از نیاندیشیدن روشنفکران هوچی (2)

واژه‌ها واصطلاحات جوامع غربی، با فرهنگ ِ خود‌غرب سروکار دارند، زیرا زائیده و شکل‌گرفته از بسترفرهنگ اروپائی هستند. بویژه، ایده‌ها و سر‌اندیشه‌های علوم‌انسانی واصطلاحات‌ آن، زائیده کاروکوشش ِ سخت، و سنجشگری مداوم وگستاخانه ِ متفکران و اندیشمندان این جوامع بوده وهستند. اینها در مجموع، همه ارتباط مستقیم و پیوندی طبیعی با ذهن و روان انسان‌غربی داشته وهنوز نیز دارند. افزون براین‌، با تجربه خود او آمیختگی وپیوند ناگسستنی داشته ودرسراسر زندگی‌اش در دسترس‌ او می‌باشد. ما با ترجمه این واژه‌ها واصطلاحات، و وارد نمودن افکار‌و‌آراء اروپا، تنها فرم را بر می‌داریم و محتوا را، وا‌ می‌گذاریم. بقول مولوی، « مغزوکاه » را جابجا می‌کنیم.البته در این جا، ما وارونه او، «مغز» را بدورمی‌اندازیم و «کاه» را برمی‌داریم. مسائل وایده‌های علوم‌انسانی همانند دانش ریاضیات و یا فیزیک و یا سایررشته‌های علوم نیست که قابل انتقال باشد. برای نمونه ماشین‌آلات و ابزار‌فنی را می‌توان براحتی از جایی آورد ویا وارد کشورساخت وسپس استفاده نمود. د‌رواقع چند سده‌ایست که این کار‌در ایران رایج است وزیاد هم اشکالی ندارد. اما دردسردرست از زمانی آغازمی‌شود که ما برهمین روند، به وارد کردن افکار و ایده‌ها نیز ازاروپا وامریکا، سرگرم می‌شویم. این مهم نیست که چه کسانی وبا چه‌گرایشات فکری-ایدئولوژیکی، این واردات را انجام می‌دهند چون دراصل قضیه تغییری ایجاد نمی‌کند. می‌بینیم که چه «دین‌» فروشان‌اسلامی ِ شهره‌ به «روشنفکردینی»، وچه آنان که خود را «سکولار نو» ، (انگار که مثلا اصطلاح «سکولار کهنه» وجود داشته و سبب سرافکندگی‌است!) و یا لائیک ومدرن، می‌خوانند و می‌شمرند، همگی سخت مشغول به همین کار می‌باشند.
بدین‌ترتیب ، ما با این کار « خرد اندیشنده» خود را به خاموشی وامی‌داریم وهرچه بیشتر سترون می‌گردیم. اندیشیدن، وتفکرفلسفی، نه با کپیه‌برداری ونه با روایت‌گری ازاین و آن ونه با ترجمه‌ی این یا آن متن،  که با خیره و ژرف‌شدن در همین واژه‌ها و اصطلاحاتی که ِ بنظرمان بدیهی وپیش پا‌افتاده، وبه پرسش‌گرفتن آنها، آغاز می‌گردد. این «بدیهیات» چنان ذهن وروان ما را درتصرف خود داشته، که نه تنها پرسشی را درما پدید نمی‌آورند، که ما آنها را مسلم نیز می‌پنداریم. به نمونه‌ای میپردازم تا مقصودم را خواننده ژرف‌بین بخوبی دریابد. سال‌هاست که این روشنفکران دینی ِ کذائی، از «اصلاحات»  دم می‌زنند ومی‌نویسند. مقلدین این‌ها( که معرف همگان هستند) که خود را بخشی از روشنفکران لائیک و سکولارمی‌دانند (اینکه به درست یا نادرست، دراینجا منظور نیست) نیز، طبعا در پشتیبانی و یاری‌شان دراین «مهم» برخواسته ویکی نیست که از این لشکر «اصلاح‌گر» بپرسد آخر شریعت اسلام، که خود را «حقیقت» می‌داند، چگونه می‌توان «اصلاح» نمود؟ ویا اساسا «حقیقت » را چگونه میتوان اصلاح کرد؟ کسی که به شریعت اسلام، به قرآن وبه آنچه محمد گفته، ایمان دارد، و هنوز سخن از اصلاح آن می‌زند، با پوزش فراوان، دروغ‌ورزی بیش نیست. بی‌دلیل که آخوند واژه «بدعت» (یا نوآوری) را «فساد و ظلم» درروی زمین وگناه کبیره نمی‌داند! کیست که «خوب» را،» نور» مطلق را و  «حقیقت» مطلق را اصلاح می‌کند؟ آیا مفهوم حکومت «دموکراسی» چیزی بیش‌تر از «حق» آزمودن آزاد انسان‌ها و ناگزیری اشتباه و درست کردن اشتباهات، براساس خرد وتوانائی خود آنهاست؟ آیا این تنها گزینه‌ی انسانی نیست که «اصلاح» را ممکن می‌سازد؟

حال، با درپیش چشم‌داشتن آنچه گفته شد، بازمی‌گردیم به نوشته‌ای* که پیوندش را در بخش نخست آورده ‌بودم تا اندکی این ذهنیت و تفکرترجمه‌ای، و بی‌نیاز‌ از «اندیشیدن» را بررسی ‌کنیم. این راهم بیافزایم که سخن من با همه‌ی آنانی‌ است که این‌گونه به مسائل می‌اندیشند وتنها این نویسنده و یا نوشته در اینجا مقصود نیست. دیگرآنکه، من نه با سراسرنوشته، که تنها به شیره مطلب از دید خودم می‌پردازم.
نویسنده به ما می‌گوید واژه «مشروعیت» «به معنای شرعی بودن و از نظر شرعی «درست بودن» است« و معادل آنچه در غرب » لجیتمیسی» و «قانونی بودن» می‌نامند. در ادامه می‌خوانیم «پس وقتی می گوييم که حکومتی مشروعيت دارد به اين معنی است که حکومتی حقانيت دارد، قانونی است« من نمی‌دانم نویسنده اینرا چگونه دریافته، اما باید دانست این نه‌تنها سخنی از بیخ نادرست وگمراه‌کننده می‌باشد، که درست بیانگرهمین ذهنیت ترجمه‌ای‌است، که به‌راحتی بر روی واژه‌ها و افکارغرب، ُسرمیخورد، و بدون آنکه شاید خود نیزخواسته باشد، «ناگهان» سر ازشیعی‌گری درمی‌آورد. کسی که به شریعت اسلام ایمان دارد، سخن از «مشروعیت» می‌راند. پس پرسیدنی است که نویسنده ویا درمجموع، همه‌ی طیف روشنفکرانی که مرتب این واژه را بکارمی‌برند، آیا ایمان به شریعت اسلام دارند؟ به گمانم، پاسخ منفی‌است و یا دست‌کم در«آگاهبود‌شان» چنین ایمانی به شریعت‌ اسلام نیست. این ناچارا،  پرسش دیگری را دربرابر‌مان قرار می‌دهد و آن این است‌که،  پس اگرایمانی به شریعت اسلام در کار نیست، وهمه‌ی این دوستان سکولار و لائیک هستند، سخن از «مشروعیت» برای چه و کیست؟ باز پرسیدنی است واژه «حقانیت» که از ریشه‌ی واژه فارسی «آگ» ‌است، چه ربطی به  «مشروعیت» و «شرع» دارد؟ اساسا آیا نویسنده به معنای واژه «حقانیت» ویا «حق » که معرب همان واژه‌ی اگ و آگٍ ایرانی است (ویا درزبان انگلیسی = ا ِگ) و به معنای تخم یا بذریا دانه و خوشه گندم است، اندیشیده است؟ (برای آشنائی  ژرف‌ و گسترده‌تر به آثار منوچهر‌‌جمالی مراجعه کنید) براستی دامنه آشنائی وفهم ما روشنفکران از فرهنگ ایرانی تا چه حدودی‌است ویا اساسا تلاش می‌کنیم تا با آن آشنا شویم؟ بیاد دارم که چندسال پیش‌، همین بانوی نویسنده، در نوشته‌ دیگری در انتقاد به حکومت آخوندی، نوشته بودند که تضادی بین فرهنگ ایرانی و اسلام نیست! مقصودم این است که در کنار یاد ازکوروش وداریوش کردن و پاس‌داشتن آثارتاریخی که بسیارهم‌بجا و هم‌ضروری ونیکوست، خوب است که روشنفکران‌ قدری با بن‌مایه‌های این فرهنگ ( و نه زرتشتی‌گری)،  خود را آشنا نمایند. شاید که آنوقت در این ذهنیت ترجمه‌ای، تحولی بنیادی صورت پذیرد. گُسست ما از اندیشه‌های وامی، حال چه ازعربستان و شریعت اسلام،  و چه از اروپا، نخستین گام درایستادن بر‌روی پاهای خود و پدیداری فردیت ایرانی است. تا زمانی که ما افکارغرب را از نو در فرهنگ خود نیاندیشیده واز صافی آن نگذرانده‌ایم، این افکار کماکان وامی می‌مانند و هیچ پیوندی نیز با ذهن و روان ایرانی برقرار نخواهند نمود. اینست‌که ما، دم ازآزادی و حقوق بشر می‌زنیم اما  از انتشار نوشته‌ای که همانند افکارمان نیست و بدین خاطرآنرا نمی‌پسندیم،  درنشریه وسایت خود، خودداری می‌کنیم. فراخوان گردهمائی و اعتراض به حکومت آخوندی می‌دهیم اما درست همانند یک آخوند، رفتار می‌نمائیم و برای همه تعیین ِ تکلیف می‌کنیم. خود را روشنفکران ‌ِسکولار‌ولائیک می‌دانیم، بعد میرویم و یارآخوند رانده‌شده ازخوان‌یغما می‌گردیم و امضاء و نام نیک بر‌باد می‌دهیم و خاطرات کردار‌های شرم‌آور و پر ازدرد را ازنو میخواهیم، تکرار نمائیم. از بام تا شام، یک‌ نفس «حقوق بشر» فریاد سرمی‌دهیم، و درسوگ آخوندی خدعه‌گر، او را «پدر حقوق بشر» می‌شناسیم !
براستی کی به‌خود می‌آئیم؟ کی می‌خواهیم «خود» شویم ؟

باید دانست چیزی «حق» است که از «خود» می‌باشد. چیزی «حق» است که اصالت داشته باشد همانند «تخم». در فرهنگ ایران، «تخم، دانه، بذر» بیان اندیشه‌ی اصالت و سنجه و معیار ومیزان (یا پرنسیپ) است. این بود که کسی به حکومت‌کردن «حق » داشت ویا «حقانیت» به حکومت‌کردن را داشت که دارای چنین اصالتی ازخود (= خردورزی ‌مردمان) ونگاهبان جان و خرد مردمان درگیتی باشد.  آیا سرچشمه این اصالت و حق، کسی غیراز «ملت ایران » است؟ آیا این «ملت ایران » نیست که تنها و تنها دارنده «حقانیت » است؟ نه شرع اسلام وآخوند؟ نگاهی به شاهنامه، و زندگی خانواده سام و زال و رستم به ما می‌گوید که اینان همواره نماد وپیکریابی این اصل «حقانیت دهی» ملت به حکومت درایران می‌باشند ولی خود هرگز حکومت نمی‌کنند. بسخنی دیگر،  حکومت درایران می‌بایست همواره بر شالوده‌ی اصل «قداست جان» که این خانواده نماد آنست، برپا و استوار گردد. درشاهنامه باز می‌بینیم که رستم سخن از این «حق تاج‌بخشی‌خود» می‌زند وبه کیکاووس آنرا گوشزد می‌کند. پس درمی‌یابیم که «حقانیت» حکومتی، از دید ایرانی چه مفهومی داشته است. اکنون پرسیدنی‌است کجای مشروعیت‌اسلام و یا » لجیتمیسی» غرب، چنین مفهوم و اندیشه یا اصلی را  دربرگرفته، و بیان و باز‌گو می‌نماید؟

پایمالی این سراندیشه دردوره‌ی ساسانی، وانحصار ومالکیت این «حق تاج‌بخشی» ازسوی موبدان زرتشتی، سبب نابودی حکومت ایرانشهرو پادشاهی ساسانیان گردید. و درگستره‌‌ی ایران‌زمین، پیآیند پایمالی و بدور انداختن اندیشه‌ی «قداست جان»،  نابودی شالوده‌ی حکومتـــی  (خشتره=شهریور) ایران وچیره‌گی اعراب مسلمان، برما ایرانیان  گشت.

