته، به سمت اسلام و آخوند‌هاش برد و هنوز هم می‌بره.
خوب اسلام، در این جوامع تنها مرجعی‌است که مردم از روی نزدیکی، عادت و خوگرفتگی، در مواقع حساس و تعیین‌کننده، با «اختیار»، به آن روی می‌آورند تا از خود سلبِ اختیار  نمایند.  ما در ایران سال پنجاه و هفت چنین دیدیم و چنین سلبِ اختیاری از خود کردیم، دو سال پیش هم  باز با «یا حسین میرحسین و الله اکبر» از خود سلبِ اختیار کردیم.
یادت هست شعار «جمهوری ایرانی» که پدید آمد، چه  دشمنی و سر و صدائی از همین آقایان و خانم‌های باصطلاح تحصیل‌کرده‌ی «سکولار و لائیک» و «روشنفکر»  بخصوص در خارج از ایران بیرون آورد؟ تازه اسلامی‌های مغضوب و به بیرون پرتاب شده، به کنار. همین امروزش هم فرقی نکرده. هنوز در این طیف نخبگان ایرانی که اگر متوجه می‌شد ، درست می‌بایست با مرزبندی و کریتیک اخلاقی و فلسفی با اسلام بعد از سه دهه حکومت آخوندی، حداقل این عادت را اگر نه ریشه‌کن ، که بسیار ضعیف کرده باشند و در عوض مشغول هوچی‌گری و دعواهای خودشان بوده و هستند. به این آخرین‌شان که  یک‌ریز از سکولاریسم (زمانی «نو» ، زمانی «سبز» و حالا «دموکرات») دم میزنه، نگاه کن! یکی نیست بگه و بپرسه آخر کجای این گیتی، بدون داشتن یک فلسفه و فکر و منش که مردم را بخودش بکشه و جذب کنه، آزادی پدید آمده، که تونس و مصر و لیبی و بقیه هم چنین کنند و بسوی اسلامیستها نروند؟ خوب چاره‌ای جز این ندارند، روند منطقی‌اشان را دارند طی می‌کنند.

خوب این‌ها که فرهنگی زاینده و نُوکننده مانند ایران ندارند که به کمک روشنفکران‌شان، بسیج کنند و بتوانند در برابر اسلامی‌ها، بایستند! ما خوشبختانه آنرا داریم ولی روشنفکرش را نداریم که توانسته باشه تصویر خدا و دین را از چنگ آخوند با این فرهنگ ایران در بیاره و سرانجام وارد عرصه «مفهوم» بکنه. هنوز از واژه «فرهنگ» ترجمه‌ی «کال‌چر» غرب را در می‌آورند و چیزی جز سطحیات و «روبنا» دستگیرشان نمی‌شود. یکی تا بحال بخودش زحمت این را نداده که اندکی خیره بشود و ببیند که ایرانی در درازای هزاره‌ها و تاریخ‌ش از مفهوم «دین» چه می‌فهمیده و تجربه‌اش چه بوده؟   یادآوری کنم که واژه «دین» برخلاف کژفهمی رایج، اساسا» واژه‌ایست ایرانی و نه عربی.
««نباشد بجز مردمی «دین» من»»!(سخن» ایرج» در شاهنامه فردوسی)

امروزه خیلی سخن از «خرد»  و «خرد جمعی» بمیان می‌آورند ولی در واقع عقل (رشنال غربی) و یا عقل اسلامی، منظورشان هست تا «خرد»! چرا که کسی در واقع روی «خرد» ایرانی کار و تحقیق نکرده. باید پرسید این «خرد» چیست؟  آیا عقل و «خرد»  در تجربه‌ی ایرانی یکی هستند؟
مفهوم «رند و رندی» در ایرانیان از کجا می‌آید و سرچشمه می‌گیرد؟ اساسا» «رندی» چیست و  «رند» کیست؟
مفهوم «پیشرفت» با نوشوی چه ارتباطی داشته و یا دارد؟

ببین سرت را زیاد درد نیاورم، سلاح ِکارساز ما ایرانیان در برابر شریعت اسلام،  همین فرهنگ ایران هست. فردوسی است، حافظ و مولوی است، سعدی و صائب و خیام است. اما فردوسی‌ای که گوئی هنوز برای امروز ما سخن می‌گوید حافظ و مولوی و سعدی و صائب و خیامی و دیگران این فرهنگ، که بزبان امروز و برای امروز ما سخن می‌گویند هم‌چنان که در دوره‌ی خود می‌گفتند. این‌ها همه «بن مایه‌های» فرهنگ ایرانی و بذر آزادی و شکوفائی ما بوده و هنوز نیز هستند:

«مباش درپی آزار و هرچه خواهی کن
که جز این در شریعت ما گناهی نیست»   

سلاح ِکارساز ما ایرانیان در برابر شریعت اسلام،  همین فرهنگ ایران هست، که در روند 30 سال گذشته با همت « استاد منوچهر جمالی»، هم از نو پدیدارش نموده و هم گرد و غبارش را گرفته و هم، تر و تازه‌اش کرده، آنهم به‌تنهائی، نه برایش «نوبل» گرفته و نه اهل فضل و دانش با اون همه تئوری‌های «علمی‌شان» یک خط ، دریغ از یک خط، در نقدش ننوشته‌اند که هیچ، ای کاش یکی، از این همه اساتید و «فضلا»، این راست‌منشی را داشت و می‌گفت که جانم، ما توانائی فکری از خودمان نداریم و برای همین هم هست که مرتب آثار اروپائیان را ترجمه می‌کنیم  و نسخه برمی‌داریم ، همین اندازه می‌فهمیم. آخر این‌ها دموکراسی و حقوق بشر دارند. سکولاریسم دارند. لائیک هستند. حتی برای حیوانات هم احترام قائلند.!!

من فکر می‌کنم که میهن ما، تنها به یاری و کوشش ِیک عده میهن‌دوست، ایران‌دوست ِواقعی نیاز داره که با حوصله و پایداری، مردم را با آن بسیج کنند و دنبال این نباشند که قدرت‌ربائی کنند، بلکه دنبال «کسب حقانیت حکومتی» باشند و به همه‌ی رقبا هم، همین فرصت را بدهند.
«مکتب ایرانی» بی‌خود از آخوند نیامد بیرون، آخه آخوندها همواره شامه‌ی نیرومند‌تری از روشنفکرهای ما داشته‌اند! هم در جنبش مشروطه چنین بودند  و هم در زمستان پنجاه و هفت.
 زمان آن رسیده که روشنفکران‌مان نیز با اندیشه‌ی خود و ایستادن بر ستون‌های فرهنگ ِمردمی ایران، «به هنگام » شوند.

– رضا ایرانی

«کسانی‌که عقیده پیشین خود را ول کرده‌اند»

«کسانی‌که عقیده پیشین خود را ول کرده‌اند»

 ما به عقایدی دوباره باز می‌گردیم که به آن‌ها غلبه نکرده، پشت کرده‌ایم و آن‌ها را همانطور به خود گذاشته‌ایم. ولی عقاید پیشین خود را نمی‌توان ول کرد. ول‌کردن غیر از بریدن از یک عقیده است. کسی که به عقیده پیشین خود، در اجزاء وجود خود چیره نشده است، به آن‌ها روزی باز خواهد گشت، چون آن عقیده او را  ول نکرده است. اگر ما عقیده‌ای را ول کنیم، دلیل نمی‌شود که او هم ما را ول بکند.

این قبیل افراد، پس از چند دهه کشف می‌کنند که باز عقیده‌ی اولشان از عقاید بعدیشان بهتر است.
عقیده را نمی‌توان ول کرد. یا باید ما بر عقیده‌امان چیره شویم یا عقیده‌امان دست از چیرگی بر ما نمی‌دارد. و چون عقیده در چیرگی بر ما، ما را در خود، هضم و جذب کرده است، ما با عقیده‌ی خود یکی هستیم و چیره شدن بر عقیده‌امان، همیشه چیره‌ شدن بر خود ماست.
بریدن از عقیده، پاره‌ساختن خود از خود است.
بریدن از عقیده، مسئله رد‌کردن منطقی یک دستگاه فکر نیست.
مسئله شک‌کردن به یک دستگاه فکری نیست. این شک‌ به عقیده، شک‌ به خود است.
همانطور که نمی‌توان خود را ول کرد، نمی‌توان عقیده خود را نیز ول کرد. اینکه ما دست از سر عقیده‌ای برداشته‌ایم دلیل آن نیست که آن عقیده نیز دست از سر ما برداشته باشد.
ما مالک عقیده‌امان نبوده‌ایم، بلکه عقیده‌امان مالک ما بوده است. مسئله اینست‌که آیا او دست از مالکیت خود بر ما برداشته است؟

از کتاب «فلسفه شیوه بریدن از عقیده» نوشته استاد منوچهر جمالی

برای سیامک مهر

 

با امضاء این متن، به « سیامک مهر» یاری رسانید.

«« پسندیدن ِآزارِجان انسان‌ها، تنها گناه، درفرهـنگ ایرانست »»

«…انسان باید نترسد، تا راست باشد. آنکه می‌ترساند، دروغ و ریا و خدعه وتزویر ومکر و چنگ وارونه زدن را، درجهان، خلق می‌کند.
وعظِ صداقت کردن، به پشیزی نمی‌ارزد. جائی که مردم می‌ترسند، حقیقت وراستی نیست، هرچند نیزکه همیشه درآنجا، وعظ راستی وحقیقت شود. خدائی که بترساند، صداقت را درانسان‌ها، ریشه کن می‌کند. کسیکه می‌ترساند، خالق دروغ و ریا و خدعه و مکر و نفاق است. راستی ( صداقت = حقیقت ) هنگامی واقعیت می‌یابد که دراجتماع، ترس از قهر و درشتی و پرخاش  نباشد.

خشم است که مردم را می‌ترساند و انسان درترس وبیم، به ناچار، دروغ می‌گوید و ریا و خدعه و تزویر می‌کند…»

همه نوشته را در بخش «از استاد منوچهر جمالی» بخوانید.

آیا انتقاد از یک مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی یا دین، ردکردن آن است؟

«آیا انتقاد از یک مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی یا دین،
ردکردن آن است؟»

از کتاب ««فلسفه، شیوه بریدن از عقیده»» نوشته استاد منوچهرجمالی

انتقاد از ایدئولوژی‌ها، از مکاتب فلسفی، از جهان‌بینی‌ها، از عقاید دینی و از تئوری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، و مشخص‌ساختن اشتباهات یا نقاط ضعف و نقض آنها یا نشان دادن عدم انطباق آنها با بعضی واقعیات، این نتیجه را نمی‌دهد که پس باید آنها را دور ریخت و بی‌ارزش دانست و به کنار  گذاشت.

انتقاد از آنها ایدئولوژی‌ زدائی یا فلسفه و دین زدائی یا تئوری زدائی نیست، بلکه تلاش برای تعیین محدودیت کار برد آنهاست. در انتقاد از هر چیزی، ما آنرا نسبی می‌سازیم و در نسبی ساختن آن، خود را از آن آزاد می‌سازیم.

نسبی ساختن هر چیزی، شیوه‌ای از بریدن است. در مقابل ایمان به یک ایدئولوژی یا ایمان به یک مکتب فلسفی یا ایمان به یک دین یا تئوری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی که طبعا» ارزش مطلق به ان آنها ایدئولوژی یا مکتب فلسفی یا دین می‌دهد (بدین معنا که آن ایدئولوژی یا مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی و اقتصادی واجتماعی و یا معرفت دینی را در برخورد با همه مسائل و پدیده‌ها و واقعیات بطور یکسان به کار می‌برد و از کاربُرد سایر ایدئولوژی‌ها، و مکاتب فلسفی، و تئوری‌های سیاسی واجتماعی یا سایر ادیان می‌پرهیزد) عیب‌گیری و نقص‌یابی به این نتیجه نمی‌رسد که آن ایدئولوژی یا مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی و اقتصادی و یا  معرفت دینی را در حل هیچ مسئله‌ای و درک هیچ پدیده‌ای و برخورد با هیچ واقعیتی نمی‌توان به کار بُرد، بلکه این نتیجه را می‌دهد که هر ایدئولوژی یا دینی، هر مکتب فلسفی یا هر تئوری، در بعضی مسائل و واقعیات و پدیده‌ها، ما را از درک آنها نه تنها دور بلکه منحرف می‌سازند و  در برخورد در بعضی مسائل و واقعیات، آنها را بلافاصله و مستقیم و در نهایت سادگی، روشن و ملموس می‌سازند و در بعضی مسائل و واقعیات، هرچند به پاسخ کافی می‌رسند ولی راه رسیدن به پاسخ‌شان بسیار ناهموار  و پیچیده و دشوار است.

بنابراین، انتقاد از ایدئولوژی‌ها و ادیان و مکاتب فلسفی، و تئوری‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، مسئله زدودن  و رد و طرد‌کردن سراسری آنها نیست، بلکه مسئله تشخیص دامنه‌های گوناگون هر کدام از آن‌هاست.

هیچ فکری از انسان در اجتماع و در تاریخ، دور‌انداختنی و طردکردنی و بی‌ارزش نیست، همانطور که هیچ فکری نیز، ارزش مطلق ندارد، و ما را در حل همه مسائل به یکسان یاری نمی‌دهد. دست کشیدن از ایمان مطلق به یک دین یا به یک مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی (مانند مارکسیسم)، دست کشیدن از ارزش واقعی که آن مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی یا دین در دامنه‌های مختلفی دارد نیست.

هیچ دستگاه فلسفی یا هیچ تئوری سیاسی یا اقتصادی، هیچ دین و ایدئولوژئی، بیهوده از مغز انسان نتراویده است.

از این گذشته برای درک هر برهه‌ای از تاریخ یک جامعه، باید همه مکاتب فلسفی ، همه تئوری‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و همه جهان‌بینی‌ها و ادیان نافذ در ان دوره و جامعه را شناخت. ولی کسی که روزگاری، ایمان مطلق به یک مکتب فکری یا تئوری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی یا دستگاهی فکری یا دینی داشته است، نمی‌تواند خود را به آسانی با ارزش نسبی و کارُبرد نسبی آن مکتب وتئوری و دستگاه فکری سازگار سازد.

برای او همه یا هیچ مطرح است. برای او تصمیم میان این یا آن مطرح است. یا ایمان مطلق به یک دین یا دستگاه فکری یا طرد مطلق آن مطرح است.

اگر این چیز، ارزش دارد، ارزش مطلق دارد و همه چیزهای دیگر بی‌ارزشند. انسان از بی‌عدالتی به عدالت کشیده نمی‌شود، بلکه از یک نوع بی‌عدالتی(ایمان مطلق به یک دستگاه فکری و بدبینی نسبت به همه دستگاه‌های فکری دیگر و ایمان به بی‌ارزشی مطلق آن‌ها) به نوعی دیگر از بی‌عدالتی(طرد ونفی و رد مطلق آنچه تا به حال به آن ایمان داشته است)  رانده می‌شود.
ما در برخورد به افکار و مکاتب فلسفی و تئوری‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و ادیان، نباید در پی رد یا قبول مطلق آنها باشیم بلکه باید نسبت به همه آنها، عدالت بورزیم. داوری‌کردن، مسئله داد ورزیدن نسبت به افکار و مکاتب فلسفی و تئوری‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را طرح می‌کند. مسئله ما تلاش مداوم برای ردکردن هر دستــــگاه  فکری یا دینـی یا ایـدئولوژئی نیست،  بلـــکه مسئله ما عادل‌بودن در برابر  همـــه‌ی دستگاه‌های  فــــکری و ادیـــان و ایدئولوژی‌هاست.

 

 

سیامک مهر زیر فشارهای شدید جسمی و روحی

« تهدید به حذف فیزیکی وبلاگ نویس زندانی توسط شهروندی رئیس اجرای احکام دادگاه انقلاب

 

در ایران وبلاگ نویس زندانی در شرایط حاد جسمی در میان زندانیان عادی و خطرناک قرار دارد. وبلاگ نویس زندانی محمد رضا پورشجری تنها زندانی سیاسی است که بدستور بازجویان وزارت اطلاعات به زندان ندامتگاه کرج منتقل شده است تا تحت فشارهای شدید جسمی و روحی قرار گیرد.

 او را درحالیکه در شرایط حاد جسمی بسر می برد در سلولی همراه با باندهای مافیای زندان قرار داده اند و دائما از طرف این باندهای مافیایی مورد تهدید و اذیت و آزار است . این باندهای مافیایی زیر نظر مسئولین زندان عمل می کنند .

