دلیری‌، مهر‌، خرد – بخش دو

این میترا هست که با تیغ و آتش سوزان از سنگ، زاده می‌شود و فطرت او، بُریدن و سوختن است. اینکه فردوسی، دین را کرباسی می‌داند که چهار سویش را محمد و زرتشت و موسی و عیسی گرفته اند،و از هم می‌کشند، تا آنرا از هم پاره کنند، نشان می‌دهد که دین حقیقی، همین دین مردمی می‌باشد که نمادش، کرباس یا جامه است، و ادیان نبوی، بنا بر این گفته فردوسی، مانند اسلام و مسیحیت و زرتشتیگری و یهودیت، همه، مهر گوهری بشری را می‌خواهند نابود سازند، ولی علیرغم تلاش آنها در پاره کردن و بریدن، آنرا نمی‌توان از هم پاره کرد. این ادیان نبوی نوری، طبق گوهر نور، برنده هستند. ولی پیوند فطری مهر، نیرومند‌تر از همه ادیان و عقاید و ایدئولوژی‌ها و احزابست. این مهر، محبت به الله یا پدر آسمانی یا یهوه، در اطاعت از آنها و ایمان بدان‌ها نیست بلکه جوشیده از گوهر انسانست. این مهر، مهریست که همه اضداد را در اجتماع و گیتی به هم می‌پیوند، حتی الله و شیطان را.

