Posted on 08/25/2012 by رضا ایرانی
«آفـریدن ملـت و حکـومـت بـر شـالـوده « منـش ِمـردمـی »
«« قصاص، شریک شدن درجـرم است »»
فریدالدین عطار
« «واقعیت» و «اندیشیدن درآرمان و آرزو»، دو پدیده همیشه بههم پیوسته، ولی متضاد باهماند. درمقابل ِ«حکومتی که قدرت را میرباید و با قهر و ارعاب درمجازاتهای سنگین»، واقعیت اجتماعی و تاریخی میشود، ملتی نیز هست که در« آرزو و آرمان میاندیشد»، برای فردا و رهانیدن خود از آن قدرت و از آن شیوه مجازات کردن.
درآرزوها و آرمانها و روءیاها و داستانها و افسانهها هست که ملت، نهفته و پوشیده ازدید قدرت، میاندیشد. درهر آرزو و آرمانی، اندیشهای برای آفریدن فردائی در واقعیت هست. آرمانها و آرزوهای نهفته و به ظاهرکودکانه، نیروهائی در زهدان تاریک اجتماع هستند، که فردا و نظام حقوقی و سیاسی فردا را میآفرینند، و درست برای آنکه این روءیاها، ناچیزگرفته میشوند، درتاریکی، امکان نیرومند شدن دارند. شعرای بزرگ هرجامعهای، از این گونه روءیاها و«آرمانهای آیندهساز» میسرایند، وبرای این خاطر نیز، درمیان ملت، زنده باقی میمانند، چون دراندیشههایشان، منش ملت و فردای ملت هست.
این اندیشههای روءیاگونه، « منش نیرومند ملت برای پیدایش فردا درمیدان سیاست » میشوند، تا بجای « حکومت بیملت، ولی برملت » درواقعیت، « ملتی بیحکومت » درآینده بگذارند. ملتی که با منش خودش حکومت میشود، تا ریشه قهرومجازاتهای دهشتناک و فلجکننده اجتماع را از بُن بکند.
« مجازات »، همیشه دراین « حکومتهای بی ملت، ولی برملت »، برفلسفه « پایدارساختن قدرت بدون حقانیت » گذارده شده است. این قدرتها، درهرجرمی، آن جرم به خصوص را درمورد خود آن فرد، مجازات نمیکنند، بلکه درهرجرمی، قیامی ازکل ملت برضد خود می بینند. اینست که درمجازات هرجرمی، کل اجتماع را بطورغیرمستقیم مجازات میکنند، چون درمجازات هرجرمی، کل اجتماع را میترسانند. مجرم، باید درکل اجتماع، ننگین ساخته شود وازاو سلب حیثیت وشرافت گردد، واین ترسانیدن کل اجتماعست. همه اجتماع درهرجرمی، مجازات میشوند. قصاص، برپایه چنین فلسفهای به وجود آمده است. ازاین رو نیزملت درآرزوها وآرمانهایش درباره مجازات، برضد این فلسفه برمیخیزد. برای مجازات یک جُرم فردی، نباید کل ملت را مجازات کرد.
ازاین رو فریدالدین عطار، بارها در قصههایش، برضد اندیشهی قصاص ِاسلامی میاندیشد و بدینسان «منش مردمی ملت ایران»را درفلسفه مجازات، بسیج میسازد.
او « قصاص کردن را، شریک شدن درجرم » میداند. هرجرمی که در اجتماع روی میدهد، به هیچ فردی حق نمیدهد که برای جبران آن جرم، همان جرم را درمورد مجرم، اجراء کند. اجتماع میخواهد، درمجازات کردن، پیدایش جرم را بکاهد و از بین ببرد.
نه خود اجتماع میخواهد با قانون، همان جرم را درمورد مجرم، تکرارکند، و نه میگذارد که جرم، علت انتقامگیری شخصی، از جرم گردد. حکومتی که خودش درمجازات، « جرم بسیار بزرگتر میکند » تا پاسخ جرم کوچکتر را داده باشد، مجرم بزرگتر میگردد. بدینسان، چنین حکومتی ودستگاه قضاوتش، بتدریج، بزرگترین مجرم و اصل جرم دراجتماع میگردد. عطار با این اندیشه، فلسفه مجازات اسلامی را درقصاص، برضد « فلسفه مردمی ِ بی مرز » میداند. با قصاص، با شریک شدن درجرم، جرم دراجتماع، ابقاء میگردد. این « واکنش بدکردن دربرابر بدکردن »، هرگز، « داد دراجتماع » نمیآفریند. چون « داد »، درفرهنگ ایران، هنگامی « داد » است که « مهر اجتماعی » بیآفریند. با این اندیشهی مردمی و کاشتن این بذر در منش ایرانی، عطار، خط بطلان بر قصاص، و بر فقه، و برحکومت اسلامی میکشد. این اندیشه که قصاص، شریک شدن درجرم است، منش نوین ملت ایران را بر پایه « فلسفه مردمی بدون مرز » میگذارد. عطار درالهینامه این فلسفه را درست به فرهنگ مردمی کهن ایران باز میگرداند.
» حکیمی بود کامل، « مرزبان » نام
که نوشروان ازاو، بودیش آرام
پسربودش یکی، چون آفتابی
به هرعلمی، دلش را فتح بابی
سفیهی، کـُشت ناگه، آن پسر را
به خـَست از درد، جان آن پدر را
مگرآن مرزبان را گفت، خاصی
که باید کرد آن سگ را « قصاصی »
جوابی داد اورا، مرزبان زود
که الحق نیست، خونریزی چنان سود
که من شرکت کنم با او، درآن کار
بریزم زنده ای را خون، چنان زار
نه آن بدفعل، کاری بس نکو کرد
که می باید مرا هم کار او کرد
بدو گفتند، پس بستان « دیت » را
نگیرم گفت هرگز آن دیت را
نمییارم پسر را با بها کرد
که خون خوردن بود، ازخون، بها خورد «
خون بها را خوردن، عین خون خوردناست. اگراو کارنیکی میکرد، من او را سرمشق خود قرار میدادم. ولی کار بد ِدیگری را سرمشق خود قرار نمیدهم. خون زندهای را ریختن، هرچند هم مجرم باشد، خونریزیاست و عمل شومیاست. »
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 08/23/2012 by رضا ایرانی
حکومتبر شالوده فرهنگ ایران،
فرهنگ وراء کُفر و دین است
«« گذاردن یک مفهوم فطرت، بجای مفهوم دیگر فطرت، و تنفیذ آن مفهوم در اجتماع، همیشه سرآغاز یک انقلاب ژرف سیاسی و اجتماعی و حقوقیست. عرفان، بلافاصله بجای « فطرت اسلامی انسان »،
« فطرت وراء کُفر و دین » را گذاشت و نفوذ این اندیشه در اثر آنکه مستقیم به فرهنگ زنخدائی ایران پیوند میخورد، قطعی بود.
بدینسان، پایه استواری برای « حکومت وراء کُفر و دین » گذاشته شد، و اندیشه کهنسال فرهنگ ایران، که زاده از گوهر لطیف ایرانیست، رستاخیزی تازه یافت. این سراندیشه
« حکومت، فراسوی ادیان و ایدئولوژیها»، در نخستین فرهنگ ایران، ریشه ژرف داشته است، و میتوان دوام آنرا تا پایان حکومت ساسانیها، در اسطورههای ایران پی کرد، که خود بیان تضاد فرهنگ سیاسی مردم، و الهیات زرتشتی بود، که موبدان، قدرت خود و شاهان ساسانی را بر آن استوار ساخته بودند؛ پس باید تفاوت میان « تاریخ قدرتمندان » و « فرهنگ سیاسی زنده میان مردم در اسطورهها » گذاشت. جایگاه قدرتمندان بیشتر در تاریخ و تئولوژیست، و جایگاه فرهنگ سیاسی مردم، بیشتر در اسطوره.
این فرهنگ سیاسی، و این سراندیشه که متعلق به آنست، پس از پایان یافتن حکومت ساسانی در شاهنامه و عرفان، جا برای خود باز کرد و بزودی، اندیشهی وراء کفر و دین عرفانی، چون یک اندیشه فرهنگی ملت ایران بود، ناخودآگانه مفهوم متداول میان همه شعرای ایران شد، بی انکه دیگر خود از « انقلابی بودن این سر اندیشه »، با خبر باشند.
این سر اندیشه را امروز با اشعار عطار و مولوی در عبارتبندی عرفانیاش و با اشعار حافظ، در عبارتبندی فلسفه رندی، بارها بر سر زبان میآورند و حال میکنند، و غالبا خود از محتویات فلسفی و اخلاقی و سیاسی که از آن آکندهاند، بیخبرند.
و پژوهشگران، توجه به این ابعاد اخلاقی و سیاسی و حقوقی را در این مفهوم، غیرعملی میشمارند! بیش از هزار و پانصد سال، هنرمندان در اروپا حق داشتند، از اسطورههای یونانی و رومی در نقاشی و پیکرسازی بهره ببرند، اما کسی حق نداشت محتویات فلسفی و دینی و حقوقی آنها را باز گو کند، تا روزی رسید که این تابو، شکسته شد.
آنچه را پژوهشگران، ضدعلمی و غیرعملی میخوانند، در واقع نشانگر نبود دلیری در خود آنهاست. روشنفکران ما در غرب، به فکر وامکردن اصل حکومت، فراسوی دین و ایدئولوژی، از اینسو به آنسو میدوند،و میخواهند آنرا مانند سایر کالاهای تجملی و مصرفی، ببازار ایران وارد سازند، و نمیدانند که فرهنگ ما، فرهنگ « وراء کُفر و دین » هست
حتی فرهنگ اصیل ایرانی، بر ضد مفهوم « ناسیونالیسم تنگ و تعصبآمیز » غرباست. فرهنگ اصیل ما، در قالب ناسیونالیسم غربی نمیگنجد. در وارد کردن مفهوم ناسیونالیسم، باید بسیار محتاط بود.
فرهنگ ایرانی، ناسیونال بدین معنا نیست، بلکه انترناسیونالست. فرهنگ ایران، همیشه ملل را به هم پیوند میداده است و ملل را با هم جمع میکرده است. فرهنگ ایران، فرهنگی نبوده است که یک ملت را از سایر ملتها جدا سازد و یا حتی یک ملت را آقای سایر ملتها سازد. حتی اهورامزدا، خدای زرتشت، زیر نفوذ همین فرهنگ زنخدائی، نخست میان برابران، یا میان خدایان برابر با خودش میگردد و با هم یکی میشوند و بدینسان خدائی، فوق خدایان نیست.
ملتی که خدایش چنین ماهیتی و گوهری دارد، فرهنگاش نیز همان گونه است. خدای ایرانی، خدای فرهنگی و مهر (به هم بستگی ) بوده است، نه خدای قدرت، که امتیاز و تبعیض و نابرابری با مردم میطلبد.
زنخدائی مانند سیمرغ، هم مادر زال میشود، و هم، همآل زال، و هم، جفت زال.
خدا و انسان، با هم بکردار برابر، با هم زناشوئی میکنند. خدا در اشکال مختلف، صمیمیترین روابط را با انسان پیدا میکنند.
خدا، خود را برابر با انسان میکند. خدا، مادر انسان میشود. خدا در همه روابطش، نزدیکترین روابط را با انسان دارد، و هیچگونه رابطه قدرتی با انسان ندارد. درست همینگونه رابطه خدا با انسانست که شبان در داستان مولوی ( شبان و موسی ) با خدا دارد.
