«« یادی از اُستادم »»

روزی از استاد پرسیدم که اندیشه‌های تو، چه ویژگی دارند؟
هنوز به یاد می‌آورم که خندان به من گفت:
اندیشه‌هائی را که می‌گویم، اکنون نمی‌شنوند یا از شنیدنش بیزارند،
و روز دیگر، با اکراه، می‌شنوند، ولی نمی‌خواهند آنها را بفهمند،
و آنرا بسیار دشوار و سنگین و پیچیده در فهم، می‌دانند
و روز دیگر، می‌فهمند،
ولی می‌گویند همه‌اش تکراری و ملالت‌آور است

و روز دیگر، آنرا دشمن نمره یک ِ حقیقت که افکار آنهاست، می‌دانند،

و روز دیگر‌، مرا بخاطر آن اندیشه‌ها تکفیر می‌کنند
یا آنها را به جد نمی‌گیرند و خنده‌آور می‌دانند

و روز دیگر، آنها را فراموش می‌سازند، و خط سیاه روی نام من می‌کشند

و روز دیگر، آن اندیشه‌ها، ناگهان از سرچشمه‌ی ابتکارات خود آنها می‌جوشد

و روز دیگر، آنها را بنام خود در بازار افکار، به بهای گران می‌فروشند و نام خود را بلند آوازه می‌سازند،

و روز دیگر، مرا دزد ِدغلباز ِ افکار خود می‌خوانند

ولی تو در آن‌روز، به یاد کسی نیاور که این اندیشه‌ها از کیست
تا آنها را از شادی، محروم نسازی،

و استادم، هنوز خندان بود،

ولی در گوشه چشمان من،
سه چکه اشک، سرازیر شده بودند

اشکی در شادی ِ پیروزی ِاندیشه‌ها،
و اشکی برای ماتم از ناسپاسی،
و اشکی بر بزرگواری.

 

منوچهر جمالی، از کتاب «جهانخانه‌های ما، آتش پاره‌ها»

 

 

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: