«دین» بیان سرچشمه‌بودن انسان و اصالت و خودجوشی اوست.

«دین» بیان سرچشمه‌بودن انسان و اصالت و خودجوشی اوست.

آقای کرمی، نیمه نخست نوشتار شما، پیوندی با بخش پایانی آن ندارد البته اوضاع و احوال شما قابل درک است. چیزی که قابل درک نیست پریشان‌گویی‌های شما در این نوشته است. مسئله بنیادی، «دین» و «تجربه دینی» است. بگذارید شفاف سخن بگویم: مفهوم ما ایرانیان از دین و خدا، که دراسلام، وتصاویرو مقولات آن روز وشب نفس کشیده‌ایم وبزرگ شده‌ایم، همیشه تابع اسلام و تصاویرش که ناخودآگاه داریم، خواهد بود حتی اگر بی‌دین ومنکرخدا ومارکسیست هم باشیم.

آنچه جاهلیت وبت‌پرستی وشرک خوانده می‌شود، بسیارمحتویات ژرفتری ازادیان سامی دارد که همه براساس و بنیاد تجربه «دینی» یک فرد ممتاز و برگزیده و ویژه استوارگشته است. برخلاف آنچه شما می‌گوئید، با کتابی شدن دین، راه بر تجربیات خودجوش دینی ِمردم بسته شد ،آزادی دینی ازمردم سلب گشت و آزادی وجدان سرکوب گردید. اینکه برای عرب که با قرآن به نخستین کتاب عربی دست یافت، یک معجزه و سند افتخاربوده، برای موسی و عیسی و بودا چنین دغدغه‌ای نبوده ونمی‌توانست باشد و در کتاب نویسی اساسا» افتخاری نمی‌دیده‌اند. درهندوستان پیش از بودا، هزاران کتاب بوده وکتاب نوشتن مسئله‌ای خاصی نبود. اسلام و سپس دیگران ، برای سرکوبی «تجربیات دینی» انسان‌ها ، «ضددین» را برپایه مرجعیت نوشتجات ساختند وآخوند متخصص در فهم این متون گردید!

درتفکرایرانی (ایرانیان پیش اززرتشت) روند خودآفرینی و خود‌جوشی مردم(انسان) و اجتماع، «دین» است. این روند خود ازخود رُوئیدن، و یا خود از خود زائیدن(=خودآفرینی) هزاره‌ها بنیاد اندیشه‌ی ایرانی بوده است. از این  دید، هرانسانی دارای اصالت هست. یعنی، خودجُوش، خودزا وخود‌رُو است. او مخلوق ِ خالقی نبوده ونیست. با پیدایش ادیان سامی، ابراهیمی و یا بزبان آخوندی، ادیان «کتابی»، این مفهوم از«دین» ازاذهان زدوده ومحوگردید، و درست مفهومی ضد‌دین، بجایش نشست. «توحید» با این ضددین‌ها پدید آمد و گسترش یافت. باید دقت نمود که مفهوم «توحید»، نیاز و لزوم ذاتی مفهوم «قدرت» می‌باشد. «توحید» درگوهرش، تمرکز قدرت دریک‌جا ویا در یک‌نقطه است. اینستکه همه به این قدرت نیاز دارند وهمه از او، و به او هستند یا می‌شوند!

«تجربه دینی» تجربه‌ی مایه‌ایست که یک اجتماع، یا یک انسان می‌تواند از درون ضمیر ِوجودی خویش و از روان و عواطف حتی متضاد خود، بدون واسطه و میانجی، بدون نیاز به وجود قدرت برتری، خود را بیآفریند و معین نماید. «دین» بیان سرچشمه‌بودن انسان و اصالت و خودجوشی اوست.
«مباشد بجز مردمی دین من» شاهنامه
زائیدن، جریان خود‌زائی است. اینست‌که زائیدن، که همان خودآفرینی است، معنای درست واژه«آزادی» ماست. پس جریان زائیده شدن ازخود، همیشه جریان آزادی بوده وهست. پرسش این‌جاست که آیا «دموکراسی وحقوق بشر» شما ( ودیگران، که از بام تا شام یک ریز از آن می‌نویسند ومی‌گویند) نیز زائیدنی است ویا وارداتی؟ به سخنی دیگر، آیا ما با آفرینش فرهنگی خود روند آزادشدن «خود» را تجربه می‌کنیم؟ (=تجربه‌ی نو دینی) واز نو، تر‌وتازه می‌شویم ویا کماکان تلاش در شبیه «به دیگری»  گشتن خواهیم نمود؟ خود زائی ویا خودزدائی، این پرسش بنیادی است.

– رضا ایرانی

زادن همان «آزادی» است!

زادن همان «آزادی» است

از کتاب «سیمرغ گُسترده‌پر، رستم » – استاد منوچهر جمالی

زائیدن وخودزا‌ بودن جان، خویش‌کاری هر انسانی است. زادن همان «آزادی» است. کسی که می‌آفریند «آزاد» است. آزاد کسی هست که در اثر ویژگی خودزائی‌اش و آرامشش، می‌زاید، می‌آفریند. برای همین خاطر است که کلمه «آزادی» همان کلمه «زادن» است. زاینده آزاد است و زاینده، آنچه را می‌آفریند نیز آزاد می‌آفریند.

زاده، تابع و محکوم زاینده نمی‌شود. زاده «مخلوق» نیست. آفریدگان، خلق نیستند. خلق، محکوم و تابع است. بکار بردن کلمه خلق برای مردم، نه‌تنها بزرگترین توهین و تحقیر به مردم است، بلکه نفی و سلب‌آزادی و حاکمیت از آنهاست.

مردم، زاده‌اند، از این‌رو آزادند. آنها نه مخلوق‌اند و نه خلقند. زن، جـــان، زندگی، انسان ِآرام و زاینده و آفریننده با زادن، درک آزادی می‌کند، نه بمعنای آنکه از بار ِ آفریده‌خود، آزاد می‌شود، بلکه به‌معنای آنکه « به‌آنچه می‌زاید، آزادی می‌دهد و او را آزاد می‌کند». محصول زاینده، خود‌زا می‌شود، همآل و برابر زاینده می‌شود. پیشینیان برتر از فرزندان نیستند. «آنچه بوده است «بر» آنچه می‌آید» حکومت نمی‌کند. محصول و تولید‌آزاد، به خودی‌خود آزاد است.

آفریده برابر با آفریننده هست. جان ِ آرام، خودزا هست و خودزائی، جریان و تسلسل آزادی هست. وانگیزه (انگرامینو) جریان آزاد زایش را تبدیل به یک عمل اجباری وضروری و معلولی نمی‌سازد. رابطه زاینده با زاده، هیچگاه رابطه حاکمیت خالق با مخلوق نمی‌شود. حاکم با «خواست بی‌اندازه‌اش» می‌خواهد مردم را مخلوق و محکوم وتابع خود سازد. الله ویهوه می‌خواهند بــا خواست بی‌نهایت‌شان، مردم و جهان را مخلوق و محکوم وتابع خود سازند. این است که پیوند آزادی میان انسان وجهان با الله ویهوه وجود ندارد بلکه پیوند حاکمیت و تابعیت میان آنها موجود است. برای  ایجاد پیوند آزادی باید انسان، زائیده بشود نه آنکه خلق بشود. اینستکه کلمه «آزادی»  پیوند انفکاک‌ناپذیر با مفهوم «زادن» داشته و هنوز نیزدارد. تا انسان زاینده و آفریننده نشود، عملش وگفتارش و اندیشه‌اش آزاد نیست و پیوند آزادی با مردم ندارد.بدون خود‌زائی و یقین از خودزائی، که سرچشمه آرامش است، آزادی نیست. تا ملت خود‌زا نشود، آزاد نمی‌شود.

مفهوم مخلوقیت و خلق بودن و ایمان به خالق، از او حق به خودزائی را می‌گیرد وخوار می‌شمارد. با یقین از این خود زائی است، که هیچ چیزی، انسان را معین نمی‌سازد.

« ارزش و ارج انسان»

دوستی از ایران این نوشتار را » چرا از اسلام شکست خوردیم؟» برایم فرستاد و من هم برای شما خواننده گرامی (در بخش «از دیگران») می‌آورم.

از دید من، بررسی تاریخ و سیررخدادهای آن، بدون بررسی وشناخت عمیق از زمینه‌های تحولات فکری وبستری که سبب این تغییرو جابجایی‌های اندیشه‌ در جامعه می‌گردند، ارزش و اعتبارچندانی نداشته، ولوآنکه با خواستی درست صورت گرفته باشد.

بزرگترین رویداد دوران ساسانی، پدیداری وبنیان‌نهادن، دین «رسمی» و اولین حکومت دینی در ایران است. این چرخش فکری در بنیان حکومتی درایران، تا پیش از آن بی‌سابقه بود و خواه ناخواه به دگرگونی رابطه «ملت» با «حکومت» کشید وبه فروپاشی «ایرانشهر» رسید. شوربختانه این رویداد بی‌سابقه، از دید‌ها به  دلائل گوناگون پنهان یا پنهان ساخته شده است.

این نوشته نیز با آنکه بخوبی و درستی، اسلام و محمد، حمله و کشتارایرانیان را بدست اعراب تازه مسلمان‌شده بازگو می‌کند، اما از درک این رویداد مهم و اهمیت آن و تاثیرش تا به همین امروز ما، ناتوان است. این است که، میگوئیم، مسائل ما هزاره‌ایست و با رفتن صرف آخوند، مسئله‌ بقوت خود باقی می‌ماند کما‌اینکه حکومت پیشین علیرغم ظاهرش، تابع آخوند بود واین  تابعیت، خود همواره درتاریخ ایران معضلی برای شاهان بوده است.

تا زمانی که روشنفکران ایران، دست به تلاش و کوشش برای مطرح نمودن و تفهیم نمودن « ارزش و ارج انسان» و اینکه انسان بنا بر تفکر و فلسفه‌ی ایرانی، «هست» و اصالت داشته و دارد و خود با اندیشیدن‌اش بخوبی توانایی اداره کردن و سامان دادن و هدف‌گذاری برای جامعه‌اش دارد، ونیازی به کسی ندارد که بجایش بیاندیشید وتصمیم بگیرد،   نبرده‌اند، «دین» و قدرت‌ورزان، دررا برهمین پاشنه خواهند چرخانید، گیرم با نقابی دیگر! ارزش وارج انسان باید دراذهان بالا رود و این کاریست که تنها از عهده‌ی روشنفکر‌میهن‌دوست بر‌می‌آید نه سیاستمداران و نظامیان!

رضا ایرانی

« چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ » بخش پایانی

در ادامه سخن پیش و اینکه پرت بودن “روشنفکران” انشاء‌نویس را نشان دهم، بخشی از کتاب«آزادی و همبستگی» استاد جمالی را که در باره مسأله “جدائی دین از حکومت ” می باشد، در چند بخش می‌آورم که بسادگی بیانگر نیاندیشیدن و رونوشت‌برداری و نادیده‌انگاشتن بزرگترین مسأله ما یعنی « چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ » از سوی آنان می‌باشد.

پیشاپیش از خواننده ژرف‌بین می‌خواهم که به تاریخ انتشار این کتاب یعنی25 سال پیش و بخشی که می‌آید، دقت نماید تا روشن گردد که امروز نیز، همچنان آن سال‌ها، “روشنفکران” پاک ازقضیه پَرت هستند و آب درهاوان می‌کوبند.

رضا ایرانی

***********************************************

بخش پایانی

« چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ »

برای روشن ساختن این عبارت باید دو نکته را یادآور شد. یکی آنکه معنی حکومت، نظامی، سیاسی وجودی یک ملت است نه  فلان «دولت».

دولت خانم تاچر یا دولت میتران، غیر از حکومت انگلستان یا حکومت فرانسه است. دیگر آنکه مقصود از عدم‌عینیت حکومت با یک دین یا ایدئولوژی، آن نیست که مردم در جامعه ( چه افراد، چه گروه‌ها ، چه احزاب) بی‌عقیده، بی‌دین، بی‌ایدئولوژی باشند یا حق ندارند دیندارومعتقد باشند. معنی این عبارت آنست‌که » حکومت، یعنی نظام اساسی سیاسی ملی» خود را با هیچ ایدئولوژی یا دینی عینیت نمی‌دهد. اما بهیچ‌وجه این عبارت آن معنی را نمی‌دهد که افراد یا گروه‌ها و احزاب نباید دیندار باشند یا افراد وگروه‌ها نباید وحق ندارند معتقد به یک ‌ایدئولوژی باشند و هیچگاه این معنی را نمی‌دهد که گروه‌ها و اتحادیه‌ها و انجمن‌ها برای گسترش و پرورش ایدئولوژی یا دین و مذهب خود نباید وجود داشته باشند و نباید فعالیتی در این خصوص بکنند. از طرفی عبارت فوق‌الذکر، این معنی را نمی‌دهد که حکومت، ضد‌ این دین یا ضد آن ایدئولوژی است بلکه این عبارت چنین معنی می‌دهد که همه را با دید «احترام متساوی» می‌نگرد.