زنخدا، فقط صمیمیترین پیوندها را با انسان دارد. ما باید آگاهانه، این مفهوم وراء کُفر و دین را از فرهنگ عرفانی خود گرفته، و به ریشهی نخستین فرهنگ ایران باز گردانیم، تا از سر، تازگی و نیروی اصیل خود را بیابد، و پوستههای خشگ و خشن و ناسازگارش را بریزد، و آنگاه این مایه را در جهان سیاست و اجتماع و علوم انسانی بگستریم. »»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 08/20/2012 by رضا ایرانی
«« یادی از اُستادم »»
روزی از استاد پرسیدم که اندیشههای تو، چه ویژگی دارند؟
هنوز به یاد میآورم که خندان به من گفت:
اندیشههائی را که میگویم، اکنون نمیشنوند یا از شنیدنش بیزارند،
و روز دیگر، با اکراه، میشنوند، ولی نمیخواهند آنها را بفهمند،
و آنرا بسیار دشوار و سنگین و پیچیده در فهم، میدانند
و روز دیگر، میفهمند،
ولی میگویند همهاش تکراری و ملالتآور است
و روز دیگر، آنرا دشمن نمره یک ِ حقیقت که افکار آنهاست، میدانند،
و روز دیگر، مرا بخاطر آن اندیشهها تکفیر میکنند
یا آنها را به جد نمیگیرند و خندهآور میدانند
و روز دیگر، آنها را فراموش میسازند، و خط سیاه روی نام من میکشند
و روز دیگر، آن اندیشهها، ناگهان از سرچشمهی ابتکارات خود آنها میجوشد
و روز دیگر، آنها را بنام خود در بازار افکار، به بهای گران میفروشند و نام خود را بلند آوازه میسازند،
و روز دیگر، مرا دزد ِدغلباز ِ افکار خود میخوانند
ولی تو در آنروز، به یاد کسی نیاور که این اندیشهها از کیست
تا آنها را از شادی، محروم نسازی،
و استادم، هنوز خندان بود،
ولی در گوشه چشمان من،
سه چکه اشک، سرازیر شده بودند
اشکی در شادی ِ پیروزی ِاندیشهها،
و اشکی برای ماتم از ناسپاسی،
و اشکی بر بزرگواری.
منوچهر جمالی، از کتاب «جهانخانههای ما، آتش پارهها»
Filed under: فرهنگ ایرانی | Leave a comment »
Posted on 08/14/2012 by رضا ایرانی
«« هم گام ِ هنگام »»
«رسیدن به بینش از راه فریبخوردگیها و خودفریبیها»
«« در علوم طبیعی، از راه اشتباهکردن میتوان به معرفت حقیقت رسید. در علوم انسانی و در اخلاق و دین و سیاست، از راه فریب خوردن و خود را فریفتن، میتوان به معرفت حقیقت رسید. همانگونه که بی اشتباهکردن و زدودن اشتباه در علوم طبیعی نمیتوان به معرفت رسید، بیفریب خوردن در اخلاق و سیاست و دین و بی خشم و یأس و تحول ِ گوهری ( از فریب و خشم و یأس، در سراسر وجود خود تکان خوردن)، نمیتوان به حقیقت انسانی رسید.
اشتباهکردن و فریبخوردن، ننگی ندارد ولی پینبردن عقلی به اشتباه و تکان نخوردن سراسری وجودی از فریب (که بیداری و هشیاری نام دارد)، شرمانگیز است.
نه در علوم طبیعی، میتوان اشتباه نکرد و به معرفت رسید، و نه در سیاست و اخلاق (ارزشها و ایدهآلها) و دین، میتوان بی فریبخوردنها و بی خودفریبیها دگرگون شد و به حقیقت رسید. از این رو، در داستان کیومرث (نخستین انسان) در شاهنامه، اهریمن بر ضد کین و رشگاش، با مهر، کیومرث را میفریبد و سروش که آورندهی حقیقت (آشا) هست، حقیقت را برای او روشن میسازد. پیدایش حقیقت(سروش) با فریبخوردن انسان، از مهری که در نهانش کین و رشگاست، ممکن میگردد. رشته اشتباهات و رشته فریبخوردنها و خودفریبیها، هیچگاه بریده نمیشود. هیچکسی به یک معرفت نهائی و مطلق از حقیقت نمیرسد که هیچگاه از آن پس نیاز به اشتباهکردن و فریبخوردن و خودفریبی نداشته باشد. ما به همان اندازه که نیاز به بینش داریم، نیاز به اشتباهکردن و نیاز به فریبخوردن و خودفریبی داریم. ما حتی موقعی خود را میفریبیم که «حقیقتی بی هیچگونه فریبی» و علمی بی هیچ اشتباه (پاک از اشتباه) میخواهیم و میجوئیم.
تفاوت اشتباه و فریب یکی همیناست که انسان زودتر به اشتباهاتش پیمیبرد و آسانتر به آنها اقرار میکند، تا به فریبخوردگیها و خودفریبیهایش.
انسان میترسد که اقرار کند که فریب خورده است، چون آنکه از دیگری فریب خورده است درحقیقت خود را فریفته است.
مسأله انسان این نیست که اشتباه نکند و فریب نخورد و خود را نفریبد، بلکه مسأله انسان آنست که اشتباه بکند و فریب بخورد و خود را بفریبد، ولی با شتاب و زود با خردش از اشتباهش آگاه گردد و با تکانخوردگی وجودیش از فریبش بیدار شود. ما همیشه بُرههای از زمان با آن اشتباه، میاندیشیم و عمل میکنیم و با آن فریب، زندگی میکنیم و در این بُرهه، آن اشتباه یا فریب را حقیقت میشماریم و با حقیقت مشتبه میسازیم. برعکس ِ اشتباه، جدا ساختن یا تشخیص فریب از حقیقت بسیار دشوار است و بحای اینکه بُرههای کوتاه باشد، سالها و دههها و سدهها طول میکشد. چه بسا ملتها که نمیتوانند در سراسر تاریخشان از فریبی که خوردهاند، تکان بخورند. این سرعت پیبردن به فریبخوردگیاست که پایهی رسیدن معرفت به حقیقت در دین و اخلاق و سیاست است نه تلاش برای بستن همه امکانات فریب خوردن و خود فریبی.
دشواری شناخت فریب آنستکه هر فریبی، خودفریبی است. هر فریبندهای، ما را به خودفریبی میانگیزاند. تا ما خود را نفریبیم، او نمیتواند ما را بفریبد. تا ضحاک خود را نمیفریفت، اهریمن نمیتوانست او را بفریبد. تا کاوس، خود را نمیفریفت، دیو نمیتوانست او را بفریبد.
ولی ما به این ایمان داریم که ما خود، نمیتوانیم خود را گمراه سازیم، ما خود، نمیتوانیم به خود دروغ بگوئیم، ما خود نمیخواهیم هیچگاه خود را از حقیقت دور سازیم و ما خود نمیتوانیم خود با دست خود، خود را در چاه بیندازیم. و درست ما در همین ایمان به خود است که خود را میفریبیم. برای همین ایمان غلط به خود و غروری که از خود داریم، ناتوان از آنیم که به عمل خودمان(به خودفریبیمان) بدبین و مظنون شویم. ما عمری در چاه یا زندان عقیده و فکر خود با شادی و سعادت زندگی میکنیم و کوچکترین احساسی نیز از آن نداریم که آن عقیده و فکر، چاه و زندانست و حتی در همان چاه و زندان تاریک از آن یقین داریم که در بهشت و در روشنائی به سر میبریم و خود را قربانی میکنیم که دیگران را نیز به این چاه و زندان بکشانیم تا از این بهشت و روشنائی بهره ببرند.
همانطور که انسان میتواند از اشتباهکردن به علم برسد؛ میتواند از فریب خوردن و خود فریبی به معرفت حقیقت برسد. باز بودن چشم عقل برای کشف اشتباهات مداوم خود و باز بودن دل برای کشف فریب خوردنها و خود فریبیهای مداوم، راه رسیدن به معرفت حقیقت است. دویدن بدنبال معرفتی که هیچ اشتباهی ندارد و حقیقتی که هیچ فریبی در آن رخنه نمیکند، دویدن دنبال سراباست.
نه خشم به فریبندگان و نه یأس و گیجی و سرگردانی از فریبخوردگی و نه «بستن راه خودفریبی» راه رسیدن به حقیقت هستند. خشم ما به فریبندگان و یأس ما از فریبخوردگی و به فکر ناممکن ساختن خود فریبی افتادن، همه نتیجه آنست که ما در یک فریب، بیش از حد مانده بودیم و دیر تکان خوردهایم. اگر مدت ماندن ما در فریبی کوتاه باشد، نه خشم به فریبندگان چندان زیاد است و نه یأس از فریب خوردن، چندان فشارنده است و نه به این فکر محال رانده میشویم که راه خودفریبی را یکبار برای همیشه ببندیم.
فریب خوردن و خود فریبی و اشتباه کردن مرتب و متوالی برای رسیدن به معرفت حقیقت لازم و ضروریست. کسی که در سراسر عمرش نه اشتباه کرده است و نه فریب خورده است، هیچ آشنائی با حقیقت ندارد. اینکه ما بارها فریب خوردهایم و بارها خود را فریفتهایم و در این فریبها سراسر وجود ما به تکان افتاده است، با غنای وجود خود آشناتر شدهایم.
علوم طبیعی، ارزش مثبت اشتباهکردن را برای معرفت خود شناختهاند ولی هنوز در اخلاق و دین و سیاست و فلسفه، ارزش مثبت فریب خوردن برای معرفت حقیقت شناخته نشده است.
حقیقت، همیشه شبیه چیزی میشود که حقیقت نیست. حقیقت، همیشه شبیه متضاد خودش میشود. حقیقت، همیشه نزدیکترین و شبیهترین چیز با متضاد خودش میشود. حقیقت، همیشه از متضاد با خودش، انگیخته به باروری میشود. ما همیشه از حقیقت، متضادش را به دام میاندازیم. در توری که ما برای صید حقیقت میاندازیم، فقط ضدش در تور ما میماند و صید ما میشود.
حقیقت را نمیتوان صید کرد ولی ما صیادیم و معرفت ما صیادیست.
منوچهرجمالی
بیستم ماه اکتبر 1991 »»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | Leave a comment »
Posted on 08/12/2012 by رضا ایرانی
«برای آغازی نوین در فلسفه ایران»
«« در خدا و حقیقت و آرمان، امکانات بینهایت برای فریبدادن مردم هست. مردم را همیشه میتوان با خدا و حقیقت و آرمان فریفت و فریبندگان، هیچگاه امکان فریفتن مردم با خدا و حقیقت و آرمان را از دست نمیدهند. هر فریبندهای، برای ادامه فریب دادن، باید فریب خود را عوض کند، ولی با خدا و حقیقت و ایدهآل، نیازی به تعویض فریب نیست.
خشم از فریبندگان (آخوندها، ایدهآلیستها، مقتدران و قدرتخواهان) و یأس از فریب خوردگی، نه مردم را از فریب خوردن دوباره باز میدارد، و نه آخوندها و مقتدران و ایدهآلیستها را از فریفتن دوباره باز میدارد.
با خدا و حقیقت و آرمان، میتوان همیشه بطور دیگر، همان فریبخوردگان گذشته را از نو فریفت. پس از هر فریبی نیز، خدا و حقیقت و آرمان، مانند نخستین روز، پاک یا معصوم میمانند. بدبینی به فریبندگانی که با خدا و حقیقت و آرمان، ما را فریفتهاند، بدبینی به خدا و حقیقت و آرمان نیست.»»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | 1 Comment »
Posted on 08/10/2012 by رضا ایرانی
«من خودم درباره مسائل انسانی میاندیشم»
«« من هیچگاه نمیاندیشم که قرآن درباره مسائل انسانی، چنین و چنان میگوید. با این شیوه، حق و قدرتم را از خود، میگیرم. من خودم درباره مسائل انسانی میاندیشم، چون این حق و قدرت، از خردم فوران میکند و نمیگذارم که قرآن از من غصب کند.
راه حل مسائل سیاسی و اجتماعی غرب با قرار دادن مسیحیت در فضای ِفرهنگِ یونان پیدا شد. مسائل سیاسی و اجتماعی ایران نیز، با قرار دادن ِشریعت اسلام در چهار چوبه فرهنگِ اصیل ایران، حل میشوند.
«سروش» در فرهنگ ایران، نیروئی در هر انسانیست که میتواند در جستجو، نیک را از بد بیابد.
یزدانشناسی زرتشتی، سروش را پیکریابی اطاعت ساخته است و فرهنگ آزادی ِ انسان را از بین برده است.
دموکراسی و لیبرالیسم و سوسیالیسم وحقوق بشر و سکولاریسم، پیایند تفکراتی زنده وتکاندهنده درجامعه هستند که در«محدوده عقل وآگاهی» مردم نماندهاند، بلکه ریشه در «روان» و بالاخره در «ضمیر» مردم کردهاند. با خواندن دوسه تا کتاب خارجی درباره دموکراسی و لیبرالیسم و سوسیالیسم و حقوق بشر، چنین «اعجازی» درایران روی نمیدهد. »»
از «پهلوان منوچهر جمالی»
Filed under: فرهنگ ایرانی | Leave a comment »
Posted on 08/07/2012 by رضا ایرانی
«« رحمانی ساختن اسلام، فریب مردمان است »»
اسلام زمانی پذیرفته خواهد شد که شمشیر و تیغ خونریزش را بدور افکند و ارزشهای ارجمند و مردمی ِفرهنگ ایرانی را پذیرفته و ارج نهد. بزرگترین اصل این فرهنگ، یعنی « گزندناپذیری جان و زندگی و خرد مردمان» را پذیرفته و هیچ گونه حق ویژهای برای خود قائل نباشد. ای کاش «روشنفکران» دینی، دست از انشاءنویسی و کپُیکردن افکارغرب برداشته و از رکابداری ارتجاع و تاجبخشی به ملایان و دشمنی با ایران و خود، دست میکشیدند. اگر واقعا راست هستید، این سخنان زندهیاد استاد منوچهر جمالی را که بیش از چهار دهه برشالودهی فرهنگ ایرانزمین، عبارتبندی نموده، مشعل راه خود و آزادی ایران از چنگال اسلام قرار دهید.
نخست معنای « گزندناپذیری جان و زندگی و خرد مردمان» از زندهیاد استاد منوچهر جمالی آورده میشود و سپس با معنای «رحمت» و «اسلام رحمانی»بیشتر آشنا میشویم:
«« اینکه در فرهنگ ایران، جان و خرد انسان مقدس (گزندناپذیر) است، یعنی چه؟
یعنی، هیچ قدرتی، حق کشتن انسان و آزردن خردش را ندارد …
یعنی، کشتن به حق، برضد حق هست.
حقی که امر به کشتن بدهد، نا حقست …
یعنی، هیچ ملائی، حق فتوای قتل و فتوای جهاد ندارد …
یعنی، هیچکسی حق ندارد، امر به معروف و نهی از منکر بکند …
یعنی، هیچ کتابی و پیامبری و رهبری و آموزه ای، جز جان وخرد انسان، مقدس نیست …
یعنی، هیچکس، حق سلب آزادی از خرد انسان در اندیشیدن ندارد، چون خرد انسان، از جانش میجوشد …
یعنی، فقط خرد انسانی، حق نگهبانی و سامان دادن جان یا زندگی را دارد …
یعنی، فرقی میان بودائی و یهودی و مسلمان و زرتشتی و ترک و عرب و کرد و چینی و هندی نیست …
یعنی، گرانیگاه و سرچشمه حقوق انسانها، جان وخرد انسانهاست، نه ایمانشان به عقاید و ادیان و مکاتب و ایدئولوژیها …
یعنی، حکومت دینی و ایدئولوژیکی، سلب آزادی از خرد انسانیست که از جان میجوشد …
یعنی، «زندگی» برتراز «همه حقیقت ها»ست »»
«« گوهر شریعت اسلام، رحمانیت و رحمت است. این حقیقت را هنگامی میتوان بخوبی شناخت که بیادآورد که « الله »، حکیم است، وهمه افعالش با « حکمت » سروکاردارند، از این رو نیز احکام اسلامی و حکومت اسلامی نیز همه جوهرحکمت دارند. حکمت چیست؟ حکمت، بکاربردن « شرّ» برای رسیدن به « خیر» است. از آنجا که الله، عالم به همه چیزهاست و غایتش، رحمت است، و میداند که انسان، جاهل و ظالم (تاریک کننده حقیقت) وکنود است، با « غضب » که « شرّ » است، میکوشد که انسان را به « رحمت بی نهایتش » برساند. اینست که با دادن عذاب و شکنجه و تهدید و قتل، به انسان « رحم » میکند و شامل رحمت گسترده خودش میکند. هرگونه عذاب و نقمت و تهدید وشکنجه گری الله به انسان، به غایت همین ایجاد « رحمت ورحمانیت » اوست. مسئله بنیادی، اینست که باید دیده ژرف داشت و در زیر قهر و عذاب و شکنجه الهی، این رحمت بی نهایت الله رادید و ازآن به حد اعلی لذت برد. روشنفکران دینی، بجای ساختن اسلامهای کذائی رحمانی، باید به ملت بیاموزند که چگونه در زیر پوشش قهر و غضب الله، میتوان مغز لذید رحمت الله را چشید. باید شیوههای گوناگون « ماسوخیسم » را به موءمنان بیاموزند تا از عذاب و شکنجه و کشتار حکومات اسلامی، رحمت بی اندازه الله را ببینند و ازآن کام ببرند.
رحمت، همیشه نقاب « غضب الله » بوده است و خواهد بود. غضب، بی چهره و بی « صورت » است، چون اصل زشتیست، و زشت، اجازه نمیدهد کسی صورت اورا بکشد و مجبور است که همیشه نقاب « رحمت » به چهرهِ خود بزند، تا « زشتی سهمگین خود » را بپوشاند. رحمانی بودنِ الله، اصل تیره و تارسازنده « اصل غضبانی» بودنِ گوهری الله است. رحمانی بودن و غضبانی بودن، دو چهره جداناپذیر
« قدرت الله » ازهم هستند. مسئله ایران، رحمانی کردن الله نیست، بلکه مسئله بنیادی ایران، پشت کردن به خدای قدرت، و روی آوردن به خدای مهر است که دو رویگی غضب و رحمت را نمیشناسد. با رحمانی ساختن الله، میتوان مردم را فریفت و غضب الله را زمانی چند، پوشانید، ولی نمیتوان ریشه غضب الله را که گرانیگاه قدرتش هست، ازجا کند.»»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | 2 Comments »
Posted on 08/05/2012 by رضا ایرانی
«« بیاخلاقی گوهر اسلام است »»
« عاشق به یقین دان، که مسلمان نبود در مذهب عشق، کفر و ایمان نبود
آن آتش سُوزنده که عشقش، لقب است در پیکر کفر و دین، چو سوزنده تب است
ایمان، دگر و، کیش محبت دگر است پیغمبر عشق، نه عجم ، نه عرب است»
ابوسعید ابوالخیر
اسلام با تقسیم انسانها به «موءمن» و «کافر» که اساس و بنیان آنرا معین میکند، جامعه را از هم پاره وجدا میسازد و دوگونه اخلاق و دوگونه معیار متضاد اخلاقی تولید میکند، اینستکه «رحمت» برای موءمنان و «عذاب» برای کافران، نتیجه و پیآیند چنین معیار متضاد اخلاقی است. پس بنابراین، اسلام ریشه «اخلاق» را از بُن کنده و نابود میسازد. بالطبع، از حکومت اسلامی چیزی جز این انتظار داشتن، بیان نادیده انگاشتن این اصل و یا عدم شناخت ریشهای اسلام میباشد که این حکومت آنرا نمایندگی میکند.
این سخن شما که «یکی از بحران های کلانی که حکومت اسلامی با آن دست و پنجه نرم می کند، بحران اخلاق و اتیک می باشد. فساد و بی اخلاقی، از بالا تا پایین، سراپای این حکومت را فرا گرفته و روزی نیست که بر سر بازار طبل رسوایی آن هیاهو بر پا نکند«
نواختن شیپور از دهانه گشاد آن است. مسئله ما مبارزه و از بُن برکندن ریشه دو گونه اخلاق متضاد اسلامی است و این تنها با تکیه بر فرهنگ ایرانی و آیین مهرش، و نشان دادن بیاخلاقی در گوهر اسلام، امکانپذیر است و نه «افشاگری» و انشاءنویسی!
Filed under: فرهنگ ایرانی | Leave a comment »
Posted on 08/04/2012 by رضا ایرانی
“In the memory of Dr Manoochehr Jamali”
Sunday August 19
2-5pm
Program Room
Los Altos Library
13
South San Antonio Road
Los Altos, CA 94022-3056
گروه زنــان ایرانی در شمال کالیفــرنیــا
Filed under: فرهنگ ایرانی | Leave a comment »
Posted on 08/04/2012 by رضا ایرانی

راه خود را نباید برگزید، راه خود را باید آفرید
منوچهر جمالی
ژانویه 1985 پاریس
هیچ انسانی را بفرمان هیچ قدرتی نباید کُشت.
تنها زندگی هست که مقدس است.
آنکه میکُشد و فرمان کُشتن میدهد، اهریمن است نه خدا !
خدائی که فرمان کُشتن بدهد، اهریمن است.
منوچهر جمالی
بیستم اکتبر 1991


Filed under: فرهنگ ایرانی | Leave a comment »