سخنم را با این اندیشه ژرف مولوی، که گوئی درپیش ماست وبا همه روشنفکران ایرانی سخن می‌گوید، به پایان می‌رسانم.

«ساعتی میزان آنی،  ساعتی،  موزون این

بعد از این میزان خود شو،  تا شوی موزون خویش»

از نیاندیشیدن روشنفکران هوچی (1)

 

ما تا زمانی که مفهوم و معنای آنچه را بزبان می‌آوریم از دل و جان نفهمیم، نه تنها کمکی به برجسته‌کردن مساله‌ای که پیش چشم داریم و مقصود است نکرده‌ایم، بلکه همه خواستمان را نیز بهمین دلیل بدور انداخته‌ایم. نقدا این نمونه را اینجا بخوانید ودر نظر داشته باشید تا سر فرصت، کمی گسترده‌تر به آن بپردازم. تنها این را هم بگویم که افسوس!

این ملت است که «حکومت و قانون‌گزار» است

 قانون اساسی‌ای که ملت موسس آن نباشد، نه تنها اساسی نیست بلکه اساسا قانون نیست.  این مهم نیست که آخوند چه میگوید، این وظیفه آزادیخواهان ایران است که با درک و شناخت درست ازبالاترین مرجع و آتوریته جامعه، یعنی «ملت» بر این حق تاکید نمایند.  » قانون اساسی» کذایی آخوندی، نه اساسی است و نه قانون است. سرچشمه حکومت و قانون، همواره «ملت ایران» (همه ملت، بلوچ و کرد و عرب، ترک و خراسانی، اصفهانی و بوشهری و مازندرانی و …) است. آزادیخواهان ایران، نباید وارد بازیها و ترفند‌های آخوند گردند. این درسی‌است که از جنبش‌های روشنگری قرن هیجده و نوزده اروپا و همچنین جنبشهای سقط شده مشروطه و سی‌سال پیش ایران، باید آموخت و بکار بست.
«گرانیگاه نوزایی ایران، در درک سرچشمه‌ی حکومت و قانون گشتن ِ خود ملت هست.»

« هر آنکس که گیتی ببد نسپرد / به مغز اندرون باشد او را خرد »

 

« هر آنکس که گیتی ببد نسپرد       به مغز اندرون باشد او را خرد »
زنده‌یاد «دکتر شاپور بخت‌یار»، تا دم جان‌سپردن به‌دست جان‌ستانان حکومت اسلامی، انسانی ماند آزاده و متعهد به آنچه باور می‌داشت و می‌گفت. او «خود» بود و «خود» ماند و «خویشتن» را با آگاهی، هم می‌دانست و هم می‌‌شناخت. وارونه بسیارانی که نه تنها «خود» نبودند بلکه اساسا درکی هم از این «خود» نداشتند و با آمدن نخستین موج‌های‌ خانمانسوز قادسیه‌دوم، سوار بر کشتی قدرت اهریمنی،و هم‌‌بساط او گشته، با شرمندگی و رسوایی، سرگرم نابودی میهن شدند. زنده‌یاد، هرگز مهر به مردمان و میهنش را از یاد نبرد و همواره درسراسر زندگی‌اش، تا دم مرگ آنرا به‌کردار نشان داد. چه آنزمانی که دوشادوش آزادیخواهان اروپائی با فاشیسم فرانکو و هیتلر مبارزه می‌نمود وچه در دوران ایستادگی دربرابر دیکتاتوری شاه و سپس با درک «هنگام» و نیاز میهن‌اش به ایستادگی دربرابر هجوم آخوند. خود او در کتاب «یکرنگی» می‌گوید: «برداشت من از انسان و سرنوشت او، به قدمت خود بشریت است. یعنی من به انسان معتقدم. مبارزه من برای ایجاد امکان توسعه و شکوفائی انسان، از همین برداشت نشأت می‌گیرد. رهبران کشور ایران این اندیشه ساده را مردود می‌دانستند» هنوز پس از گذشت سی و یک سال از حمله آخوند، کسی تا آنجا که من می‌دانم باستثنای بانو «مهشید امیر‌شاهی»، از این رادمرد دلیر و پهلوان ایران‌زمین، بدرستی و به‌شایستگی‌اش، نه نوشته و نه سزاوار «آفرین» دانسته است. در مقابل از روی نفهمی و آز وکین‌ورزی، تا آنجا که می‌توانسته‌اند یا نفرین(=نا آفرین) اش کرده‌اند ویا همواره با سکوت از او و اندیشه‌اش گذشته‌اند. همه طیف‌های «روشنفکری» بدون درنظر گرفتن گرایشات فکری‌شان، در این جا مشترک هستند. نگاهی به سوگنامه‌ها و خاطرات و یادها از هم‌فکران و هم‌اندیشان‌شان، بخوبی بیانگر و نشان است. شاید هنوز برای ما بسیار مانده تا انسان‌هایی همچون او را شناخته و به ایشان «آفرین» گوئیم.

زنده‌یاد «شاپور بخت‌یار» درست نماد آن فرد ایرانی‌است که هزاره‌ها در ایران، ایرانیان سزاوار «آفرین» می‌دانسته‌اند، چه همواره کسی لیاقت و شایستگی «آفرین» را داشته که به پرورش زندگی مردم (=انسان) بیاندیشد و دست به عمل زند. فردوسی بی‌جهت نمی‌گوید:
« فریدون فرخ فرشته نبــــود      ز مشک و زعنبر سرشته نبـــود
به داد و دهش یافت آن نکویی     تو داد ودهش کن، فریدون تویی»

او درست در اوضاع و شرایطی بسیار دشوار میهن،و بی‌خردی سیاستمدارن و روشنفکران، خرد کاربند‌ش را اساس کار قرار نهاد و تلاش نمود تا آنجائی که برایش امکان‌پذیر بود، « گیتی ببد نسپرد». آنچه را که خوانده بود و تجربه کرده بود، را با جان و تن خویش چشیده و مزه کرده بود. این بود که با شناخت به‌هنگامش، جنبید و بپا خواست تا همانند پهلوانان داستانهای فرهنگ ایران، از ایران و ایرانیان نگاهبانی و پاسداری کند. از دید من، جایگاه و ارزش به‌پاخیزی زنده‌یاد «دکتر شاپور بخت‌یار» در آن زمان و ادامه پیکارش در خارج ازمیهن تا آستانه جان دادنش، از دلیری دکتر مصدق و پیکار وی نیز بالاتر می‌باشد.
باشد که، جوانان و دیگر مردمان بپا خواسته امروز، از او و پیکارش بیآموزند و یادش را گرامی دارند،و در آینده ایران آزاد و سربلند، میادین ایران‌زمین را با تندیس او آراسته نمایند و خاطره و یادش را جاودانه گردانند. «اگر من بتوانم برای خود یک صفت قائل شوم، این است که همیشه در عقایدی که آنها را درست می‌پندارم، پایداری و ثبات قدم نشان داده‌ام.»
از کتاب« یکرنگی »نوشته دکتر شاپور بخت‌یار، ترجمه مهشید امیرشاهی من این کتاب در فرمات «پی دی اف» در بخش «کتاب» برای علاقمندان نهاده‌ام.
رضا ایرانی

یاد «شاهپور بخت‌یار» گرامی باد

هر سال در چنین روزهایی به‌شیوه‌ای «خودکار» به یاد این رادمرد‌ دلیر و پهلوان ایران
می‌افتم. در روزهای آینده اگر فرصتی فراهم شود در باره زنده‌یاد می‌نویسم.

یادش گرامی

« هنوز خودبخواب‌زده »

همه ساله در چنین هنگامی بازار انشاء‌نویسان حرفه‌ای و غیر حرفه‌ای، از سر رونق می‌گیرد و تکرار آنچه بارها گفته‌اند و شنیده‌ایم. امسال با خیزش ملت، این «چیزنویسی» ضرب در دو شده، و هنوز مانده تا پس از این سالگرد، » نخبه‌گان » ادامه دهند. اما، شگفتی‌ام در این استکه، کی بخود میآیم تا دریابیم، بدون اندیشه و تفکر بنیادی، و تنها با هوچی‌گری راه به‌جایی نخواهیم برد. هنوز درک شسته و رفته از آنچه باید داشته باشیم، نداشته و واکنشی فکر می‌کنیم( ودرنتیجه) رفتار می‌کنیم. باورم ندارید؟ زحمت کشیده و سری به این سایت‌های ایرانی «دمکراسی و حقوق‌بشر» خواه و پست‌مدرن، بزنید. به‌جای اینکه ده‌ها و سدها جستار در سنجشگری از اسلام و مرزبندی با آن با تکیه به فرهنگ ایرانی، ببینیم و یا شاهد دامن زدن و انگیختن مردمان به« خرد بهمنی» خویش واصالت فردی خود، باشیم، جز شعار و هوچی‌گری از این طیف باصطلاح روشنفکر،( = «آخوند- روشنفکر») چیز دیگری، به‌استثنای تنی چند که در این غبار هوچی‌ها، به‌چشم هم نمی‌آیند، دیده نمی‌شود. افسوس که شیعیگری بدجوری به‌جانمان رخنه کرده‌ و تنیده‌است و تا از آن نگسسته‌ایم، خودزایی‌مان را به درنگ واگذار می‌کنیم. می‌گویند: خوابیده را می‌توان بیدار نمود، اما خود‌بخواب‌زده را هرگز!

» آخوند-روشنفکر «

»  آخوند-روشنفکر «

آخر کدام «فیلسوفی» در جهان می‌شناسید که به داشتن یک » دین رسمی » در جامعه باور داشته باشد؟  «ما نمی‏توانیم اسلام را به عنوان دین رسمی کشور حذف کنیم» این آقای «رامین جهانبگلو» همانند آخوند‌ها چنین «افاضاتی» را ابراز نموده‌اند. (اینجا بخوانید) بی‌اختیار یاد این گفته استاد جمالی افتادم:
««آخوندها متوجه شده اند که روشنفکران ژرفای فلسفی همه اصطلاحات مدرنی را که بکارمیبرند و عَلم میکنند، نمیفهمند ، چون آنها را ازژرفای فرهنگی خود، تجربه نکرده اند.ازاین رو این اصطلاحات را باکاه شریعت، قاطی کرده و ازآن اسلامهای راستین طبق مد روز، میسازند وبه خورد خود روشنفکران و مردم میدهند.اینست که ازمشروطه، شبه مشروطه ، ازدموکراسی، شبه دموکراسی، ازجمهوری، شبه جمهوری، ازآزادی ، شبه آزادی، ازمدرنیزاسیون، شبه مدرنیزاسیون، ازامپریالیسم، شبه امپریالیسم درمیآورند.»»
پرسش: واقعا این چه » روشنفکری » است که ما داریم؟
پاسخ: آخوند-روشنفکر !!

« ایران با «جمهوری ایرانی» بر پا می خیزد » (بخش سوم)

« ایران با «جمهوری‌ایرانی» بر پا می‌خیزد»

(بخش سوم)

«زندگی اصل برتر است، نه دین »
«جدایی حکومت از دین در ایران »

رضا ایرانی
_________________________________________________________________________
در کعبه ز اسرار حقیقت  خبری نیست
این زمـــزمه از خانه خمّــار بلند است

«صائب»

