• « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    «ارتــای خوشه(سیمرغ)»

    گاه نوشتــار ِ
    « رضـا ایــــرانی »


    « آزادی هر ایرانی، زمانی میسر است که شــــریعت اسلام را با فرهــنگ مـردمی ایران مهار ساخته و دوام این آزادی را همــــواره با نگـــه‌داشتن شریعت اسلام با اندیشه‌های «قداست جان و زندگی و خرد مردمان»، و بدور از شمشیر اســلام، ضمانت نمــــاید.
    این تنها راه است، مابـقی، فـــریب و دروغ و ریــــا و ساده‌لوحی خطرناک و از سر، چیرگی شـریعت خونریز اسلام است. »

    بــرای انــــدیشه ایــــــرانی، انسان اندازه حکومت است.


    «« بزرگتـرین دشمن ملــت ایران، حکومت اسلامیست.
    حکومت اسلامی،دهه‌هاست که در همــــه جبهــــه‌های سیـــاسی و اقتـــصادی و فرهنگی و هنری و ملی، با نهایت درند‌‌گی و خشونت با ملت ایران می‌جـنگـد.
    اندیشیدن برای پیروز شدن ملــــــــــت ایــــــــران بـــــر حکــــــومت اسلامی
    در این جنگ وحشتناکست که انــــدیشیدن حقیــقی است.»»

  • « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد
  • بایگانی

فرهنگ ایرانی، ملات کار است -2

فرهنگ ایرانی، ملات کار است -2

 

آقای فیروز نجومی

من چندین پرسش را آورده بودم، که متاسفانه پاسخی به آنها ندادید و سخنانی را پیش کشیده‌اید که ارتباطی با بحث من نداشت و خود نشانگر نیاندیشیدن شما به ‌پرسش‌های مطرح شده بود.
سخن بر سر «فرهنگ ایران» است که شالوده بر پایی حکومت و جامعه‌ی فردای ایران است. نخست می‌بایست با این فرهنگ آشنا شد و آنرا فهمید و درک کرد، تا سپس آنرا بتوان رد یا تایید کرد. بدلیل سرکوبی این فرهنگ از دوره‌ی میترائیان و زرتشتیان وسپس غلبه شریعت اسلام، ایرانی پیوند خود را با آن از دست داد اما همواره در «ناآگاهبودش» خفته و زنده باقی است. «فرهنگ» (=قنات و کاریز) واژه‌ایست ایرانی و ویژه‌گی ایرانی دارد و نباید آنرا با تعریف » کالچر » درغرب مشتبه ساخت. تاریخ ایران، فرهنگ ایران نیست. خمینی و دیگر قصابان ایران تاریخ ایران هستند و نه فرهنگ ایران!
سراندیشه‌ی « گزند‌ناپذیری زندگی» برآمده از فرهنگ ایران است نه تاریخ ایران!

متاسفانه، این کاریست رایج از سوی بسیاری از روشنفکران ایران بخصوص روشنفکران چپ، که با دید غربی، فرهنگ را اساسا»  بی‌ارزش و یا بسیارکم‌ارزش می‌دانند و اقتصاد و جبر تاریخی  را فوق‌العاده مهم وتعیین‌کننده.
«فرهنگ» از دید ایرانی، خود‌جوشی ملت در ایده‌ها و آرمان‌هایش، در تجربیات روان و اندیشه‌ یک ملت می‌باشد. من بطور مختصر اشاره به بررگترین اصل این فرهنگ یعنی «قداست جان» و نتایجی که از آن حاصل می‌شود و پیآیند مستقیم آن هست کردم
و گفتم « اگر اندکی به این مفهوم اندیشه و تامل شود، بنیان ژرف و مردمی آن آشکار می‌شود.» که شوربختانه  از سوی شما نادیده گرفته شد.

وارونه آنچه شما آورده‌اید، مفاهیم انسانی، در هر فرهنگی برخاسته از فرهنگ ویژه‌ی خود آن ملت است، که در نگاه سطحی شاید که یکسان نیز بنظر رسد؛ اما علوم انسانی و راه ‌حل‌های مسائل و معضلات انسانی یک جامعه، مانند ریاضیات و فورمول‌های شیمی نیستند که در همه جا یکسان و قابل وارد کردن باشند. سخن ار ذهن وروان انسانی است نه فرمول‌های خشک ریاضی! مفاهیم غربی را می‌بایست از نو در فرهنگ خود اندیشید و با زبان خود از نو، عبارت‌بندی نمود و ارائه داد. تنها دیدن میوه‌ بر درختی در اروپا وامریکا، و خواستن همان میوه نیازمند شخم‌زنی زمین خود، کاشتن و نگاهبانی و خون‌دل خوردن باغبان دلسوز و باغ‌دوست دارد. در زیر تک تک مفاهیم انسانی غرب، سالها و سالها‌، زحمت و کوشش و جانفشانی اندیشمندان و متفکرین غرب نهفته است. نمی‌توان دست به واردات ساده و بی دردسر میوه‌ی درختان غربی زد. نمی‌توان با خواندن چند و یا چندین کتاب ترجمه‌شده از متفکرین غربی، «صاحب» تلاش و ثمره‌ی نتایج فکری غرب شد. چنین کاری در مرحله نخست، نیازمند وارد کردن فرهنگ غربی(یونان) و  سپس وادار ساختن مردم ایران، به پذیرفتن این فرهنگ و مفاهیم آن دارد که خوب نتایج فاجعه‌وار و تاسف‌انگیز آنرا از مشروطه تا امروز تجربه کرده‌ایم.
بر پایه فرهنگ ایرانی، گوهر هر انسانی، آزادی است چون انسان (=مردم=مرت تخمه) هست یعتی انسان تخمی است «خود‌زا»، که می‌روید و «سرش راست» می‌گردد «چو سرو بلند».(شاهنامه) یعنی از خودش هست، اصالت دارد، «قائم به‌ذات» است. خودش با خردش می‌تواند خود را تعیین کند و خودش با خردش می‌تواند تصمیم بگیرد. انسان در این فرهنگ خود « کلید بند‌هاست» این با «اراده» که شما از ان سخن می‌گوئید، متفاوت است. اراده با مفهوم «قدرت» و «غلبه‌کردن و چیره‌شدن» سرو کار دارد. خدایان ادیان ابراهیمی، همه اراده‌گر هستند و با اراده امر می‌کنند که «بشود» و می‌شود.  مفهوم مردم(=انسان) در فرهنگ ایرانی، درست وارونه این «اراده» هست. با «اراده» کردن امکان ترک عادتی مضر مانند سیگار کشیدن شاید امکان‌پذیر باشد، اما «اراده» نمی‌تواند به پیکار «الله» و آخوند برود. آیا با همین «اراده» نبود که روشنفکران ایران دست به اسلحه برده تا «موتر بزرگ»  را برای از میان برداشتن «حاکم بیمار»  براه بیاندازند، ولی جهنم آخوندی پدید آمد؟  نه، برای این کار، اگر جدی هستیم نیاز به اندیشه و تفکرفلسفی نو هست. مسائل و معضلات جامعه ما با ازبین رفتن «ولایت» و»حاکم»، گیرم از نوع سالم هم، بپایان نمی‌رسد چون همه‌ی این مسائل ِانباشتهِ هزاره‌ایست که پاسخ ریشه‌ای می‌خواهد نه صرفا» تعویض «حاکم».

سخنم را در رابطه با اشاره شما به «تعصب» و «واهمه» شما، به پایان می‌برم.
تا آنجا که من آگاهم، استاد منوچهر جمالی، بیش از یکصد و چهل کتاب در باره‌ی «نو‌اندیشی و فلسفه انگیزشی ِفرهنگ ایران» منتشر نموده است که در سایت ایشان در دسترس همگان هست و به پرسش خوانندگان خود همواره پاسخ می‌دهند.  من در هیچ کجا سخنی از «ایران مرکزی» و «پای‌بندی» که اسباب «واهمه» شما گردیده  بمیان نیآورده (و همچنین استاد جمالی)  وعنوان نمودن چنین مطلبی از سوی شما برایم قابل درک نیست. این برداشت شاید باز بیانگر نخواندن نوشته و کج‌فهمی در برداشت از بحث است. میهن‌دوستی و علاقه و مهر به فرهنگ ایران، در نگاه من «تعصب» نیست.

با سپاس و درود

رضا ایرانی

فرهنگ ایرانی، ملات کار است.

فرهنگ ایرانی، ملات کار است

آقای فیروز نجومی گرامی، با سپاس از روشنگری‌های شما، آیا فکر نمی‌کنید که چه« آرمانی» والاتر هست از  آرمان گزند‌ناپذیری جان و زندگی در فرهنگ ایرانی؟ کمبود همیشگی نوشته‌های نیک ِشما، بنظر من همواره همین  «آرمان» ویا جایگزینی نفی «الله» بوده و هست. اینکه گفته شود «اراده‌ی انسانی»،  مساله‌ای را حل نمی‌کند که هیچ، بلکه تازه این دردسر را بوجود می‌آورد که با کدام تصویر انسان، این «اراده» قرار است راه‌گشای حل معضلات ومسائل شود؟

وقتی می‌گوئیم آرمان «زندگی، جان و خرد انسان‌ها»، همه انسان‌ها، می‌باشد؛ وقتی می‌گوئیم آرمان اولویت « جان » و نه «ایمان» است، در واقع از افقی بی‌کرانه از مهــــر و با‌هم‌باشــی و پیـــوند سخن می‌رانیم. اگر اندکی به این مفهوم اندیشه و تامل شود، بنیان ژرف و مردمی آن آشکار می‌شود.

برای ما «جان» که زندگی باشد ، بزرگترین ارزش، و آرمان می‌‌گردد. این یعنی «سکولاریزم»؛ پس ما نیازمند  ترجمه‌های آثار غرب در رابطه با «زندگی» و ارزشش در این گیتی نیستیم، آیا هستیم؟  دیگر آنکه، پذیرفتن این مفهوم، بطور خودکار، راه را بر هرگونه خشونت و زور می‌بندد و همه را از «شاه و گدا» متعهد و پای‌بند این اندیشه می‌سازد. دیگر هیچ کس از جمله «الله» و آخوندش و دیگر متولیان اسلام، نمی‌توانند فتوای قتل بدهند، نمی‌توانند «جانی» (=انسانی) را بیآزارند. آیا فکر نمی‌کنید که این وظیفه و خویش‌کاری روشنفکر ایرانی‌ست تا همه‌ی ایرانیان را دور این محور و اندیشه، گرد آورد و بسیج سازد؟ آیا فکر نمی‌کنید که قانون اساسی ایران‌فردا می‌بایست با همین اصل آغاز شود؟ متاسفانه، روشنفکری ایران، به‌دلیل فکرنکردن با مغز خود، و با تنفس در فضای اسلام بدون اینکه به ذهن‌اش بیاورد که نخست باید از اسلام بگُسلد، همیشه مُقلد و دنباله‌رو افکار دیگری که با جامعه‌اش و مسائل آن هیچ پیوندی نداشته، بوده است. نگاهی به نوشتارهایش صرفنظر از اینکه به چه طیفی گرایش و بستگی داشته، بخوبی بیانگر این درمانده‌گی می‌باشد. با پشت‌کردن به اسلام، می‌پندارد که اسلام هم دست ازسرش بر می‌دارد. حال آنکه بناگاه، ازسر در باتلاق اسلام  گیر می‌کند و هنوز چرائی‌ش را نمی‌داند.

رستاخیز و رنسانس غرب، با تصویر نوئی از انسان و بر اساس تصویر «پرومتئوس» یونانی در داستان‌های خدایان یونان، با کوشش متفکران اروپا «پدید آورده» شد که ربطی به مسیحیت و رفرم در کلیسا نداشت. در ایران، ما نیز با داستان‌های خود همانند داستان «جمشید» و «زال و سیمرغ » هست که خواهیم توانست تصویر انسان آزاده و نه بنده و عبد ِالله را در ایرانی از نو زنده وبسیج سازیم. اما کو  گوش  شنوا؟! با این تصویر انسان است که حقوق بشر و دموکراسی را می‌شود بنا نمود نه با تقلید، حال این تقلید چه از غرب باشد چه از آخوند.

آیا با به پشت‌بام رفتن و فریاد «الله اکبر و یا حسین میر‌حسین» زدن، ویا ریختن به خیابان و بدون اندیشیدن با خرد خود، می‌توان با الله و آخوندش که دشمن اصلی ایرانیان هست، پیکار نمود؟ از کدام اراده انسان سخن می‌رانید؟ تصویر انسان در فرهنگ ایرانی، ملات کار است. مگر آنکه به «روبنا و زیربنا»  و جبر تاریخ و  امثالهم باور داشته باشید.

با سپاس و درود

رضا ایرانی

به نام ِملت به جای الله اکبر

به نام ِ ملت  به جای الله‌اکبر

مسئله ایران، جنگ با الله هست نه با یک دیکتاتور.
مسئله بنیادی، غصب ِحاکمیت انسان از الله است.