 روز یکشنبه 24 مهرماه خانواده اش با وی برای مدت کوتاهی بصور کابینی ملاقات کردند.شرایط او بسیار حاد می باشد و تحت فشارها و تهدیدهای پاسداربندها قرار دارد. از طرفی دیگر خانواده پورشجری به اجرای احکام دادگاه انقلاب کرج مراجعه کردند و با فردی بنام شهروندی رئیس آن در مورد علت انتقال عزیزشان به زندان ندامتگاه و قرار دادن او در کنار زندانیان خطرناک پرسیدند.

اما شهروندی بجای دادن پاسخ منطقی به این خانواده با رفتاری غیر انسانی اقدام به تهدید آنها نمود. شهروندی خطاب به خانواده آقای پور شجری گفت : «اگر دست من بود جفتتون را کشته بودم، اینشالله اونجا یا کشته می شود و یا می میرد. ».

وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پور شجری (سیامک مهر) 27 شهریور ماه بدستور بازجویان وزارت اطلاعات بدون هیچ دلیلی به زندان ندامتگاه کرج منتقل گردید و از آن تاریخ تا به حال در شرایط حاد جسمی و در کنار زندانیان عادی و خطرناک نگهداری می شود. فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران ،انتقال و قرار دادن وبلاگ نویس زندانی در کنار زندانیان عادی و خطرناک برای تحت فشار قرار دادن وی را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر خواستار اعزام گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد برای دیدار با زندانیان سیاسی و خانواده های آنها و تهیۀ گزارشی از جنایت علیه بشریت رژیم ولی فقیه علی خامنه ای در ایران است.

فعالین حقوق بشرو دمکراسی در ایران 24 مهر 1390 برابر با 16 اکتبر 2011 «

کسانیکه به تماشای مجازات میروند

روشنفکران ایرانی با اندیشیدن با مغز خود بیگانه هستند

«آدرس عوضی»

می‌خواهد اسلام را از مسئله حذف کند و این کاریست که نه تنها او، و سایر اسلام‌سازان راستین تا کنون انجام داده‌اند بلکه بسیاری از روشنفکران باصطلاح «سکولار»  و سایت‌های ایرانی، کماکان سرگرم همین هستند.
حکومت اسلامی، نظامیست الهی و مقدس! باید با آن همانطور که هست گلاویز شد و از دروغ‌پردازی خوداری نمود.

روشنفکران ایرانی از آنجا که با اندیشیدن با مغز خود بیگانه هستند، و افکارشان، همه ترجمه‌ای است، ناتوان از رو در روئی با اسلام هستند چون آنرا چیزی جز روبنا نمی‌دانند و از تحولات فکری و اندیشگی و روانی اروپا در دوران روشنگری نیز چیزی نفهمیده‌اند. این است که هر روز، دنبال یک چیز میروند، امروز  نعره‌ی «سکولاریزم» برای ایران می‌زنند بدون اینکه بدانند سکولاریته و روند آن چیست. بدون آنکه ایران را واقعا بشناسند. من از شما میپرسم کدام روشنفکر ایرانی را می‌شناسید که متون کهن ایران را ، دینکرد، اوستا، بنُدهش و … خوانده و تعمق کرده باشد؟
کدام روشنفکر ایرانی را می‌شناسید که به شاهنامه از دید باززائی ایران نگاه کند و آنرا ناسیونالیست و فاشیست نداند؟
کدام روشنفکر ایرانی را می‌شناسید که به سراغ عطار و حافظ و مولوی و صائب رفته، از برای شناخت فرهنگ ایرانی و نه ایران‌شناسان مسکو و غربی؟

کدام روشنفکر ایرانی را می‌شناسید که زرتشیتگری را با فرهنگ ایرانی یکی نداند؟

کدام روشنفکر ایرانی را می‌شناسید که این سخنان را جدی بگیرد؟ همه سرگرم مسائل «سیاسی» و دعوا با همدیگر هستند؟ کسی به خود زحمت اندیشیدن و ایستادن بر روی پاهای خود را نمی‌دهد، همه پُست‌مدرن و سکولار و حقوق‌بشری هستند اما درمانده از پیکار فکری-فلسفی با آخوند و اسلام‌ش!
این استکه با اسلام کاری ندارند و  آخوند و ولی فقیه‌اش را «سلطان» می‌خوانند، حال آنکه اگر اندکی با ایران آشنا بودند می‌دانستند که اندیشه‌ی «ولایت فقیه»، کاملا» اندیشه‌ایست ایرانی، بر مبنای حکومت دینی موبدان دوران ساسانی. آخوند همان موبد است. پس چرا از گفتن واقعیت می‌گریزیم؟ . پس چرا آنچه را که در اروپا گذشته را برای ایران دربست کپی و رونوشت‌برداری می‌کنیم؟