از طرفی این عبارت این معنی را نمی‌دهد که حکومت، دید و مطالعه مسائل را از دیدگاه یک دین یا از دیدگاه یک ایدئولوژی، غیر‌ضروری و مضر و بی‌ارزش می‌شناسد، بلکه بر عکس هر مسئله‌ای در جامعه (نه در حکومت) از دیدگاه‌های مختلف و متضاد دینی و ایدئولوژیکی، دیده و فهمیده و شناخته می‌شود ولی حکومت مورد به مورد در هر مسئله‌ای با در نظرگرفتن گروه‌ها و احزاب و افراد بعنوان واقعیت‌های موجود ( نه طبق یک ایدئولوژی یا دین) تصمیم می‌گیرد.

پس عبارت «جدایی حکومت از دین»، نفی‌کردن یک دین خاص یا یک ایدئولوژی خاص در جامعه نیست و همچنین عبارت «جدایی حکومت از دین» منحصر به دین خاصی نیست بلکه جدایی حکومت از همه ادیان و ایدئولوژی‌های علمی و غیر‌علمی و فلسفه‌هاست.

تفکر حکومتی برای تصمیم‌گیری، تنها در چارچوبه یک دین خاص یا فلسفه خاص یا علم خاص صورت نمی‌بندد بلکه تفکر خلاقی است که با در نظر‌گرفتن آن مسئله از همه دیدگاه‌های ایدئولوژیکی یا دینی موجود در اجتماع، طبق معیاری که درخود ِ واقعیت قرار دارد، می‌اندیشد.

بعد از آنکه نقص عبارت «جدایی حکومت از دین» را رفع کردیم، حالا این سئوال را طرح می‌کنیم که سیاست چیست و بالاخره با مقایسه این مسائل با هم، خواهیم توانست بزرگترین مسأله سیاسی را در جامعه بشناسیم.

23 ماه ژوئیه، 1985

دانلود کتاب

« چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ » بخش 6

بخش ششم

در ادامه سخن پیش و اینکه پرت بودن “روشنفکران” انشاء‌نویس را نشان دهم، بخشی از کتاب«آزادی و همبستگی» استاد جمالی را که در باره مسأله “جدائی دین از حکومت ” می باشد، در چند بخش می‌آورم که بسادگی بیانگر نیاندیشیدن و رونوشت‌برداری و نادیده‌انگاشتن بزرگترین مسأله ما یعنی « چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ » از سوی آنان می‌باشد.
پیشاپیش از خواننده ژرف‌بین می‌خواهم که به تاریخ انتشار این کتاب یعنی25 سال پیش و بخشی که می‌آید، دقت نماید تا روشن گردد که امروز نیز، همچنان آن سال‌ها، “روشنفکران” پاک ازقضیه پَرت هستند و آب درهاوان می‌کوبند.

رضا ایرانی

-————————————————————————————–

دنباله

« چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ »

پس وقتی گفته می‌شود «جدایی دین از حکومت»، این عبارت به‌خودی خود ناقص است. در واقع با همان استدلال وبا همان قوت، خواسته می‌شود که «جدایی حکومت از ایدئولوژی‌ها، از ادیان، از فلسفه‌ها». ولی امروزه بسیاری ازافراد و گروه‌ها که پای‌بند مکاتب نوین غیردینی هستند، این شعار را درتنگنای خاصی می‌فهمند و می‌طلبند. مثلا» چون خود آنها تابع ایدئولوژی جدیدی هستند و البته بدون شک آنرا علمی می‌شمارند(البته اینها با نسبت علمی‌دادن به ایدئولوژی یا فلسفه یا دین خود، یکنوع تقدیس و انحصار تازه برای ایدئولوژی یا فلسفه یا دین خود قائل می‌شوند. با علمی ساختن عقیده خود، آنرا مقدس می‌سازند وبدین سان وراء شک قرار می‌دهند) آنها جدایی حکومت را ازدین می‌خواهند والبته جدایی حکومت را از ایدئولوژی خود نمی‌خواهند، بلکه بستگی حکومت را به ایدئولوژی علمی خود خواستارند. ولی اینها هیچ‌گاه نمی‌اندیشند که جدائی حکومت از دین با جدائی حکومت از ایدئولوژی چه تفاوتی دارند؟ او ناخودآگاه ایدئولوژی خود را ممتاز ازدین و فلسفه‌های دیگر می‌شمارد وآن دین را یک‌نوع «عرفانی‌سازی واقعیات» می‌خواند وطبعا» تحقیر می‌کند و دراین امتیازی که برای ایدئولوژی خود قائل است، خود را محق به حکومت‌گری می‌داند و این حق را از دیگری سلب می‌کند ولی او غافل از آنست‌که همان دین‌دار یا صاحبان ایدئولوژی‌های دیگر نیز، عین همین حالت وعقیده او را دارند یعنی دین و ایدئولوژی خود را ممتاز از همه می‌شمارند وبا همان امتیاز، تنها خود را محق به حکومت‌گری می‌دانند و این حق را از همه سلب می‌سازند و درست اصل حاکمیت عموم را که اصل حاکمیت ملت و همگان باشد، محدود می‌سازندو بدینسان منکر آن می‌شوند.

بنابراین، این فرمول جدایی حکومت از دین، فرمولی است ناقص.
در واقع باید گفته شود که» جدایی حکومت از ادیان و ایدئولوژی‌ها و جهان‌بینی‌ها» تا رعایت اصل تساوی که اولین اصل دموکراسی است شده باشد. البته در این شکی نیست که معتقد به هر ایدئولوژی و یا دینی تنها عقیده خود را » ممتاز‌ترین و حقیقی‌ترین و تنها حقیقت دنیا»  می‌داند. من نمی‌توانم جدایی حکومت را ازعقیده دیگری خواستار بشوم درحا‌لی‌که بستگی حکومت را به عقیده و‌ایدئولوژی خود خواستار می‌شوم. این یک تبعیض است.

پس بدینسان، با عبارت » جدایی حکومت ازدین وایدئولوژی‌ها » خواستار آن می‌شویم که می‌خواهیم در جامعه، سازمان سیاسی به عنوان حکومت به وجود بیاوریم که حکومتی، اسلامی، یا حکومتی کمونیستی، یا سوسیالیستی ویا …نباشد بلکه حکومتی باشد که با مسائل اجتماعی بدون «عینیت‌دادن حکومت با یک ایدئولوژی یا دین یا…» برخورد کند و بدون چنین عینیت‌دادنی، روی آنها تصمیم بگیرد.

ادامه دارد…

« چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ » بخش پنجم

بخش پنجم

————————————————————————————————————————

دنباله   « چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ »

بحث در فرمول جدائی حکومت از دین

آخوندها و دینداران واقعی، ادعا می‌کنندکه سیاست، یک مسأله دین است و حکومت که برترین سازمان سیاسی است طبعا» باید دینی باشد و چنانکه بعدا» خواهیم دید همین دعوی وتلاش برای تحقق آن، به‌خودی خود، یک مسأله سیاسی است و هر کسی که سیاست‌مدار است، با حل این مسأله سروکار دارد وتا این مسأله حل نشده است، یک مسأله داغ باقی خواهد ماند. پس « جدائی دین یا آخوند از حکومت «، یک مسأله است که باید حل شود و با شعار خشک و خالی «جدائی حکومت از دین» ، هیچگونه کمکی به حل مسأله نشده است، بلکه گوینده این شعار، چشم خود را به این امید می‌بندد، تا در اثرندیدن آنچه هست، آنچه هست نبوده باشد. حافظ، نظرهایی که کیمیاگری کنند می‌شناخت ولی اینها به‌کوری، که خصوصیت جادوگری دارد، قائلند. اما پیش از آنکه بیشتر دراین مسأله تعمق کنیم، بهتر است اندکی بیشتر درهمان فرمول «جدائی حکومت از دین» بیندیشیم.

تا موقعی که ما با یک ایدئولوژی خاص، با یک دین خاص، وبا یک فلسفه خاص با مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوقی و تربیتی و نظامی روبرو می‌شویم، آن مسأله، مسأله‌ایست دینی، یا آنکه مسأله‌ایست ایدئولوژیکی و یا مسأله‌ایست فلسفی.

والبته بحسب آن‌که دین ما اسلام یا ایدئولوژی ما کمونیستی باشد آن مسأله، مسأله‌ایست اسلامی یا کمونیستی. البته موءمن به هر دینی و معتقد به هر یا ایدئولوژی‌ای، این اعتقاد را دارد که دین یا ایدئولوژیش در برگیرنده و فراگیرنده همه مسائل است وهمه مسائل را به بهترین وجهی حل می‌کند. بنابراین کلیه مسائل اجتماعی و سیاسی و حقوقی و تربیتی برای او فقط جزوی از دینش یا ایدئولوژیش هست. او اساسا» نمی‌تواند اینها را از هم جدا سازد.
سیاست برای او جزوی از اسلام یا مسیحیت و یا جزوی از مارکسیسم و سوسیالیسم است و سیاست، فقط و فقط می‌تواند سیاست اسلامی یا سیاست مارکسیستی و یا … باشد.

« چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ » بخش چهارم

بخش چهارم

در ادامه سخن پیش و اینکه پرت بودن «روشنفکران» انشاء‌نویس را نشان دهم، بخشی از کتاب «آزادی و همبستگی» استاد جمالی را که در باره مسأله «جدائی دین از حکومت » می باشد، در چند بخش می‌آورم که بسادگی بیانگر نیاندیشیدن و رونوشت‌برداری و نادیده‌انگاشتن بزرگترین مسأله ما یعنی « چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ » از سوی آنان می‌باشد.
پیشاپیش از خواننده ژرف‌بین می‌خواهم که به تاریخ انتشار این کتاب یعنی25 سال پیش و بخشی که می‌آید، دقت نماید تا روشن گردد که امروز نیز، همچنان آن سال‌ها، «روشنفکران» پاک ازقضیه پَرت هستند و آب درهاوان می‌کوبند.

رضا ایرانی

————————————————————————————–

دنباله   « چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ »

از این‌روست که جدا‌ساختن حکومت از دین، احتیاج به مبارزات طولانی و شدید و جدی دارد تا از دامنه نفوذ دین یا نفوذ سیاسی علماء دین در واقعیت اجتماعی کاست و وقتی قوای دیگر اجتماعی و سیاسی چنان قوت گرفتند که نسبتِ نفوذ قوای علماء دین در مقابل آنها ناچیز شد یا به طور محسوس کاسته شد، آنگاه چنین ماده‌ای در قانون اساسی، ضمانت و امکان اجراء خواهد داشت.

پس تقاضای چنین خواستی، ایجاب مبارزات اجتماعی، فلسفی، حقوقی، فکری، تربیتی، علمی می‌کند تا واقعیت نفوذ ِعلماء دین را به حداقل کاست یا دامنه نفوذ دین را در اذهان وقلـــوب محدود ساخت. اینها احتیاج به مبارزات دارد. اصل کار، پیدایش این واقعیت‌است نه طرح و وضع آن ماده که به تنهایی چاره‌ساز مسأله نیست و بودن این ماده قانونی بدون آن واقعیت، سبب دست کشیدن از مبارزه می‌شود.
کسی که فقط به وضع چنین ماده‌ای دل‌خوش می‌کند و برای حفظ شانس وصول به مقامات سیاسی آینده دست از مبارزه درجامعه، علیه علماء دین می‌کشد و مبارزه با دین، برای عقب راندن آن از دامنه حکومت نمی‌کند، یا مردم را می‌فریبد یا خود را گول می‌زند و یا آنکه می‌خواهد بعد از رسیدن به حکومت با فشار سرنیزه، علماء دین را به‌کنار بزند که آنگاه به بن‌بستِ خود‌کامگی و خفقان می‌کشد
.

« چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ » بخش سوم

در ادامه سخن پیش و اینکه پرت بودن «روشنفکران» انشاء‌نویس را نشان دهم، بخشی از کتاب «آزادی و همبستگی» استاد جمالی را که در باره مسأله «جدائی دین از حکومت » می باشد، در چند بخش می‌آورم که بسادگی بیانگر نیاندیشیدن و رونوشت‌برداری و نادیده‌انگاشتن بزرگترین مسأله ما یعنی « چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ » از سوی آنان می‌باشد.

پیشاپیش از خواننده ژرف‌بین می‌خواهم که به تاریخ انتشار این کتاب یعنی25 سال پیش و بخشی که می‌آید، دقت نماید تا روشن گردد که امروز نیز، همچنان آن سال‌ها، «روشنفکران» پاک ازقضیه پَرت هستند و آب درهاوان می‌کوبند.

رضا ایرانی

—————————————————————————————

دنباله   « چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ »

هر مسأله‌ای که در جامعه داغ باشد و یا داغ بشود، بلافاصله یک مسأله سیاسی است و داغ‌ترین مسأله در جامعه، بزرگترین مسأله سیاسی است.

سیاستمدار، پیشاپیش به آن مسأله‌ای که ایدئولوژیش یا علم سیاست به او آموخته است که فقط چنین و چنان مسائلی، مسائل سیاسی هستند، نمی‌پردازد. بلکه آن مسأله‌ای که در اجتماع، داغ شد به‌عنوان یک مسأله سیاسی، تلقی می‌کند و به‌عنوان سیاستمدار آنرا جد می‌گیرد. این کنار‌گذاشتن  داغ‌ترین مسأله اجتماع، سبب نخواهد شد که این مسأله ما را نسوزاند و حتی کشور را به حریق نکشاند. آنچه داغ است با فراموش‌ساختن یا نا‌دیده گرفتن یا در پرانتز‌گذاشتن، سرد و خنک نمی‌شود.

ماده‌ای که حکومت را از دین جدا خواهد ساخت.

اینها می‌انگارند که اکر در آینده در قانون اساسی آتی، عبارتی یا ماده‌ای بیاید که محتوی این فکر باشد که حکومت از دین جداست، مسأله حل خواهد شد و اینها به آرزوی خود خواهند رسید. اینها، ماهیت قانون را نمی‌شناسند. هر قانونی، از طرفی می‌کوشد که در آغاز میان «قوای موجود در جامعه» روابط ثابتی برقرار سازد.

البته این قانون نیز آنقدر پایدار است که این قوا هر کدام همانقدر بمانند که در هنگام قانون‌گذاری بوده‌اند. از طرفی قانون، می‌تواند یک برنامه و هدف وایده‌آلی در خود داشته باشد که امکان مبارزات برای تحقق آن قانون را، حقانیت می‌بخشد. در رابطه و کشاکش این دو‌ وجهِ مختلف قانون، بعدا» سخن خواهیم گفت. ولی قانون در مرحله اول، نمایش قوای موجود در جامعه و تثبیت روابط حقوقی آنهاست. بنابراین تا موقعی که علماء دین، نفوذ وقدرت سیاسی در جامعه دارند، قانون نیز نمودار قدرت آنها و نسبت قدرت آنها به سایر قدرت‌های موجود در جامعه خواهد بود.  به فرض آنکه بتوان با یک تاکتیک سیاسی یا نظامی در «یک لحظه تاریخی» که دین، دوره انحطاط خود را می‌پیماید یا احساسات ضد‌آخوندی در جامعه بسیار شدید می‌شود، قانونی را گذراندو چنین ماده‌ای را در قانون اساسی گنجانید، آنگاه ما بعد از سپری شدن زمانی بسیار کوتاه، واقعیتی دیگر از قوا در اجتماع در مقابل آن ماده مندرجه در قانون یا نظام اساسی خواهیم داشت. طبعا» واقعیت متناظر با قانون، آن قانون را متلاشی خواهد ساخت یا متروک خواهد گذاشت.

برای آنکه هر قانونی، ارزشی داشته باشد باید آن واقعیت متناظر اجتماعی‌اش را با مبارزات، آن‌قدر تغییر داد تا قانون، قابل تحقق واجراء باشد. وگرنه آن قانون را نمی‌توان نافذ ساخت و متروک ماندن طولانی یک قانون، به لغو عملی یک قانون می‌کشد.

« چرا دین در ایران بزرگترین «مسئله سیاسی» است؟ » بخش دوم


در ادامه سخن پیش و اینکه پرت بودن “روشنفکران” انشاء‌نویس را نشان دهم، بخشی از کتاب«آزادی و همبستگی» استاد جمالی را که در باره مسأله “ جدائی حکومت از دین” می باشد، در چند بخش می‌آورم که بسادگی بیانگر نیاندیشیدن و رونوشت‌برداری و نادیده‌انگاشتن بزرگترین مسأله ما یعنی « دین » از سوی آنان می‌باشد.
پیشاپیش از خواننده ژرف‌بین می‌خواهم که به تاریخ انتشار این کتاب یعنی 25 سال پیش و بخشی که می‌آید، دقت نماید تا روشن گردد که امروز نیز، همچنان آن سال‌ها، “روشنفکران” پاک ازقضیه پَرت هستند و آب درهاوان می‌کوبند.

رضا ایرانی

——————————————————————————————————————————

حکومت که برترین سازمان سیاسی کشور است و آخرین تصمیمات سیاسی را می‌گیرد، باید فکر‌ و‌ ذکرش فقط «حل مسائل اقتصادی در طیفش» بوده باشد. دین، جز مزاحمت واتلاف وقت و انحراف ما از پرداختن به اهم مسائل که اقتصاد باشد، نتیجه‌ای ندارد. خواه ‌ناخواه باید رفع این زحمت را کرد. البته در غرب این نحوه تفکر، حتی به‌جائی می‌رسد که خود سیاست و حکومت (نظام سیاسی) را نیز زائد می‌دانند و گروهی می‌انگارند که سازمان‌های اقتصادی باید به جای حکومت بنشینند و جامعه فقط یک سازمان کار و اقتصاد باشد و اصلا» احتیاجی به حکومتی نیست. مسأله اصلی ونهائی و واحد سیاست، همان اقتصاد است و وقتی اقتصاد، خودش به خودش بپردازد، حتی احتیاج به سیاست و حکومت نیز نیست. این هم‌وطنان با چنین مقدمات ذهنی، بدیهی است که حوصله و دل و دماغ آنرا ندارند که به دین به عنوان یک «مسأله سیاسی» و بالاخره به دین به عنوان بزرگترین مسأله سیاسی بپردازند و در مخیله خود تجسم کنند که دین می‌تواند یکی از بزرگترین و حتی بزرگترین مسأله سیاسی باشد. این هم‌وطنان روشنفکر ما، دین را حتی به عنوان یک مسأله سیاسی تلقی نمی‌کنند تا چه رسد به آنکه آنرا به عنوان بزرگترین مسأله سیاست به جد بگیرند. این است که همیشه از آن می‌پرهیزند و می‌گریزند و کوچکترین مطالعه‌ای در این زمینه (دین به عنوان یک مسأله سیاسی) ندارند وتقاضای آنها برای جدائی حکومت از دین، بیشتر نشان این  بی اطلاعی آنها و عدم آگاهبود و موقعیت تاریخی خود در ایران، و فهم اشتباه آنها از واقعیت سیاست است.

از اینرو، پیش از آنکه مبارزه خود را برای «جدا ساختن حکومت از دین» شروع کنند و استراتژی آنرا طرح کنند و راههای سیاسی وصول به آن را در نظر گیرند، می‌کوشند حتی‌المقدور با تاکتیک‌های روانی یا سیاسی خاص، آن‌دو را از هم جدا «بیانگارند» و با درج یک ماده در قانون اساسی آینده که حکومت از دین جداست، دست از خرس بردارند ولی آنها نمی‌دانند که آنها می‌توانند دست از خرس بردارند، اما خرس به این سادگی‌ها و با درج چنین ماده‌ای، دست از آنها بر نخواهد‌داشت.
دین و علماء‌ دین را نمی‌توان در پرانتز گذاشت و آنها را با نوشتن ماده، جدا «پنداشت». و برای گریز از بزرگترین مسأله سیاسی ایران، یک راست به مسأله «عدالت اجتماعی» پرداخت. در این گفتار روشن ساخته خواهد شد که این‌ها، در اثر تعریف اشتباهی که از سیاست دارند، غریزه سیاسی خود را از دست داده‌اند.