Posted on 04/26/2012 by رضا ایرانی
«ما فلسفهها وفیلسوفها داریم نه فلسفه»
«« ما به غلط می پنداریم که چیزی به نام « فلسفه » وجود دارد. ما فلسفه ها وفیلسوفها داریم نه فلسفه. ازشیوه تفکرفلسفی هست که فلسفه ها آفریده میشوند، و مقصد ازآشنائی با فلسفه ها، انگیختن تفکرفلسفی درخود هست. همچنین، عرفانی یا تصوفی وجود ندارد، بلکه ما « شیوه تفکر عرفانی » را داریم که تصوفها وعرفانهای گوناگون آفریده است، و مقصود ازآشنائی با این عرفا نها، انگیختن تفکرعرفانی درخود هست. همچنین چیزی به نام « دین »، وجود ندارد، بلکه این شیوه تفکر دینی هست که ادیان ومذاهب گوناگون را به وجود آورده است وبه وجود خواهدآورد. و مقصود از آشنائی با این ادیان ومذاهب، انگیختن شیوه تفکر دینی خود هست. در شیوه تفکر فلسفی، میتوان بافلسفه های گوناگون آشناشد و از تنوع آنها بهره برد و آجیلی ازآنها فراهم آورد. همچنین با شیوه تفکر عرفانی، میتوان در شناخت تنوع تصوف ها وعرفانها بهره برد و درک جدائی وشکاف وتضاد میان آنها را کنارگذاشت. در شیوه تفکر دینی نیز میتوان از « آجیل عقاید دینی ومذهبی » بهره برد وتنوع تفکردینی ومذهبی را ستود و پسندید. پانتئون، در گذشته، نیایشگاهی بود که همه خدایان را میگذاشتند و درآنجا « انجمن خدایان » را داشتند و تنوع خدایان را می پسندیدند. با پیدایش دین زرتشتی و یهودیت و مسیحیت و اسلام، اندیشه « انجمن خدایان وشادی از تنوع دینی » طرد شد. اکنون زمان آن بازفرارسیده است که همانسان که دردانشگاهها، فلسفه های همه فیلسوفان عرضه میشود، و این فلسفه ها دیدگاههای متنوع « تفکرفلسفی » شناخته میشوند، همانسان، نیاز بدان هست که نیایشگاههائی تاءسیس گردد که ادیان گوناگون عرضه گردند، تا با درک تنوع تفکردینی ومذهبی، هر کسی تفکر دینی خود را بازیابد و ازاین « آجیل تفکرات دینی ومذهبی »، راه به شادی ازتنوع بیابد. انسان ، باید ازنو، زیبائی تفکر دینی را در درک ادیان ومذاهب درتنوعشان کشف کند. درک تضاد درادیان ومذاهب، پیایند بدویت و توّحش تفکر دینیست»»
Filed under: فرهنگ ایرانی | Leave a comment »
Posted on 04/15/2012 by رضا ایرانی
«اندیشیدن، در فرهنگ ایران»
«« اندیشیدن، در فرهنگ ایران، نقدکردن «معانی» که در «جان انسان، روانند» هستند، و باید در تن و حواس انسان، شکل به خود بگیرند (دیسیده = دیشیده شوند).
جان که «جی+یان» باشد، به معنای جایگاه و خانه «جی = ژی» هست.
ژی از آنجا که اصل جفتی است، سرچشمهی آفرینندگی و سرشاری و جنبش است. جان، جفت شدن آب و آتش (گرمی و خویدی) است، یعنی هم شیرابه و اَنگ و مان و مایه است، و هم گرمی، و بدینسان، «رنگ» یا شیرابه روانست.
آتش و آب (شیرابه)، هردو، بیشکلاند. مسئله، جوشش این شیرابه و مایه گرم روان است که حقیقت باشد، و اندیشیدن، شکل دادن به این آب روان و آتش شعله ور، درتن و درحواس انسان میباشد.
هرکسی، درتن و حواس و رفتار و گفتارش، شکل ویژهی انفرادی خود را به آن میدهد که خاص آن فرد است.
این اندیشه کهن را عطار بدینسان درمصییتنامه از نو، بازتابیده است:
ذات جان را معنی بسیار هست – لیک تا نقد تو گردد، کار هست
هر معانی، کان ترا در جان بود – تا نپیوندد به « تن»، پنهان بود
چون به تن پیوست آن، خاص آن تست
نیست خاص آن تو، گر در جان تست
جان، سرشار از معانی (معنا = مانا = مان = انگ و شیرابه) است و، نقدکردن آن در شکل دادن آن در تن خود، از راه اندیشیدنست. اندیشیدن، آنچه در جان شکل ناپذیر است، درتن و حواس، شکل میدهد. »»
Filed under: فرهنگ ایرانی | Leave a comment »
Posted on 04/10/2012 by رضا ایرانی
چراخـداوانـسان، درفرهنگ ایران
با « درخـت » اینهمانی دارند ؟
««…اینکه پنداشته میشود که مردمان درگذشته، بسیار بدوی و خام وساده میاندیشیدهاند، به کلی غلط است. درست این مائیم که نمیتوانیم این پیچیدگیهای فکری آنها را دنبال کنیم، و این ضعف خود را، با اتهام و زشتسازی اینکه همه اینها « خرافه و اسطوره »اند ، جبران میکنیم، و پشتپا به اندیشههای مردمی و متعالی آنها میزنیم…
پشت کردن به فرهنگ چند خدائی، و پیدایش ادیان توحیدی، و رویکرد به ادیان توحیدی، درست برای « بدوی بودن » ادیان توحیدی بوده، چون از غنا و پیچیدگی چند خدائی میگریختند. درواقع، ادیان توحیدی هستند که، همه پدیدهها را بینهایت بدوی و ساده میسازند، چون همه چیزها و وقایع را، تنها به یک اراده نسبت میدهند، و یک رنگی و یک اندیشهگی و یک معیاری و وحدت کلمه و راه مستقیم واحد، و ایمان انحصاری به یک خدا و معیار، جانشین ِ طیف رنگارنگ زندگی میشود، و طبعا گلاویزی « زندگی رنگ کمانی» با فلسفه « یکرنگِ بیرنگ » دین توحیدی، فاجعه تاریخ انسانی میگردد . ازاین رو نیز برضد « صورت داشتن یهوه و الله » و رنگارنگ بودن خدا هستند.
با ادیان نوری ، بدویت فکری درتاریخ ، آغاز میگردد. چنانچه، کاستن همهی پدیدهها در یک سیستم فلسفی یا فکری نیز، اوج بدویت فکری است. هرچند همه چیزها در این ادیان و سیستم های فلسفی و مکتبی، بی نهایت روشن میشوند، ولی همزمان با آن، زندگی و اخلاق ، بینهایت بدوی و خشن میشوند.
حقیقت، در « روشن شدن = یک معنایه شدن = مفهوم شدن »، غنایش را ازدست میدهد، وچنین حقیقتی، زندگی را فقیر و تنگ و بیرنگ و بیعمق میسازد.
تصویر « تخم که جدا ناپذیر از خوشه » است، برضد بدویت « ساده سازی جهان » و بر ضد « بیرنگسازی رنگین کمان زندگی و اجتماع و تاریخ » است که با ادیان توحیدی میآیند.»»
Filed under: فرهنگ ایرانی | Leave a comment »
Posted on 04/08/2012 by رضا ایرانی
«چرا عادت، دشمن اندیشیدن است؟»
زندگی، نیاز به عادت دارد، تا بتواند با سرعت و قطعی عمل و داوری کند، ولی عادت، دشمن اندیشیدن است. یک اندیشه، هنگامی «عادی» میشود، که دیگر در آن، آگاهانه اندیشیده نشود، و اندیشیدن در آن، آنقدر بکاهد که «اندیشهای بیاندیشیدن» یا «اندیشهای مکانیکی، اندیشه ثابت و سفت و جا افتاده» بشود. چنین اندیشهای، چون دیگر خالی از اندیشیدن است، بی تردد و تزلزل و نوسانست، که عمل و داوری را کُند میکنند، و در گستره عمل و داوری، انسان را سریع میسازد.
ولی درست همین اندیشهها که عادی شدهاند، نه تنها بزرگترین دشمن «وا اندیشیدن خود» هستند، بلکه بزرگترین دشمن اندیشیدن بطور کلی هستند. چون اندیشیدن در گوهرش، برضد «عادت کردن» است. از این رو نیز مردم عادی، از اندیشیدن میهراسند، و به عُرف و ایمان میچسبند. البته انسان، نمیتواند در همه مسائل، همیشه بیاندیشد و همیشه در حال تزلزل و تردد و بی ارادگی و نوسان و آویختگی باشد، و نیاز به اندیشههای عادت شده دارد، که میخواهد آنها «اندیشه، به حساب آیند»، ولی نمیخواهد که از نو باز اندیشیده شوند.
از این رو ، اندیشیدن، با «شکستن بزرگترین عادت، که عادتِ ایمانیست»، آغازمیشود، چون با «ایمان»، عادت کردن به یک اندیشه، بنیاد گذارده میشود. و ایمان به هر اندیشهای، آن اندیشه را عادی و ضد اندیشه میسازد، و این تراژدی همیشگی اندیشه است.
Filed under: فرهنگ ایرانی | Leave a comment »