ایران در آستانه‌ی یک زایش فرهنگی و نو هست و به میهن‌دوستانی که با مغز خود فکر می‌کنند شدیدا» نیاز دارد نه به اسلام‌سازان راستین و یا مقلدین «سکولار»!

آخرین مقاله وبلاگ‌نویس «سيامک مهر»(محمدرضا پورشجری) از زندان

آخرین مقاله وبلاگ‌نویس «سيامک مهر»(محمدرضا پورشجری) از زندان 

» از من پرسيدند: مگر تو اسلام‌شناسی که درباره‌ی اسلام می‌نويسی؟
گفتم: نه، من اسلام‌شناس نيستم؛ من اهريمن‌شناسم!

یکنفر آیه خواند: فی قلو بهم مرض…

یکنفر خواست ایمیل-آدرسهایم را بنویسم…النجاة فی الصدق

یکنفرقلم را از دستم گرفت و از همکارش خواهش کرد قلم را ببرد آب بکشد چون در تماس با من نجس شده است.

شُوکر را با ولتاژ کم به بازوها و شانه‌هایم میزدند:

جغ جغ جغ صدا میکرد


سيامک مهر
(زندان گوهردشت، مرداد 1390) «

 


«ایران باید از نو زائیده شود»

«ایران باید از نو زائیده شود»

 

ایران (و ایران فرهنگی: افغانستان، کردستان، تاجیکستان، آذربایجان و پاکستان ……) نوزائی ِ (رنسانس) فرهنگی و هنری و فلسفی نداشته است.
این جریان دوباره آفریننده‌شدن، با مایه و انگیزه‌گرفتن از اسطوره‌های ایران، هنوز روی نداده است. تحقیقات علمی در شاهنامه و اوستا، به شیوه‌ای که میان دانشمندان غرب کرده‌اند و ابرانی‌ها از آن پیروی می‌کنند، به نوزائی ایران و فرهنگ‌ش نمی‌کشد. و بدون این نوزائی،
انتقال صنعت و فن و علوم طبیعی و حتی علوم انسانی، پاشیدن تخمه در شوره‌زار است.

«تجدید حیات اسلام»، برای بعضی از کشورهای عربی، می‌تواند نوعی نوزائی باشد نه برای ایران و ممالکی که فرهنگ ایرانی دارند.
ما نیاز به آفریینده شدن ِدوباره از تجربیات مایه‌ای داریم که هنوز در اوستا و شاهنامه و بندهشن می‌توان ردپای آن‌ها را جست و یافت.

ما در اسلام سده‌ها از خود بیگانه شده‌ایم. ولی بیگانه‌شدن از خود، مانند کشیدگی زه در کمان‌ست. در اثر دور‌شدگی از خود، کشش شدیدتر به خود داریم. هم عرب‌زدیگی و هم غرب‌زدگی، «بر کشش بسوی خود‌شدن افزوده است».

ما نیــاز به نوابغی چند داریم که در هنر و فلسفه بتوانند با مایه و انگیزه‌گرفتن از شاهنامه و بندهشن و اوستا، از نو فرهنگ ایران را زاینده و آفریننده سازند. فرهنگی که زاینده و آفریننده شد، غرب و شرق، عرب و غرب، برایش انگیزه‌های  آفریدن هستند.

کسی، یک فلسفه و دین را رد می‌کند که نمی‌تواند از ان، برای آفریدن انگیزه بگیرد. تاریخ فلسفه و ادیان و تصوف و هنر برای ما گنجینه‌ی انگیز‌ه‌هاست. ما خود را برای همه انگیزه‌ها می‌گشائیم. ولی غرب‌زدگی و عرب‌زدگی ما را نازا ساخته‌اند، و دوباره زایاشدن، مسئله بنیادی ماست.

 «« از کتاب «تجربیات گُم‌شده»،  نوشته استاد منوچهر جمالی»»