دموکراسی و سکولاریسم برپایه این اندیشه بنا می‌شود که انسان، رابطه مستقیم با حقیقیت یا با خدا دارد. خودش می‌تواند مستقیما واقعیات را بشناسد و به حقیقت برسد. ترجمه این سخن به اصطلاح دینی، چیزی جزاین عبارت نیست که «ملت با خدا اینهمانی دارد»، که درفرهنگ ایران در همان داستان سیمرغ ( ارتافرورد) بیان شده است که «سی تا مرغ درجستجوی باهم، سیمرغ می‌شوند»، یا به عبارت دیگر، هم خودشان شاه و هم خدا باهم می‌شوند.

اینکه در انقلاب فرانسه گفته شد که صدای ملت، صدای خداست، یک گفته شاعرانه و تمثیلی وتعارفی نبود، بلکه بیان این آگاهبود تازه از انسان و از اعتماد به خودش و نفی‌اعتماد به مراجع دینی و همچنین نفی‌خدائی بود که ناتوان از ارتباط مستقیم با انسانست.

ملت دربینش برای زندگی، رابطه مستقیم با خدا یا حقیقت دارد. این اعتماد ملت به خودش، آن چیزیست که استقلال و آزادی نامیده می‌شود. انقلاب حقیقی، درست همین هم‌آغوشی مستقیم خدا با ملت، و طرد هرگونه واسطه است. این‌همانی یاقتن ملت با خدا در دموکراسی و سکولاریسم‌، که بی نیازی ملت از رسول و خلیفه و اولوالامر و امام و ولایت فقیه می‌باشد، سبب می‌شود که پرداختن خمس و زکات به هرکسی جزخود ملت، حرام و موقوف می‌گردد .ازاین پس پرداختن خمس و زکات و مالیات به مراجع دینی، بی حرمتی به ملت و نقص حق بنیادی ملت است. ازاین پس، هرگونه حکومتی به نام «واسطه خدا برملت» ، ستم محض وشرک است، چون سلب حق ملت‌است، که ازاین پس، خودش این‌همانی با خدا یافته است.

اخلاق اسلامی ، برضد حقوق بشر ودموکراسی است


اسلام، اساسا» «ضداخلاقی» هست، چون بر«اصل ضداخلاق»، که «دوشیوه رفتارمتضاد» باشد، بنیاد شده است. شیوه رفتار با همعقیدگان(خودیها) و شیوه رفتار با «ناخودیها». بدی کردن با ناخودی، خوبی کردن و واجب‌است. از آنجا که اسلام، به معنای دین واحد، واقعیت ندارد، بلکه فقط به شکل مذاهب متعدد واقعیت دارد، همه این مذاهب، بااین دومعیار متضاداخلاقی، رفتار می‌کنند.
به عبارت دیگر، مذاهب اسلامی را نمی‌شود در یک جامعه باهم آشتی داد. همه باهم، ریشه اخلاق راکه رفتار با یک معیار با همه انسان‌هاست، از ریشه می‌کنند.

«از استاد منوچهر جمالی»

 

« مکن خویشتن را ز مردم‌کُشان »

انتشار از سر

 02/18/2011 : نوشته شده نخست در 

«مکن خویشتن را ز مردم‌کُشان»

 

این سخن «ایــرج» در شاهنامه را می‌بایست بر دیوارها در سراسر ایــران نوشت.

«ایرج»، نماد «مهــــر» بدست برادرانش، سلم و تور کشته می‌شود و از بین می‌رود، ولی همواره بعنوان آرمان حکومتی ایران زنده می‌ماند.

«سیامک» برای پاسداری از جان و زندگی ِکیومرث که نماد همه‌ی جانهاست،(«به گیتی نبودش کسی دشمنا») بپا می‌خیزد و بدست اهریمن، از پای در می‌آید، اما آرمان دفاع از اندیشه‌ی «قداست جان و زندگی» می‌گردد.

«سیاوش»
، رانده از پدر و میهن، در غربت بدست دشمنان ایران، پر پر می‌شود، اما همواره در یاد مردم ایران نماد راستی و سوگ می‌گردد.


امروز جوانان پهلوان ِ«برهنه تنا» و بپاخاسته ایران، همه ایرج و سیامک و سیاوش هستند.