• « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    «ارتــای خوشه(سیمرغ)»

    گاه نوشتــار ِ
    « رضـا ایــــرانی »


    « آزادی هر ایرانی، زمانی میسر است که شــــریعت اسلام را با فرهــنگ مـردمی ایران مهار ساخته و دوام این آزادی را همــــواره با نگـــه‌داشتن شریعت اسلام با اندیشه‌های «قداست جان و زندگی و خرد مردمان»، و بدور از شمشیر اســلام، ضمانت نمــــاید.
    این تنها راه است، مابـقی، فـــریب و دروغ و ریــــا و ساده‌لوحی خطرناک و از سر، چیرگی شـریعت خونریز اسلام است. »

    بــرای انــــدیشه ایــــــرانی، انسان اندازه حکومت است.


    «« بزرگتـرین دشمن ملــت ایران، حکومت اسلامیست.
    حکومت اسلامی،دهه‌هاست که در همــــه جبهــــه‌های سیـــاسی و اقتـــصادی و فرهنگی و هنری و ملی، با نهایت درند‌‌گی و خشونت با ملت ایران می‌جـنگـد.
    اندیشیدن برای پیروز شدن ملــــــــــت ایــــــــران بـــــر حکــــــومت اسلامی
    در این جنگ وحشتناکست که انــــدیشیدن حقیــقی است.»»

  • « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد
  • بایگانی

اندیشه سوسیالیستی عطار از« عـدل » و ریشه‌اش درفرهنگ ایران

 

 

آفرینندگان ِمنش ِمردمی ِ مـلـّت ایران

فردوسی+عطار+مولوی+سعدی+ حافظ+ نظامی+ خیام

 

عدل آنست که

خلق، مانند آنان‌که حکومت می‌کنند،خوش باشد

اندیشه سوسیالیستی عطار از« عـدل »

و ریشه‌اش درفرهنگ ایران 

 

فریدالدین عطار

شعرای بزرگ در ادبیات ایران، « آرمان‌های بدون مرز» را در روان وضمیر مردم کاشته‌اند، و این آرمان‌های نهفته درضمیراست که احساس ملیت نوین ایران را می‌آفریند. این آرمان‌های نهفته و پوشیده که پیوند مردمی جامعه را پدید آورده، باید پیش فرض هرگونه « قانون اساسی» باشد، تا به حکومت درایران، حقانیت بدهد.  با بیدارساختن این آرمان‌های نهفته و خفته درضمیرملت، و گستردن آن در پهنه‌های اجتماعی وسیاسی واقتصادی وحقوقیست که چهره سیاسی ملت، پدیدارمی‌شود. با بیدارساختن این آرمان‌ها که شعرای بزرگ، درضمیرملت افشانده‌اند، می‌باشد که حکومتهای دینی وقدرت‌مدار، متزلزل می‌شوند. چون چنین ملتی که منشش ازاین آرمان‌های مردمی وبین المللی ساخته شده، فقط ‌حکومتی را می‌پذیرد که خود را مکلف بداند  آن آرمان‌های مردمی را واقعیت ببخشد. ملتی که از آرمان‌های مردمی این شعرا، پیدایش یافته است، با حکومتی که از واقعیت‌بخشی این آرمان‌های مردمی، سرمی‌پیچد، سرسازگاری ندارد، و این گونه حکومت‌ها طبعا همیشه متزلزل هستند وخواهند بود.  این آرمان‌های مردمی بی مرز ِ ملت است که قفس‌های تنگ مذهبی ودینی وایدئولوژیکی را درهم می‌شکند.  حکومتی  ازاین پس، حکومت ملی است، که این آرمان‌های مردمی بی مرز را واقعیت ببخشد.  حکومت باید تجسم این آرمان‌های ملت، در گستره‌های اقتصاد وحقوق وسیاست وهنر باشد. این آرمان‌هاست که باید ازهمه روزنه‌های زندگی حقوقی واقتصادی وسیاسی واجتماعی ملت بجوشد.  وظیفه اصلی تفکرفلسفی آنست که « آنچه درضمیر ملت ایران، سده‌ها خفته ونهفته، تحول به « خود آگاهی، به آگاهبود روشن، وخواست‌های ِ واضح » بدهد

ازجمله این آرمان‌های بزرگ مردمی، اندیشه ژرف عطار درباره « عدل » است. از دیدگاه او، عدل، خاص وعام نمی‌شناسد. همه، چه شاه، چه رهبر، چه حاکم، وچه عام وخلق، درپیشگاه ِ عدل، برابرند و هیچگونه امتیازی برهم ندارند. همه دربرابر عدل، برابرند. مسئله بنیادی عدل، بهره‌مندی همه ازشادی ورفاه وبهزیستی و نعمت است. خلق ( همه طبقات واقشاراجتماعی + سراسرکشور ) و طبقه حاکمه باید مانند هم، از رفاه وشادی وخوش‌زیستی اجتماعی بهره‌مند شوند، چون همه باهمست که اجتماع وملت را می‌آفرینند، همه انباز درآفریدن اجتماع ملی هستند. حکومت، آنگاه حکومت عدلست که همه افراد درهمه روستاها و شهرها و همه اقوام درسراسرکشور، از شادی‌ها وامکانات رفاهی وحقوقی واقتصادی، بطورمساوی برخوردار شوند. حکومت باید دربهره بردن ازشادی وبهزیستی و پیشرفت، درهمه جای کشور، بطور یکسان، حاضر باشد وگرنه، حکومت بیداد است. این اندیشه که امروزه نام « سوسیالیسم » به خود گرفته، ریشه نیرومند وژرف درفرهنگ کهن ایران دارد، و پدیده تازه‌ای نیست.  درفرهنگ ایران، همه خدایان زمان وزندگی، « باهم، گیتی را می‌آفرینند ».  به عبارت دیگر، آفریدن اجتماع وملت و سیاست واقتصاد و حقوق، پیایند همکاری و انبازی همه افراد اجتماع باهمست. درفرهنگ ایران، « داد »، دو رویه جدا ناپذیر ازهم دارد. داد، نخست، پیایند « شریک بودن همه افراد درایجاد اجتماع وملت » است. ازاین رو همه افراد بایستی بدون هیچ تبعیضی، درشادی‌ها ورفاه وخوشی ونعمت‌ها و امکانات، شریک باشند. عطار، درقصه ای که از« انوشیروان » می‌آورد، همین رویه نخست را گرانیگاه عدل می‌داند. ازین رو نیز انوشیروان، برای او دادگر نیست. شاه ورهبروحاکم وطبقه حاکمه، با خلق، دررفاه وشادی وبهزیستی باید شریک هم باشند، چون اجتماع وملت، پیایند انبازی همه شهروندان باهمست. علت این که عطار این رویه داد را اولویت می‌دهد، آنست که می‌داند که  رویه دیگر « داد »، به آسانی بدون این رویه، دچاربحران وتباهی وورشکستگی می‌شود. رویه دیگر« داد »، آنست که هرکسی به اندازه « سزاواری خود » حق بهره‌مندی از شادی‌ها ونعمت‌ها و امکانات اجتماع را دارد.  عطار می‌داند که درداستان « فریدون وایرج » این مفهوم از داد به تنهائی، به پارگی اجتماع وملت وملل ازهم می‌کشد. این مفهوم از داد را که فریدون ( درشاهنامه )  بنیاد می‌نهد، به اختلاف وجنگ میان برادران می‌کشد، چون هرکدام، خود را سزوارتر از بهره‌ای می‌دانند که فریدون، درداد‌ورزی، به او داده است. پخش کردن شادی‌ها وثروت ورفاه، تنها طبق معیار« سزاواربودن »، به دشمنی و پارگی وستیزندگی وکین توزی می‌کشد.  درحالیکه « داد »، هنگامی داد هست که درپخش کردن شادی‌ها وثروت وامکانات اجتماعی وملی وحقوقی، مهروپیوند و دوستی و انبازی اجتماعی، استوار باقی بماند. ازاین رو عطار، گرانیگاه داد را، برپایه‌ی برخورداری مساوی همه، چه طبقه حاکمه، چه خلق می‌گذارد. وانتقاد او ازانوشیروان دراین قصه آنست که، انوشیروان، برغم آنکه « دادگر» خوانده می‌شود، این رویه از داد را درحکومتش ایجاد نکرده است. این قصه، درهمان راستای داستان « فریدون وایرج » ساخته وپرداخته شده است. مسئله بنیادی داد، حفظ وبقای « مهروپیونداجتماعی، مهروپیوند ملی، مهرو پیوند جهانی و آشتی  » است. البته پیوند دادن این دورویه داد به هم، باید محور تفکرات تازه به تازه  قانون‌گذاری باشد، چون ازپیش نمی‌توان با یک نسخه حل همیشگی آنرا برای همه زمانها وهمه اجتماعات پیچید.

هنگامی که عطار، ازدستگاه عدالت اسلامی، آشفته می‌شود، خواه ناخواه به فکر« گفتن چیزی می‌افتد که درچهارچوبه سلطه اسلامی، نمی‌توان گفت ».  او هرگاه می‌خواهد از« الله » انتقاد کند، بسراغ انتقاد از « نوح » می‌رود، چون می‌داند که درجامعه اسلامی نمی‌شود مستقیما از الله، انتقاد کرد. ولی انتقاد ازنوحش،  درست انتقاد از الله است. همین کار را مولوی در داستان شبان وموسی درمثنوی می‌کند. بجای انتقاد ازالله وشریعت اسلامش، انتقاد ازموسی می‌کند. اینجا نیز عطار بجای انتقاد از اسلام و مفهوم عدل اسلامی ودستگاه قضاوت اسلامی، از انوشیروان دادگر انتقاد می‌کند، تا بگوید، همه آنها‌ئیکه به دادگر وعادل مشهورند، دادگر وعادل نیستند.

دراین قصه، انوشیروان، گذرش به ویرانه‌ای می‌افتد ودرآنجا، دیوانه ای را می‌یابد. دیوانه، نزد عطار، کسیست که گستاخانه حقیقت را برغم سلطه‌ی شریعت اسلام می‌گوید. ازآنجا که درشریعت اسلام، دیوانه را نباید جد گرفت ومجازات کرد، تنها امکان آزادی  برای گفتن حقیقت آن بود که حقیقت  دردهان دیوانگان گذاشته شود. آنها‌ئیکه پای بند شریعت بودند، این حقایق برایشان، فقط نکته‌های خنده‌آور بود که نباید جد گرفت. دیوانه که « عقل » ندارد. آدم عاقل کسیست که حساب شمشیربرّای شریعت را می‌کند که هرلحظه می‌تواند برگردنش زده‌ شود. هنوز هم روشنفکران دینی، چنین عقلائی هستند. البته هنوز روشنفکران سکولار ما نیز، همین اصطلاح «عقل» را با افتخاربکارمی‌برند، و با چنین عقلی، می‌خواهند به تفکرآزاد فلسفی بپردازند، و حتا با کاربرد چنین « عقلی »، به فکر روشنگری مردم نیز هستند. ولی نمی‌دانند که درست همه مردم، برپایه این ارهاب شریعت که تا مغزاستخوانشان فرومی‌رود، « عاقل کامل » هستند، و بیشتر از این روشنفکران سکولار، بدین معنا، « عقل» دارند . این روشنفکران، سخنان عطار را نیز مانند همان متشرعین، هیچ‌گاه به جد نمی‌گیرند، چون کسی گوش به ترهات « دیوانگان  » نمی‌دهد. ولی این دیوانه در این قصه هست که اندیشه عطار را با گستاخی می‌گوید. انوشیروان این دیوانه را درویرانه می‌یابد:

ناله می‌کرد وچو نالی (= نائی) گشته بود

حال، گردیده، به حالی گشته بود

درمیان خاک راه افتاده بود    نیم خشتی زیرسربنهاده بود

ایستاده برزبر، نوشین روان   مانده حیران دررخ آن ناتوان

مرد دیوانه، زشور بیدلی

گفت :  …. تو نوشین روان عادلی ؟

( انوشیروان )گفت : می‌گویند این هرجایگاه

( دیوانه ) گفت : پُر‌گردان دهان‌شان، خاک راه

تا نمی‌گویند برتو این دروغ    زانکه درعدلت نمی‌بینم فروغ

عدل باشد، اینکه سی سال تمام

من دراین ویرانه می باشم مدام

قوت خود می‌سازم از برگ گیاه

بالشم خشت است وخاکم، خوابگاه

گه بسوزم پای تا سر زآفتاب    گاه افسرده شوم ازبرف وآب…

من چنین باشم که گفتم خود ببین

روزگارم، جمله نیک وبد ببین

تو، چنان باشی که شب برتخت زر

خفته باشی، گرد تو صد سیمبر

شمع بربالین و پائین باشدت

درقدح، جلاب مُشکین باشدت

تو چنان خوش،… من چنین بیحاصلی

وانگهی گوئی که هستم عادلی ؟….

گرتوهستی، عادل وپیروزگر

همچومن، درغم، شبی با روز بر

گردرین سختی وجوع وبیدلی

طاقت آری،…. پادشاه عادلی

با آنکه انوشیروان می‌خواهد تدبیرکاراو را بکند ولی او آنرا ازانوشیروان نمی‌پذیرد، ومی‌گوید کاررفته ( بیدادی که شده است ) را نمی‌شود برگردانید. آنگاه عطارنتیجه می‌گیرد که:

عادل آن باشد، که درملک جهان

داد بستاند، زنفس خود، نهان

نبودش درعدل کردن، خاص وعام

« خلق را چون خویشتن، خواهد مدام »