«« جمشید بهشت ساز در این گیتی است »»

«فرهنگشهر»  برنامه ششم  در رادیو مانی

«« جمشید بهشت ساز در این گیتی است »»

 

برای شنیدن برنامه، بر روی آن کلیک نمائید.

 

«جمهوری ایرانی»

 

«جمهوری ایرانی»


میرزاآقا عسگری. مانی mani

 


جمهوری ایرانی یعنی:


سیمرغ، بال
های مِهر بگشاید بر ایران،
براین سپیدموی نوزادی که حتا «پدر»
وی را به بیابان افکنده است!

سیمرغِ مادر، نوشابهی فرزانگی به او بنوشاند.
البرزکوه، پرورشگاهِ وی باشد،
آنگاه،
این ملتِ جوانِ سپیدموی، فرازآید،
در پیکر، در خِرد،
در دادگری و دلیری،
در میهن
دوستی و مهرورزی.

جمهوری ایرانی یعنی:
ایرانیان،
در آزادی بدرخشند،
در دانش؛ بال بگشایند.
آسوده بخسپند،
شادمان برخیزند،
آنگاه، زنانش؛ دوباره بر نیمروز بتابند
رودابه
با زال همنوا شود
در تن؛ در روان.
مادران؛ تهمتن زایند،
نه زانوسایانی در برابر بی
خردان،
و دلیری رستم؛ ایرانگیر شود:

«همه کارت از یکدگر بدتر است
          ترا شهریاری نه اندر خور است.
          چو خشم آورم شاه کاوس کیست
          چرا دست یازد به من؟ طوس کیست؟
          مرا زور و فیروزی از داور است             

          نه از پادشاه و نه از لشگر است.
که آزاد زادم، نه من بنده
ام
یکی بنده
ی آفریننده
ام.
          سوی تخت شاهی نکردم نگاه               
          نگه داشتم رسم و آئین و راه.
          اگر من پذیرفتمی تاج و تخت                  
          نبودی تورا این بزرگی و بخت.
          چه کاوس پیشم، چه یک مشت خاک         
         چرا دارم از خشم او ترس و باک؟!»

آنگاه، ایراندوستی، ایرانزمین را بپوشاند.
مادران؛ بابک زایند،
نه زانو زده
گان در برابر سنگِ سیاه،
گُردآفرید زایند،
نه دست
بهسینهگان در برابر بیابانگردان .
دلیریِ گُردآفرید، ایرانگیر شود:

  «زنی بُد به کردار گُردی سوار
            همیشه به
جنگ اندرون نامدار.
کجا نام او بود گُردآفرید
که چون او به
جنگ اندرون کس ندید.
نهان کرد گیسو به
زیرِ زِره
بزد بر سر ترگِ رومی گره.
فرود آمد از دِژ به کردار شیر

 

          کمر بر میان، بادپایی بهزیر.
          به پیش سپاه اندرآمد چو گرد
          چو رعد خروشان؛ یکی ویله کرد.»

و جمهوری ایرانی یعنی:
آن مردمِ کهنسالِ سپیدموی
از نو؛ زاده آیند
نیرومند و خردمند،
تا آزادی را چون باران بربیابان افشانند،
تا آسمان را زیر پای خود بگسترند،
تا بیدادگری را در بیدادگر بخموشانند،
تا دادگری را در دستان خود بپرورند.
خدا دوباره در پیکرِ آدمی، جای گیرد،
و مردم؛ پادشاه خود باشند.

در مردُمشاهی:
از چشمه
ی البرزکوه، آرش بنوشد؛
نه نوادگانِ سعدِ ابی
وقاس.
بر میهن سام، مردم ایران بخرامند؛
نه نوادگانِ یزیدابن مهلب.
زیر بال
های سیمرغ،
ایرانیان بیاسایند
نه نوادگان بنی قریش.
و سرنوشت ایران را،
ایرانیان بنگارند
نه انیران.

جمهوری ایرانی یعنی:
مردمِ آریابوم، پوشاکِ نوروزی پوشند،

             نه جامهی عاشورا.
جامه
ی شادی به تن کنند،
نه کفنِ تاسوعا.
در کوی و برزن، شادی کنند،
نه سینه
زنی و قمهزنی.
پیمانه از شراب پرکنند،
نه از شربت شهادت.
شاهین
وار در جهان به پرواز درآیند،
نه چون گدایان سامره.
گُردآفرید
های میهنِ خود باشند،
نه زینبِ عربی.
سیاوش
های ایرانزمین باشند،
نه زین
العابدین بیمار.
پیشروان خویش باشند،
نه پیروان دستاربندان.
بر رَخشِ خویش بدرخشند
و سُم
مالِ دولدول بیگانگان نباشند.

و چنین است جمهوری ایرانی
که با پیکری رخشان، خِردی رخشانتر
با شکوه و نیرومند
از البرزکوه فرودمی
آید
با گام
های استوارش!