«…ایمان به یک بینش روشنگر، بلافاصله همه ایمانها به بینش های دیگررا تاریک سازنده وضد حقیقت می سازد .اینست که با ایمان به هریک ازانها، پارگی ودشمنی وکینه توزی دراجتماع آغازمیشود ، و آسایش اجتماعی وفردی را ازبین میبرد . از این روست که خیام میگوید»: من دنبال « فارغ بودن ازاین کفرودین » هستم . میخواهم از « ایمان به بینشی » دست بکشم ، که خود را حقیقت میداند و ایمان به هربینش دیگر را پوشاننده وضد حقیقت میداند و راهی جزآن ندارد که با آن بستیزد . من دینی را که باخود ، کفری میآورد ، ضد خرّمی میدانم . او واژه های فارغ وآسوده وآزاد را در رباعیاتش ، به یک معنا بکارمیبرد . ولی آنچه به اندیشه او ژرفا میبخشد این نکته است که درست این « بی ایمانی به همه آنها » ، « دین من هست » . من نیاز به « ایمان به بینشی بنام حقیقت » ندارم ، بلکه میخواهم که گوهر خودم ، سرچشمهِ بینش حقیقت باشد . هنگامی که بینش ، ازگوهرخودم بجوشد ، نیاز به ایمان آوردن به بینش های وامی ندارم که برضد سرچشمه بودن گوهرخودم هستند.»
دنباله مطلب را در بخش « از استاد منوچهرجمالی» بخوانید
Filed under: فرهنگ ایرانی | 2 Comments »