شاهنامه، کتاب دروغ و افسانه نیست و پُر از رمز است
از زندهیاد، پهلوان منوچهر جمالی
««… ای زمینهای ریگ، که هیچ تخمی در شما نمیروید و غیر قابل کشت هستید، شرم ندارید، که درخود، انبار تخم ( شاهنامه ) را درخود ریختهاید، ولی جز سطحیات بیمعنا و بیبُو و خاصیت، ازاین رمزها، از زمین شعورتان، و از بررسیهای بیش ازحد علمیتان، نروئیده است و هرگز نخواهد روئید!
این، علمی بودن، نیست که اندیشههای مرموز در شاهنامه را، میشکوفاند.
این وجود خود شماست که « زمین ریگ، زمین غیرقابل کشت » شده است، که تخمها درآن، میسوزند، و خروارها تخم را، معدوم و نابود میسازند. شما در این زمین شعور و روان و ضمیرتان که ریگ است، شاهنامه را به رغم ادعای علمی بودن، معدوم میسازید. شما شاهنامه را، برغم همهی بزرگداشتهای رسمی و پرطنطنه و پر دبدبه، عدم میانگارید، و به این« عدم »، نام « فرهنگ ایران » را میدهید، و دربررسیهای علمی خود، مشغول « عدم شناسی » هستید.
شما شاهنامه را دربررسیهای علمیتان، عدم ساختهاید، و نام این عدمسازیها را، شاهنامه شناسی و ایرانشناسی هم گذاشتهاید.
هر رمزی، حیرت و سرگشتگی وتعجب میآورد. در این بررسیها شما، هیچ حیرتی از بینش دیده نمیشود، و اثری از شگفت و تعجبی نیست که سرچشمه اندیشیدن باشد. ازاین بررسیها، ازاین کشتها در ریگستان وجودتان، رستاخیزی و فرشگردی پدیدار نمیشود که رمزها، بدان، آبستن هستند. تا زمین وجودتان از« ریگستان »، تبدیل به « زمین تخمگیر» نشود، سیمرغ و بهمن، درشما، آتشی نمیافروزند، و شما را آبستن نمیکنند.
بخش اصلی شاهنامه، گرداگرد پهلوانانی ( سام و زال و رستم ) میگردد که ایران، سدهها و هزارهها از رنجها و تلاشها و جان افشانیهایشان، پایدار و استوار بوده است، و معنای زندگی آنها، در رابطه با « سیمرغ »،مشخص و معین میگردیده است، که همه شما، آن را مرغ افسانه، یعنی « دروغ » میدانید.
چنین سیمرغی، که گرانیگاه شاهنامه است، بنابر بررسیهای علمی شما، وجودی دروغ و افسانهایست؟
شما میخواهید از دروغ، آبستن شوید؟ و حقیقت بزائید؟
شمائید که مانند موبدان زرتشتی، سیمرغ را، افسانه و دروغ میسازید، و نام این کار ِآخوندانی، که فرهنگ ایران را هزارهها، مسخ و تحریف ساختهاند، کار علمی هم گذاشتهاید. پس همهی شاهنامه، دروغ و افسانه است!
فردوسی، شاعریست که ژرفترین اندیشهها را، چنان روشن و صاف و ساده بیان میکند، که انسان میانگارد، از ژرفای آنها، هیچ فاصله ندارد. خواننده، در خواندن شاهنامه، از اقیانوسی میگذرد، ولی میانگارد که از باتلاقی میگذرد که ژرفایش، یک بدست آبست. ازاین رو نیز تودهی انبوهِ سطحیاندیشان هستند که به پژوهش شاهنامه، هجوم میآورند، و طبعا روی همه رمزها با دید سطحی بینششان، خط بطلان میکشند، و با دروغ و افسانه دانستن همه این رمزها، ادعای شناخت علمی شاهنامه و فرهنگ ایران را درکرناها و نفیرها نیز باد میکنند.
آنها نیز که علاقه به شناخت « رمز» دارند، بهسراغ آثار عرفانی میروند، و میانگارند که شاهنامه، تُهی از رموز است. فردوسی، چنین شاعریست که درهمان آغاز، هشیار میدهد که این سخنان، برغم آنکه ساده و آشکار مینمایند، چندان هم ساده و فاش نیستند، بلکه درست « رمز » هستند.
جای آن دارد که ازخود بپرسیم که اگر در شاهنامه، «سیمرغ»، رمز نیست، پس درشاهنامه، کدام چیزی رمز است؟
مخصوصا فردوسی، افسانه دانستن شاهنامه را اینهمانی با دروغ میدهد. این شاهنامه شناسان، بزرگترین شاهکار خود را، کاهش دادن اسطورههای شاهنامه، به « وقایع روشن تاریخ »، میدانند، چون اسطوره شناسی، رمز و رازی ندارد که هیچ، غیر علمی و خرافه نیز هست. با این کار خود، سخن فردوسی را: که این کتاب دروغ و افسانه نیست و پُر از رمز است، باطل میسازند، و آن را « شاهنامه شناسی » نیز میدانند. با تاریخیسازی اسطورهها، غایتشان، چه بدانند و چه ندانند، زدودن ویژگی « رمز بودن شاهنامه » است. درست این ضدیتشان با اسطوره، نشان آنست که معنای « رمز» را نمیدانند چیست. شاهکار برخی دیگر از این شاهنامه شناسان، کاستن اسطورههای شاهنامه، به الهیات تنگ و متناقض زرتشتی است. از فرهنگ ایران، الهیات میسازند! ارزشهای شاهنامه، همه برضد ارزشهائیست که گرانیگاه الهیات زرتشتی است. مفهوم « دشـمـنی » در داستانهای شاهنامه، که بنیاد تفکر سیاسی و حکومتی و اجتماعی و اقتصادیست، بکلی برضد « مفهوم دشمنی » در الهیات زرتشتی است. ولی تاکنون،کسی اثری درباره رموز شاهنامه ننوشته است، و سخنی نیز از شیوه کشف این رموز نگفته است.
چرا الهیات زرتشتی، برغم ترجمه گاتا، و تلاش برای گاتائیسازی خود، «سیمرغ» را، افسانه میداند؟ چرا بطور سرسام آور، طبل و دُهل افسانه بودن سیمرغ را میزند؟
چون سیمرغ، پیکریابی بزرگترین و برترین و مردمیترین و زندهترین ارزشهای فرهنگ ایران،در شاهنامه و عرفان است،که با تصویر ِاهورامزدا، سازگارنیست. چون بهمن و سیمرغ (که انوشه = رنگین کمان هم نام دارد، الما انوشه )، برضد « یک راه راست »، و بر ضد جهاد دینی، و برضد استبداد دینی، و برضد تحمیل دین و ایدئولوژی هستند،که گُشتاسپ و اسفندیار و بهمن،نخستین مبلغان دین زرتشت درصدد تحقق آن بودند، و رستم و زال زر و خانوادهاش،در برابرش ایستادند، و هستی خود و خانمان خود را برای پایدارسازی اندیشهی آزادی درفرهنگ ایران افشاندند.
آیا این فرهنگ سیمرغی آنها، که استوار بر تصویر سیمرغ بود، دروغ و پوچ و قصه و افسانه بود؟
آیا فردوسی، جنگ اسفندیار زرتشتی و رستم سیمرغی را، برای رویاروئی ملت ایران، با دین جهادی تازه که اسلام باشد و استبداد دینی تازه و اندیشه تازه جهاد در اسلام، نسروده است ؟ آیا این رمز را که فهمیده است؟ »»
Filed under: فرهنگ ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »