همپُرسی (دیالوگ) بنیاد ِ فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران

همپُرسی (دیالوگ) بنیاد ِ فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران
منوچهرجمالی

«پژوهشی در باره فرهنگ زن‌خدائی ایران پیش‌ از میترا و زرتشت»

خواندن این کتاب را با «دل وجان» به همه‌ی دوستان توصیه می‌کنم. در بخش «کتاب» آنرا خواهید یافت. برای دوستان گرامی در ایران که با دانلود آن دشواری دارند، درصورت نیاز، با شادی ایمیل می‌کنم.

«فرهنگ ایران» زرتشتی‌گری نیست

دوست گرامی با درود فراوان بر شما ودیگر دوستانی که شاید این پرسش شما، درذهن آنها نیزپدید آمده باشد این چند سخن را می‌آورم. پیشآپیش ازشما دوستان سپاسگزارم.
ایران درحال زایش و از نوبرخاستن است، خوشبختانه تلاش و زحمات اندیشمندان فرهنگ ایران، بویژه استاد جمالی  که این تخم سخن را کاشت به  جوانه و شکفتن می‌نشیند. البته همانند هرگیاهی درآغاز نیازمند مراقبت و دورنگه‌داشتن گیاه‌های کناری روئیده می‌باشد. همان‌گونه که بدرستی اشاره نموده‌اید، جوانان ایران‌زمین به فرهنگ ایران کشیده می‌شوند وزرتشت بخشی (ونه همه‌ی فرهنگ ایران) ازاین فرهنگ است. همان‌گونه که کوروش و هخامنشیان و … همه ما اکنون «رو در‌ رو» با شریعت اسلام و نبرد یک فرهنگ با ضد‌فرهنگ قرار داریم، پس این بردوش شما ومن ودیگر روشنگران میهن‌دوست و دلسوز است که با بردباری کژ‌راه، تفاوت و یا انحرافات را برجسته نموده و گوهرآزادی ومهر را دراین راست‌منشی بیان و ابرازنمائیم. نباید فراموش کرد که راه دراز است و مساله ما پدید آوردن امکان شکفتن و برپایی جامعه‌‌ایست برپایه خرد مردمان ونه آوردن شریعتی دیگر هرچند  بنام «زرتشت»! ما ایرانیان یکبار این اهورامزدای ِ زرتشتی ( وپیش ازآن میتراس خدای قربانی‌خونی=ضحاک) را از ایران بیرون راندیم، واکنون در پیکاربیرون راندن «الله»، نمی‌بایست او را دوباره با مشتبه‌سازی با فرهنگ اصیل ایران بر خود تحمیل گردانیم.

با سپاس رضا ایرانی

روزششم ماه فروردین، روز زن‌خدا « خرداد »

از استاد منوچهر جمالی:

«« روزششم ماه فروردین، روز زن‌خدا « خرداد» است که پیکریابی «آرمان ِسعادت وخوش‌زیستی درگیتی و امید» می‌باشد، و« نوروز بزرگ» خوانده می‌شود. دراین روز، بهمن ( هوشنگ= خردبنیاد ونوآور و شاد و قانونگذارانسانی) پدیدار شد. این روز روزیست که جم، نخستین انسان ایرانی، جهان را بی‌بیم و بی‌رزم کرد.  روزیست که فریدون، اندیشه داد را درسراسر جهان، واقعیت بخشید،  و روزیست که سام نریمان که خدای ایران،  سیمرغ، خدای مهر را شناخت، ازسردرجهان به خدائی خواهد نشست، و زرتشتیها، این روز را زادروز زرتشت ساخته‌اند که هیچکس نمی‌داند درکجا و کی زاده شده است.»»

« از نوروز، نوروز سر‌دادن‌ها! »

 «می‌توان پوشید چشم، از هر چه می‌آید به چشم
آنچه نتوان چشم ازآن پوشید، بیداری بود»
«
صائب»

این روزها همه از نوروز و چهارشنبه‌سوری می‌نویسند و سخن می‌رانند. همه می‌گویند که «نوروز» برای همه است از‌هر‌ بینش و اعتقادی، از هر مرام‌و دین‌و مذهبی. «نوروز» جشنی‌است که کشور‌و نژاد‌و رنگ‌و جنس وزبان نمی‌شناسد.  این سخنی است بسیار درست و بجا.
پرسش‌من اینستکه بنابراین، آیا چنین فرهنگی که «نوروز» را به همه‌ی مردمان‌گیتی «ورای کُفر و دین» (=ورای عقاید ‌وایدئولوژی‌ها) هدیه نموده است،نمی‌بایست اکنون آرمان و ایده‌آل روشنفکران‌مان قرار گیرد و سراندیشه‌هایش بنیان فرهنگ‌سیاسی ایران و منش ِ‌ایرانی را معین سازد؟

براستی ما بدنبال چه هستیم و چه چیزی را جستجو می‌کنیم؟

انسان ایرانی از همان نخستین آذرخش‌ پیدایش فرهنگ‌اش و جوشش‌وتراوش اندیشه‌اش، همواره   «زندگی» را «مقدس» می‌دانست و نگاهبانی و رفع هرگونه گزند را از زندگی ِ مردمان، خویشکاری هر فردی در اجتماع می‌دانست. این بود که آغاز «زندگی» در گیتی، در زمان «زایش وپدیداری وشکُفتن» بود، و جشن و شادی و پای‌کوبی و دست‌افشانی، پیآیند آن.

«جهان ِپس از مرگ، و آخرت، بهشت و دوزخ»، پرداخته‌ی اندیشه‌های ِادیان نوری-ابراهیمی است که با وارونه‌سازی مفهوم «زمان»، سپس پدیدار گشته است و جلوتر معناومفهومی برای ایرانی نداشته است. آیا با زنده‌ و بسیج ساختن این فرهنگ اصیل‌ایرانی، ما باز نیازی به «سکولاریزم» غربی خواهیم داشت؟
چرا باید همیشه، در «شریعت اسلام» بدنبال راه حل برای مسائل و معضلات جامعه خود باشیم؟ و همه چیز را در آن جستجو نمائیم؟ آیا همه‌ی تباهی‌ها از همین شریعت و تیغ ِبرنده‌اش ناشی نگشته است؟

اگر با نگاهی ژرف بنگریم، خواهیم دید همه آنچه را روشنفکران ایرانی بنام سکولاریزم و حقوق‌بشر، فریاد می‌کنند، فرهنگ اصیل ایران در خود حمل می‌کند و دارد. آنهم نه نیمه کاره‌و بریده ویا بطرز منفی همانند اروپا!

براستی « نوروزِ » فرهنگ ایرانی برای همه‌ی مردمان گیتی‌است. اما این تنها  جشن«نوروز» نیست که چنین نقشی را ایفا می‌کند، که همه‌ی فرهنگ اصیل ایرانی و اندیشه‌هایش برای شادی زندگی و هم‌زیستی همه مردمان گیتی‌ پدیدار و استوارگشته است. برترین ارزش ازنگاه فرهنگ ایرانی، زندگی درگیتی و زندگی ِ زمانی، ومهرورزی بدان بود. آرمان فرهنگ ایرانی، بر پایی جشن همگانی  در گیتی برای همه مردمان بوده و هست. زیستن درگیتی بدور از هرگونه آزار وگزندی، نیازمند جشن است. دراین جشن زندگی همگانی‌است که همه مردمان با هم، انباز‌وشریک و برابر می‌گردند. زیرا که «جان» همه «مقدس» است و این «جان»  پایه و اساس این برابریست. این بود که نام خدای ایران «جشن‌ساز» بود. در این فرهنگ، وابسته‌بودن و داشتن «ایمان» به دین و آموزه‌ای، حزب ودسته‌ای، قوم وزبانی‌و یا جنسی، حق ویژه‌ای برای کسی ایجاد نمی‌کندو اساسا نیازی به «ایمان»، به عهد‌و میثاق‌بستن نیست!

 آیا زمان آن فرا نرسیده که فرهنگ اصیل ایران شالوده حکومت و جامعه ما گردد؟ آیا این تنها پیوند اجتماعی ما ایرانیان نیست که همانند چتری گسترده، ما را با هرنوع مرام و اندیشه‌ای دربرگرفته و بهم هم‌بسته می‌سازد؟ آیا بانگ «جمهوری ایرانی» که درایران نواخته گردیده، همین را به‌ما نمی‌گوید؟
آیا نمی‌بایست این سراندیشه‌ی ارزشمند، یعنی‌« زندگی، مـُقـدس است. خدا هم حق ندارد حکم قتل واعدام بدهد » بنیاد هم‌بستگی و اتحاد همه‌ی ایرانیان، با هرگونه اندیشه‌ومرامی، عقیده‌و مذهبی، هرگونه قوم وجنس وزبانی قرار گیرد و پایبندی و تعهد به‌آن میزان و سنجه شناخت، از همه احزاب و گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی مدعی آزادی‌خواهی و حقوق بشر گردد؟

رضا ایرانی

شاد‌باش نــو ر و ز

  نــو ر و ز  خـــــــــــرم و پیـــــــــــــــــــــــروز 

مفهوم جشن در فرهنگ ایران

از استاد منوچهر جمالی

«« عنوان : جشن، این نبوده است که چند نفرباهم چای وشیرینی بخورند وبروند خانه‌هایشان.
ما مفهوم بسیار تنگ وسطحی از پدیده جشن درایران داریم . اساسا دین دور محور جشن می‌چرخیده است . نیایشگاه‌ها ، دراصل جشن‌گاه‌های شهر بوده اند، نه جای دعاو نمازخواندن و شنیدن وعظ . سپس ویژگیهای جشنی را زده‌اند ، چون خدایانی آمده‌اند که کارشان وعظ و تعلیم وامرونهی بوده است که منش ضد‌جشنی دارد . همچنین، جشن، باهم پیوندیافتن اجتماع، درشادی بوده است و غایت زندگی‌اجتماعی بوده است . خدایان ایران ( ایزدان ) همه نوازنده موسیقی و برپا کنننده  جشن اجتماعی بوده اند ، نه موعظه‌گر و اندرزفروش . درست ایجاد زندگی به غایت‌جشن ، اصل اجتماع وسیاست و اقتصاد یوده است . با جدا کردن جشن از عرصه زندگی ، همه این خدایان آدمکش وجهادگر وامر ونهی کن و معلم‌، که همه جهان را جزخود، جاهل می‌دانند، و مدعی هستند که کل فرهنگ و مدنیت یک ملت را می‌سازند و دیگران هیچ نیستند، پیدایش یافته‌اند.»»

بخشی از ایمیل یکی از اساتید در ایران به استاد جمالی

در مورد شما هم باید بگویم تاریخ ایران تاریخ ذبح اسلامی شخصیت‌هایی نظیر شماست. مطمئن باشید که آقایان روشن‌فکر اگر روزی شما را بر سر دار ببینند لذت خواهند برد. همان کاری که با کسروی‌ها و امیر‌کبیر‌ها و غیره کردند. کسروی را که ذبح اسلامی کردند، آقایان آزادیخواه لال شدند و هیچ کاری نکردند. تازه عده‌ای هم لذت بردند که کسروی رفت چون هر کس در این مملکت با بینش خودش چیزی بنویسد چوب می خورد. تازه شما در میان پیروان استبداد قدیم و بهدینان هم چندان با استقبال مواجه نمی‌باشید چون حقیقت را گفته‌اید. به هرحال با همه این اوصاف، کارهای شما در یک دوره که جامعه دنبال کشف هویت‌ خویش است، ناگهان جرقه می‌زند و از دل آن جنبش‌های تازه بیرون می آید و من معتقدم که همین جنبش جمهوری ایرانی یک دلیل روشن از افکاری مانند شماست که در جامعه تاثیر کرده است. برای همین آقایان صبح تا شام می گویند که جمهوری ایرانی کفر است فقط باید گفت ایران اسلامی. من معتقدم که شما خواسته یا ناخواسته تاثیر گذاشته و خواهید گذاشت. راهی هم به جز این نیست چون ۲۰۰۰ سال است همه راهها را امتحان کردیم و به هیچ چیز نرسیدیم پس باید افکار کهن را از نو زنده کنیم وگرنه راه حلهای غربی و عربی همین بحرانهای کنونی را بدتر میکند. با سپاس از شما
یک استاد دانشگاه

چاشنی‌های اندیشه از استاد «منوچهر جمالی»

«خردِ جشن‌سازِ ِانسانی»
ایران،درجشن هایش،« هست» .همه جشن ها باهم درایران، موجودیت فرهنگی وسیاسی و اجتماعی وحقوقی ایران را معین میسازند. این جشن ها،هیچ ربطی به دیانت زرتشتی ندارند. جشن ها، بنیاد ازبین بردن تبعیض طبقاتی و قومی وجنسی ومذهبی، وبرترین اصل اجتماع‌ساز بوده اند، نه مذهب.  جشن ها، واقعیت یابی گوهرخدای ایران، دراجتماع و اقتصاد وحکومت واخلاق بوده است، چون نامش ، «جشن ساز» میباشد. « بهمن »، که خرد نگهبان جامعه درطبیعت هرانسانی است، سرچشمه بزم وجشن است . خرد انسانی، باید درجشن زندگی برای همه بیندیشد. نفی جشن های ایران، نفی ِخردِ جشن‌سازِ انسانی ، ونفی غایت نهائی زندگی درگیتی ازاجتماع وحکومت است، که امروزه بنام سکولاریسم برایش عربده میکشند، ولی بادست خود نیز، نفهمیده، ریشه آنرا میکنند.

 انسان، « اصل اندیشنده»
دموکراسی، برپایه « اکثریت فکری مردمان» بنا میشود، نه برپایه « اکثریت ایمانی ِموءمنان به یک دین یا به یک ایدئولوژی» . انسان، دردموکراسی، به عنوان « اصل اندیشنده» پذیرفته میشود، نه به عنوان « موءمن».  چون انسان، دراندیشیدن ، میتواند تغییراندیشه  بدهد و درهمپرسی( دیالوگ) با  دیگران، باهم حقیقت را بجویند، ولی انسان درایمان، نمیتواند بآسانی دست ازایمان بکشد.

مرثیه خوان!

آنهائی که تنها در سوگ جوانان ایران مرثیه می‌سرایند، و خود را آزادیخواه می‌دانند، چه نیک می‌بود که بجای مرجع قراردادن «ویکی‌پدیا«و بر پایه‌ی آن « یارسانان »راآتش‌پرست خواندن، می‌آمدند اندیشه‌ها و دیگر دیدگاه‌ها را در نشریه و سایت خود منعکس می‌کردند تا نیازی بدان «مرجع» نمی‌داشتند! ایرانی هیچ‌گاه آتش را به معنائی که در ادیان ابراهیمی از آن می‌گیرند نمی‌پرستید و این تهمتی بیش نیست. « حق» هم  واژه‌ایست که به آن پرداخته بودم.  نمی‌دانم چگونه می‌توان ادعای « آزادی‌خواهی و دموکراسی» داشت و هم‌زمان دست به سانسور  اندیشه‌ی دیگری نمود، آنهم در خارج از کشور!  آیا باز هم درحیرت فرو رفته و می‌پرسیم؛  رمز و راز دوام حکومت آخوندی در چیست؟ سکوت که خود نوعی «پاسخ» است، پاسخ‌شان بود به نامه‌ام که این‌چنین نوشته بودم:

 «« آفرین! بر شما آقایان تابان و باقرپور :

در بخش نظرات خواندم که نوشته‌اید «هیچ نظری در سایت به دلیل موافقت یا مخالفت با دیدگاه های اخبار روز حذف نمی شود.«

پس چرا مقاله‌ی « از نیاندیشیدن روشنفکران هوچی » من را منتشر نکردید؟  (با اینکه تیتر را هم در نامه بعدی، برایتان تغییر دادم.) البته این نخستین بارتان نیست!  من در این نوشته، پرسش‌های اساسی را بمیان آورده‌ام، و آیا در برابر همین «گفتگو با سروش» که آورده‌اید، ارزش انتشار نداشت؟ گیرم که از بنیاد، با مبانی نظری شما دوستان هم‌سوئی وهم‌گرائی نداشته باشد، اما دست‌کم می‌بایست «دگراندیش» ارزیابی شود و مورد حمایت شما قرار گیرد، نه؟ از دید من،  به هرصورت همه ما خواستار آزادی، سربلندی و رهایی ایران هستیم و خوب می‌دانیم که در این راه چاره‌ای جز خواندن نظرات گوناگون و نه‌چندان هم‌سو با خود وسنجش و نقد آنها نداریم. من درنوشته‌ام آورده‌ بودم که با همه روشنفکران سخن می‌گویم و تنها این نوشته ویا نویسنده، مقصودم نیست.
به من بفرمائید چگونه ما قرار است که به آزادی برسیم، اگر شما  و سایت‌هائی همانند « اخبار روز »این نوشتارها را منعکس نکنند؟ و یا از نظرات دیگران بهره نگیریم؟ به من بفرمائید ما چگونه مرز‌بندی‌های خود را با آنهائی که این مبانی آزادی را نادیده می‌گیرند، روشن می‌سازیم؟

«کسی که عیب تو را پیش چشم بنگارد      ببوس دیده‌ی او را، که بر تو حق دارد» (صائب تبریزی)

با سپاس فراوان

رضا ایرانی »»

نامه‌ی استادی از دانشگاهی در ایران، به استاد منوچهرجمالی

 نامه‌ی استادی از دانشگاهی در ایران، به استاد منوچهرجمالی:

« جناب استاد منوچهر جمالی آموزگار محترم من نخستین اینکه سایت شما در ایران فیلتر است و با هزار زحمت هم نمی توان آن را گشود و خواند که البته این کار از معجزات حکومت اسلامی است که فیلتر کردن را دوست دارد. از شما اجازه می خواهم که سپاسهای خالصانه مرا از قعر این جامعه ریا و تزویر بپذیرید و از اینکه در دوره ای از تاریخ زندگانی می کنم که من و شما با هم در یک مقطع تاریخی در این کره خاکی هستیم، به خود افتخار می کنم. برای من و بسیاری از اساتید دانشگاه این پرسش همواره مطرح است که چرا با وجود اینکه اندیشه های ناب فراوان دارید و هر روز نکته تازه ای می یابید که هر کدام رویکردی به فرهنگ ایران است، دیگر روشن فکران که کارشان تقلید از غرب و عرب است، در یک توطئه سکوت ، صدای شما را خفه کرده اند؟ چرا صدای شما به ما نمی رسد؟ چرا دوستان مانند آقای سروش، کدیور ، مهاجرانی و …. که نام خود را فیلسوف و روشن فکر گذارده اند و از صبح تا شام همان حرفهای شریعتی و مطهری را البته با آب و رنگ دیگر تحویل مردم می دهند، در این سو و آن سو مقاله هایشان مانند مور و ملخ ، چاپ و تکثیر می شود و با اینکه شما حرف اساسی می زنید که بر پایه ی فرهنگ مردم است و مرجع آن بن ایرانی است را هیچکس چاپ و تکثیر نمی کند؟
من بسیار اندیشیده ام که علت این توطئه را مشخص کنم. تنها پاسخی که یافتم این بود که ذهن ما را بیمار و فلج کرده اند که ما خودمان نباشیم و خودمان را باور نکنیم. نمی خواهیم بپذیریم که خودمان هم می توانیم فکر تولید کنیم و فلسفه خود را داشته باشیم و روی یک مسیر جداگانه ولی استوار حرکت کنیم. این بیماری برای ایران خطرناک است و عواقب آن شوم . چه فایده آزادی وقتی سنگهایش روی فرهنگ غرب بنا شود؟ چه فایده شیوه تفکری که ازآن خودمان نباشد؟ من از سر دلسوزی میگویم که عزیزان روشن فکر و به اصطلاح منور الفکر ! لطفا به جای آرایش مو و لباس فکری مردم به فکر کاشتن ریشه ای باشید که از آن درخت تفکر ایرانی بارور شود وگرنه نسلهای بعدی را هم نابود خواهیم ساخت. با سپاسگزاری از استاد دلسوزم »