اهریمن، قدرت‌ایست هم‌سان اهورامزدا، نه تابع اهورامزدا. در حالیکه ابلیس، قدرت‌ایست ناچیز در برابر الله و یا یهوه و یا پدر آسمانی، که اوج کارش، همان نافرمانی پنهانی است. ولی مهر ایرانی، حتی اهریمن را با اسپنتا‌مینو، پیوند می‌دهد. آنها را به هم می‌آمیزد، نه آنکه یکی را در پیمان، تابع دیگری بسازد. هیچ نیروئی را در نافرمانی، ابلیسی نمی‌سازد و طرد و نفرین نمی‌کند. دیو بندی، بیان چنین مهری در سیاست بوده است در هم آهنگی.
خرد سپید جمشیدی، با دیو سیاه است که پرواز به آسمان ممکن می‌شود. ایرج، برای این پیوند میان ملل جهان، از امتیاز خود در مالکیت بر ایران می‌گذرد. با آنکه ایران بخشی است از زمین که به او رسیده، ولی او از این ملک خود می‌گذرد. مهر را برتر از داد، می‌شمارد. این اندیشه، از عرفان دوره اسلام، به‌ شاهنامه نیامده است، و افسانه و آرزوی شاعرانه نیست، بلکه از فرهنگ زنخدائی ایران، در داستان ایرج باز‌تابیده شده است. ایرج، بر عکس پدرش فریدون، که زمین را از هم می‌ُبرد، تا داد را واقعیت بدهد، پیوند نا‌بُریدنی را می‌گذارد. در داد کردن، برای تقسیم‌پذیر ساختن، باید بُرید و فریدون، زمین را از هم می‌ُبرد تا بخش کند. هم، آنچه را باید تقسیم کنند، از هم می‌بُرند، و هم انسان‌ها برای گرفتن بخش و بهره خود، از هم بریده می‌شوند. ملل برادر، در عدالت از هم برُیده می‌شود. واقعیت بخشیدن به عدالت و قانون، همیشه با برُیدن اعضاء اجتماع از هم‌دیگر، و با پاره کردن مالکیت و قدرت، کار دارد. به عبارت دیگر، کاریست بر ضد مهر.
از اینجاست که ایرج، اصل اجتماع و سیاست و قانون و نظم را، مهر و همبستگی می‌داند.
داد کردن، برادران را از هم پاره، و طبعا دشمن خونین همدیگر می‌کند. اینست‌که تفکر سیاسی ایرانی در فرهنگ اسطوره‌ایش، بر اصل « حکومتی بر ضد حکومت » بود. حکومتی که درآن، زور و قدرت نباشد. تا حکومتی، مهر و همبستگی اجتماعی نیافریند، قدرت و نظم و عدالت و رقابت، آن جامعه را از هم پاره خواهد کرد. در آغاز، نیاز به مهری هست که بر نیروهای برُنده رقابت و دشمنی‌های سیاسی و داوری‌ها و سازمان‌بندی‌ها و کثرت‌گرائی، چیره گردد. مهر ایرج، ابعاد سیاسی و اجتماعی و بین المللی دارد، و با عشق متا‌فیزیکی میان انسان و الله، یا عشق صوفیانه یا محبت مسیحیت، تفاوت کلی دارد. در مهر، تن را برای روح قربانی نمی‌کنند، گیتی را برای آخرت ندارند، بلکه این آمیزش اضداد با‌همست که مهم‌ است. ایرج، آغازگر ایده‌آلی حکومت ایرانیست، و مسئله، مهر گیتائی و اجتماعی است. پس از اینکه ایرج، پیکر مهر را یافت، او « اندازه، میان دلیری و خرد » می‌شود ( در داستانی که فریدون سه پسرش را می‌آزماید ). پس نخستین شاه اسطوره‌ای، که همان شهریور یا « حکومت ایده آلی » می‌باشد، تجسم سه هنر آرمانیست‌:
مهر و دلیری و خرد.
حکومت، موقعی حقانیت دارد که پیکر این سه هنر باشد. از این رو بود که کورش، جامه‌ی اسطوره‌ای، به خود پوشانید که نشان بدهد درست پیکر همین هنرهاست که مطلوب ملت است. آنچه هرودوت از زادن کورش می‌آورد، درست همین اسطوره‌هاست، نه تاریخ واقعی زادن او.
این سه هنر که خرد و دلیری و مهر باشند، پیکر‌یابی سه زنخدای ایران هستند. خرد، نشان آرمتئی، زنخدای زمین است. دلیری، نشان آناهیتاست، و  مهر، چهره سیمرغ یا سئنا‌ست.
ما با پیوند این سه هنر، در هفتمین خان رستم،آشنا می‌گردیم. چشم کاوس و سپاهش در اثر بی اندازه‌خواهی که قدرت با خودش می‌آورد کور شده‌اند، و چاره آن، ریختن سه چکه خون در چشم آنهاست، تا چشم‌شان بینا و خورشید‌گونه گردد. یعنی چشم با « روشنائی خودش بتواند ببیند »، نه با روشنائی که از دینی یا ایدئولوژئی یا آموزه‌ای وام می‌گیرد. و این سه قطره خون، از جگر و دل و مغز دیو سپید است. از بنُد‌هش می‌دانیم که جگر از آن سیمرغ، دل از آن آناهیت، و مغز ازآن آرمتئی است. هر کدام از این سه اندام، ویژگی معرفتی و عاطفی خودش را دارد. پیوند معرفت این سه زنخدا، که همان آمیزش سه قطره خون ممکن می‌گردد ( نماد پیوند، آمیختن مایعات است.از این رو افشره گیاهان را در مراسم دینی زنخدایان به هم می‌آمیختند : شراب و شیر و گلاب و هوما و انگبین  و نماد پیمان، حلقه فازیست ). بدینسان چشم، با روشنائی از بیرونش و فراسویش روشن و بینا نمی‌شد، بلکه از خودش روشن می‌شد، تا هم روشن کند و هم ببیند. این چشمی که خودش در تاریکی بی کمک نور خارجی می‌دید، ایده ال معرفت بود، و این یکی از ویژگی‌ها‌ئی بود که نمادش، سگ بود. تصویر مردم از سگ، این بود که می‌تواند مانند سروش یا اسب، در تاریکی ببیند.

از «پهلوان منوچهر جمالی»

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: