• « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    «ارتــای خوشه(سیمرغ)»

    گاه نوشتــار ِ
    « رضـا ایــــرانی »


    « آزادی هر ایرانی، زمانی میسر است که شــــریعت اسلام را با فرهــنگ مـردمی ایران مهار ساخته و دوام این آزادی را همــــواره با نگـــه‌داشتن شریعت اسلام با اندیشه‌های «قداست جان و زندگی و خرد مردمان»، و بدور از شمشیر اســلام، ضمانت نمــــاید.
    این تنها راه است، مابـقی، فـــریب و دروغ و ریــــا و ساده‌لوحی خطرناک و از سر، چیرگی شـریعت خونریز اسلام است. »

    بــرای انــــدیشه ایــــــرانی، انسان اندازه حکومت است.


    «« بزرگتـرین دشمن ملــت ایران، حکومت اسلامیست.
    حکومت اسلامی،دهه‌هاست که در همــــه جبهــــه‌های سیـــاسی و اقتـــصادی و فرهنگی و هنری و ملی، با نهایت درند‌‌گی و خشونت با ملت ایران می‌جـنگـد.
    اندیشیدن برای پیروز شدن ملــــــــــت ایــــــــران بـــــر حکــــــومت اسلامی
    در این جنگ وحشتناکست که انــــدیشیدن حقیــقی است.»»

  • « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد
  • بایگانی

دلیری‌، مهر‌، خرد – بخش دو

این میترا هست که با تیغ و آتش سوزان از سنگ، زاده می‌شود و فطرت او، بُریدن و سوختن است. اینکه فردوسی، دین را کرباسی می‌داند که چهار سویش را محمد و زرتشت و موسی و عیسی گرفته اند،و از هم می‌کشند، تا آنرا از هم پاره کنند، نشان می‌دهد که دین حقیقی، همین دین مردمی می‌باشد که نمادش، کرباس یا جامه است، و ادیان نبوی، بنا بر این گفته فردوسی، مانند اسلام و مسیحیت و زرتشتیگری و یهودیت، همه، مهر گوهری بشری را می‌خواهند نابود سازند، ولی علیرغم تلاش آنها در پاره کردن و بریدن، آنرا نمی‌توان از هم پاره کرد. این ادیان نبوی نوری، طبق گوهر نور، برنده هستند. ولی پیوند فطری مهر، نیرومند‌تر از همه ادیان و عقاید و ایدئولوژی‌ها و احزابست. این مهر، محبت به الله یا پدر آسمانی یا یهوه، در اطاعت از آنها و ایمان بدان‌ها نیست بلکه جوشیده از گوهر انسانست. این مهر، مهریست که همه اضداد را در اجتماع و گیتی به هم می‌پیوند، حتی الله و شیطان را.

اهریمن، قدرت‌ایست هم‌سان اهورامزدا، نه تابع اهورامزدا. در حالیکه ابلیس، قدرت‌ایست ناچیز در برابر الله و یا یهوه و یا پدر آسمانی، که اوج کارش، همان نافرمانی پنهانی است. ولی مهر ایرانی، حتی اهریمن را با اسپنتا‌مینو، پیوند می‌دهد. آنها را به هم می‌آمیزد، نه آنکه یکی را در پیمان، تابع دیگری بسازد. هیچ نیروئی را در نافرمانی، ابلیسی نمی‌سازد و طرد و نفرین نمی‌کند. دیو بندی، بیان چنین مهری در سیاست بوده است در هم آهنگی.
خرد سپید جمشیدی، با دیو سیاه است که پرواز به آسمان ممکن می‌شود. ایرج، برای این پیوند میان ملل جهان، از امتیاز خود در مالکیت بر ایران می‌گذرد. با آنکه ایران بخشی است از زمین که به او رسیده، ولی او از این ملک خود می‌گذرد. مهر را برتر از داد، می‌شمارد. این اندیشه، از عرفان دوره اسلام، به‌ شاهنامه نیامده است، و افسانه و آرزوی شاعرانه نیست، بلکه از فرهنگ زنخدائی ایران، در داستان ایرج باز‌تابیده شده است. ایرج، بر عکس پدرش فریدون، که زمین را از هم می‌ُبرد، تا داد را واقعیت بدهد، پیوند نا‌بُریدنی را می‌گذارد. در داد کردن، برای تقسیم‌پذیر ساختن، باید بُرید و فریدون، زمین را از هم می‌ُبرد تا بخش کند. هم، آنچه را باید تقسیم کنند، از هم می‌بُرند، و هم انسان‌ها برای گرفتن بخش و بهره خود، از هم بریده می‌شوند. ملل برادر، در عدالت از هم برُیده می‌شود. واقعیت بخشیدن به عدالت و قانون، همیشه با برُیدن اعضاء اجتماع از هم‌دیگر، و با پاره کردن مالکیت و قدرت، کار دارد. به عبارت دیگر، کاریست بر ضد مهر.
از اینجاست که ایرج، اصل اجتماع و سیاست و قانون و نظم را، مهر و همبستگی می‌داند.
داد کردن، برادران را از هم پاره، و طبعا دشمن خونین همدیگر می‌کند. اینست‌که تفکر سیاسی ایرانی در فرهنگ اسطوره‌ایش، بر اصل « حکومتی بر ضد حکومت » بود. حکومتی که درآن، زور و قدرت نباشد. تا حکومتی، مهر و همبستگی اجتماعی نیافریند، قدرت و نظم و عدالت و رقابت، آن جامعه را از هم پاره خواهد کرد. در آغاز، نیاز به مهری هست که بر نیروهای برُنده رقابت و دشمنی‌های سیاسی و داوری‌ها و سازمان‌بندی‌ها و کثرت‌گرائی، چیره گردد. مهر ایرج، ابعاد سیاسی و اجتماعی و بین المللی دارد، و با عشق متا‌فیزیکی میان انسان و الله، یا عشق صوفیانه یا محبت مسیحیت، تفاوت کلی دارد. در مهر، تن را برای روح قربانی نمی‌کنند، گیتی را برای آخرت ندارند، بلکه این آمیزش اضداد با‌همست که مهم‌ است. ایرج، آغازگر ایده‌آلی حکومت ایرانیست، و مسئله، مهر گیتائی و اجتماعی است. پس از اینکه ایرج، پیکر مهر را یافت، او « اندازه، میان دلیری و خرد » می‌شود ( در داستانی که فریدون سه پسرش را می‌آزماید ). پس نخستین شاه اسطوره‌ای، که همان شهریور یا « حکومت ایده آلی » می‌باشد، تجسم سه هنر آرمانیست‌:
مهر و دلیری و خرد.
حکومت، موقعی حقانیت دارد که پیکر این سه هنر باشد. از این رو بود که کورش، جامه‌ی اسطوره‌ای، به خود پوشانید که نشان بدهد درست پیکر همین هنرهاست که مطلوب ملت است. آنچه هرودوت از زادن کورش می‌آورد، درست همین اسطوره‌هاست، نه تاریخ واقعی زادن او.
این سه هنر که خرد و دلیری و مهر باشند، پیکر‌یابی سه زنخدای ایران هستند. خرد، نشان آرمتئی، زنخدای زمین است. دلیری، نشان آناهیتاست، و  مهر، چهره سیمرغ یا سئنا‌ست.
ما با پیوند این سه هنر، در هفتمین خان رستم،آشنا می‌گردیم. چشم کاوس و سپاهش در اثر بی اندازه‌خواهی که قدرت با خودش می‌آورد کور شده‌اند، و چاره آن، ریختن سه چکه خون در چشم آنهاست، تا چشم‌شان بینا و خورشید‌گونه گردد. یعنی چشم با « روشنائی خودش بتواند ببیند »، نه با روشنائی که از دینی یا ایدئولوژئی یا آموزه‌ای وام می‌گیرد. و این سه قطره خون، از جگر و دل و مغز دیو سپید است. از بنُد‌هش می‌دانیم که جگر از آن سیمرغ، دل از آن آناهیت، و مغز ازآن آرمتئی است. هر کدام از این سه اندام، ویژگی معرفتی و عاطفی خودش را دارد. پیوند معرفت این سه زنخدا، که همان آمیزش سه قطره خون ممکن می‌گردد ( نماد پیوند، آمیختن مایعات است.از این رو افشره گیاهان را در مراسم دینی زنخدایان به هم می‌آمیختند : شراب و شیر و گلاب و هوما و انگبین  و نماد پیمان، حلقه فازیست ). بدینسان چشم، با روشنائی از بیرونش و فراسویش روشن و بینا نمی‌شد، بلکه از خودش روشن می‌شد، تا هم روشن کند و هم ببیند. این چشمی که خودش در تاریکی بی کمک نور خارجی می‌دید، ایده ال معرفت بود، و این یکی از ویژگی‌ها‌ئی بود که نمادش، سگ بود. تصویر مردم از سگ، این بود که می‌تواند مانند سروش یا اسب، در تاریکی ببیند.

از «پهلوان منوچهر جمالی»

رکاب‌گیری «تحصیل‌کرده‌گان» ایرانی برای آخوندها

بارها به نقش رکاب‌گیری «تحصیل‌کرده‌گان» ایرانی برای آخوندها اشاره کرده‌ام و نوشته‌ام. گسُست فکری با سراپای وجود هرانسانی سروکار دارد. با انشاء‌نویسی و عربده‌ سردادن آزادی و حقوق بشر، کسی آزادی‌خواه نمی‌شود. نخستین گام آزادی، در راست‌منشی و بیان واقعیت برداشته می‌شود نه با راست نبودن و «تقیه» کردن!

+خود بخوانید: تاکید سرخ رنگ از من هست نه نویسنده.

«در اینجا منافع شیعه و ایران چنان به هم جوش خورده بود که من برای دفع خطر این همه نفرت از ایران چاره‌ای جز تلاش برای تعدیل تصویر شیعه و خمینی در ذهن آن آخوند نداشتم. به او گفتم که شیعه‌ها هم مسلمان هستند و بخشی از امت اسلامی هستند و اتفاقا شیعه‌های معمولی ایران بسیار ملایم هستند و به سنی‌ها و دیگر مذاهب احترام می‌گذارند. در مورد خمینی گفتم که او علیرغم کارهای خشنی که علیه مردم ایران انجام داد قصد جنگ و کشتار در کشورهای اسلامی نداشته بلکه برای اتحاد جهان اسلام تلاش کرده است و داستانهایی بسیاری از کرامات اسلامی شیخ ردیف کردم. گفت که اگر کرد نبودم فکر می‌کرد که شیعه خمینی هستم. گفتم که ایرانی هستم و میدانم که شیعه‌ها جنگ با هیچ کشوری را نمیخواهند. تمام وقت من تا هنگام خداحافظی صرف تعدیل تصویر ذهنی آن شیخ جنگی از شیعه شد. در پایان با پرداخت یک انعام درخور سعی کردم رگ تجاریش را نیز به سود ایران تحریک کنم و از آنجا بیرون آمدم»

دلیری‌، مهر‌، خرد

دلیری‌، مهر‌، خرد – بخش نخست

«« اسطوره‌های هر ملتی، نماد ایده‌آلهای آن ملت هستند، و فرهنگ هر ملتی را باید در اسطوره‌هایش جُست، که در واکنش در برابر واقعیات سیاسی و اجتماعی‌اش پدید آمده‌اند، نه در تاریخش که بیشتر بیانگر تلخ واقعیات‌اند. ارزش بررسی‌های تاریخی، در همین نشان‌دادن گلاویزی نیروهای تاریخی، با ایده‌آلهای نهفته در اسطوره‌های آن ملت هستند.
ما باید کشمکش و گلاویزی قدرت‌مندان ایران را در هر برهه‌ای از تاریخ، با این اسطوره‌ها که ایده‌آلهای ملت بوده‌اند، بشناسیم تا تاریخ آن دوره برایمان معنی پیدا کند. از این رو باید تاریخ ایران را از سر از دیدگاه این اسطوره‌ها بررسی کرد، تا قدرت ملت و فرهنگ ملت را، رو یارو با حکومت‌ها باز شناخت.
 تاریخ ما هنوز نوشته نشده است، چون تاریخ‌نگاران ما، هنوز اسطوره‌های ما را در ژرفایش نمی‌شناسند. درک تاریخ، از دیالتیک میان اسطوره و تاریخ، ممکن می‌گردد. از جمله این اسطوره‌های مهم، اسطوره‌ایست که با همه تغییر شکل، هسته اصیل‌اش در داستان ایرج، استوار بجای مانده است.
در داستان ایرج، می‌بینیم که این منش، که پیوند سه هنر بالا با‌هم‌اند: مهر، دلیری و خرد، بنیاد حکومت مطلوب ایران ( شهریور = کشورداری آرمانی ) قرار می‌گیرد. یکی اینکه خود ایرج در برابر پدرش، تجسم اصل « برتری مهر بر داد، یا برتری همبستگی، بر قانون و نظم » است. و مهر، اصطلاحی‌است که با محبت و عشق تفاوت کلی دارد، و با هم مشتبه‌ساختن این‌ها، فقط اغتشاش ذهنی می‌آورد. مهر، پیوند است نه پیمان.
و‌ایو که باد باشد، و عینیت با سیمرغ دارد، همه اضداد را بطور « نابریدنی »‌، به هم می‌پیوندد‌. اهریمن را با اسپنتا‌مینو که دو خدای هم‌نیرو  در آفریدن، ولی متضادند، به هم می پیوندد. هیچ نیروئی و قدرتی و عاملی نمی‌تواند این پیوند را از هم « ببُرد» و پاره کند.
سیمرغ یا سئنا، یا آهنگ و ترانه، نماد چنین مهریست. سیمرغ، با آهنگ و موسیقی و با کلمه آهنگین افسونگر، می‌تواند همه نیروهای متضاد را در اجتماع و سیاست، با هم بپیوندد.
 سیاست و حکومت، استوار بر رامش و گفتگو است، نه استوار بر زور و فرماندهی.
« سرود و رامش » افسونگر، جانشین فرمان می‌شود.

اسپنتا که معنایش « گستردن پیوسته و نابریده هست » و همان واژه اکسپند انگلیسی است، و افزودن، روند پیوسته است.

یک تخمه در گسترش پیوسته، بی‌هیچ بریدگی، تبدیل به جهان می‌شود. دراین گسترش، هیچ جائی بریده نیست. از این رو، همه ذرات جهان، « به هم پیوسته‌اند ». آزردن هر ذره‌ای، آزردن همه جهان‌است. از درد هر جزئی از هستی، سراسر هستی درد می‌برد. قهر ورزی و بریدن و پاره‌کردن یک نقطه، قهر‌ ورزی و پاره‌کردن و بریدن همه جهان‌است. آزردن یک انسان، آزردن همه بشریت است.
از اینجاست که جمشید، نخستین کارش، بافتن جامه است، و گداختن آهن و تولید جنگ‌افزار در شاهنامه، که به جم نسبت داده شده، از افزوده‌های دوره میترائیست. »»

از «پهلوان منوچهر جمالی»