جدایی حکومت از دین و سکولاریته، چیزی جز « نوزائی فرهنگی ایران » در پیکریابی نوین آن نیست. «جمهوری ایرانی» درست پیکر‌یابی چنین نوزائی‌است. «جدایی حکومت از دین» تنها آن یک بندی نیست که با آوردنش در قانون اساسی، دین را از حکومت جدا سازد. این خرافه‌ای بیش نیست که سالیان سال دست از سر روشنفکران ایرانی بر نمی‌دارد. نیاندیشیدن با مغز خود در باره مسائل و معضلات جامعه و تنها مصرف‌کننده اندیشه و دستاورد غرب گشتن، نه تنها نیاز جامعه ما را بر طرف نمی‌کند، که ما را هر چه بیشتر سترون می‌سازد. نیاز ما اینست‌که دریابیم با چه اندیشه و بنیاد فلسفی از نفوذ فکری و روانی لشکر چند سدهزارنفری آخوند و اسلام، بشود بدون کاربرد قهر و خشونت، در جامعه پیش‌گیری نمود.
باید دانست که با آوردن بند «جدایی حکومت از دین» در قانون اساسی، آخوند ساکت نخواهد نشست و از راه‌های دیگر و در فرصت مناسب جامعه را دستخوش قدرتورزی، انحصار‌طلبی، و کین‌توزی خود خواهد کرد. در مقابل، حکومت نیز با تکیه به  این بند «جدایی حکومت از دین» در قانون اساسی‌اش، در بکارگیری زور و خشونت، پرهیز نخواهد کرد.
پاسخ و حل نهایی این مساله، در گرو تغییر‌یافتن «تصویر خدا» در اذهان و روان‌ها است که تنها از عهده فرهنگ اصیل ایران ساخته است. فرهنگ اصیل ایران و نه آنچه که تا‌کنون به ما بعنوان فرهنگ ایران تلقین کرده‌اند، و نه آنچه الهیات زرتشتی به نام فرهنگ ایران عرضه کرده، فرهنگی است مردمی و جهانی. گوهر یا طبیعت این فرهنگ، « قداست جان و زندگی » است. جان و زندگی انسان، بزرگترین ارزش و ارج در گیتی است. در این فرهنگ هیچ حقیقتی و دینی، هیچ ایدئولوژی و دستگاه فلسفه‌ای، و هیچ آموزه و شریعتی بالاتر از این ارزش، یعنی مقدس بودن « جان و زندگی» انسان نیست. دراین فرهنگ، هزاره‌ها « دین » (=دائنا= داء+ نا)* معنای اصل زایندگی و آفرینندگی و موسیقی درهرانسانی را داشته است. با آئین میترایسم، ایده عهد و میثاق بر‌پایه‌‌ی «قربانی خونی» کردن و پیمان تابعیت وایمان به آموزه‌ و شریعت خاصی بستن، برای نخستین بار در اندیشه‌ی انسانی پدید آمد و سپس با تغییراتی چند، تحول به آنچه ما امروز بنام «دین‌های ابراهیمی» (یهودیت، مسیحیت و اسلام) می‌‌شناسیم، یافت. در واقع این‌ها نه دین بمفهومی که ایرانی از « دین » (=بینش آفریننده هر‌انسانی) داشته، که  ضددین و دین‌های ساختگی و جعلی هستند. تصویری که فرهنگ ایرانی از خدای هم‌گوهر انسان ، و خدایانی که انسان ایرانی هزاره‌ها، خود را امتداد و گسترش آنها‌ میدانسته، و برابر با آنها بوده، از بن و ریشه  با این ضد دین‌های تاریخی رایج تفاوت دارد. تصویر « خدا » در این فرهنگ وجودی «قدرتمند» و بریده و جدا از انسان نیست، که نیاز داشته باشد شخصی را «برگزیند»، تا بعنوان و‌اسطه به مردمان دستور دهد و آنها را بترساند، تا به او و واسطه‌اش «ایمان» بیاورند. تصویر « خدا » در این فرهنگ نیاز به «ایمان» ندارد. در این فرهنگ خدا « پروردگار » است چون خویش‌کاریش، مهر به انسانها، مهر به گیتی و نگاهبانی و پرورش زندگی است. اینست‌که داستان «سام و زال و سیمرغ» در شاهنامه، بیان این‌ چنین « پروردگاریست ». از اینروست که با بسیج نمودن این فرهنگ، دین‌های ساختگی و جعلی، خود بخود از حکومت جدا میگردند و ما نیازی به وارد کردن این شعار ترجمه‌ای «جدایی حکومت از دین»** نداریم.   ما در برابر شریعت و «دینی» که گوهرش قهر و تجاوزطلبی، خشونت و ترس و وحشت‌اندازیست قرار گرفته‌ایم. تهدید و آزار و کشتن، بنیاد شریعت و دین اسلام است که نه تنها خرد و روان هر انسانی را می‌آزارد، بلکه همچنین از آزار و ستم به حیوانات نیز پرهیزی ندارد. هر حقیقتی که انسان‌ها را بترساند و تهدید کند، دروغیست اهریمنی که به خود نام «حقیقت» داده ‌است. پس هر ایرانی حق دارد که برضد چنین حقیقتی و حکومتی، برضد هر آموزه و دین جعلی و شریعتی، به‌پا خیزد که می‌خواهد بنام حق یا حقیقت بر انسانها قدرت بورزد.

ایرانیان امروز، با مقاومت و دلیری در برابر این خشونت و وحشت‌انگیزی، در برابر این قهر و تجاوز اسلام، پایداری می‌کنند و می‌روند تا با «جمهوری ایرانی»، با فرهنگ انسان‌دوست خود، بن و ریشهء آموزه و دینی را که، گوهرش ستم و تجاوز و قهرورزی‌است، از جا بر‌کنند و «طرحی نو در اندازند». گوهر یا طبیعت فرهنگ ایرانی مقدس بودن « جان و خرد و زندگی» انسان است. هیچ قدرتی و قانونی، و هیچ خدایی و دینی، حق ندارد که جان و خرد و زندگی انسانی را بیآزارد.
«جمهوری ایرانی»  یک صفت خشک و خالی نیست، و بر خلاف تحلیل‌هـــای بیش از حد «علمی» برخی از روشنفکران، «جمهوری ایرانی» بیان و خواست ملت برپایه ارزش‌های فرهنگ ایرانی است. ما پیش از آنکه «جامعه اسلامی» باشیم ، «جامعه ایرانی» هستیم . اینست که بنای حکومت و جامعه ایرانی، باید نخست بر پایه‌ی ارزشهای فرهنگ ایران گذاشته شود. ما تا آنجا از اسلام یا هر دین یا ایدئولوژی یا فلسفه دیگر، می‌پذیریم که از صافی این ارزشهای مردمیِ فرهنگ ایران، بگذرد. این سخن بدین معناست که، الله و رسول و آخوندش هم، تنها بشرطی در « جمهوری ایرانی » پذیرفته می‌شوند که شمشیر و تیغ را شکسته و اصل «مقدس بودن جان و خرد و زندگی» را پذیرفته، و به آن پای‌بند گردند. این معنای جدا‌ گشتن حکومت از دین است.

در فرهنگ ایران، هم‌زیستی اجتماعی و حکومت، بر پایه خرد مردمان پیدایش می‌یابد و استوار می‌گردد. معنای این سخن آنست‌که مردمان از هر قوم و دسته و دین و مذهب، از هر ایدئولوژی و مرام و جنس و طبقه که باشند، با هم، بر اساس خرد و بینش خودشان در باره زندگی بعنوان برترین اصل و راه‌های بهبود آن در اجتماع خود در این گیتی اندیشه می‌کنند و حکومتی را که طبعا پیآیند چنین هم‌پرسی و هم‌اندیشی‌شان است، پدید می‌آورند. پس خویشکاری چنین حکومت برآمده از هم‌پرسی و هم‌اندیشی‌ مردمان، پاسداری و پرستاری از جان همه‌ی انسان‌ها می‌گردد. در چنین حکومتی، همه مردمان برابرند چون همه دارای یک جانند. جان هر انسانی آمیخته با جان دیگریست واین هم‌جانی مردمان، اصل این برابریست. مهرورزیدن به همه جانها، پیآیند مستقیم این اندیشه‌ی « مقدس بودن جان وخرد و زندگی» است.  این «مهر»، تعهد هرانسانی برای رفع آزار و گزند، از همه جانها و دادن شادی به همه‌ی جانهاست .
مهر ایرانی، یک اندرز و یا نصیحت نیست بلکه پای‌بندی به یک ارزش انسانیست.

بنی آدم اعضای یـکدیگرنـــــد که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قـــرار
«سعدی»

سعدی با این سخن، به ما چه می‌گوید؟ او می‌گوید همه انسانها،(نه فقط انسان ایرانی) بهم پیوسته‌اند، زیرا همه  از یک طبیعت، از یک گوهر و از یک جان یا جانان هستند و ما نمیتوانیم به خودی خود شاد و بیدرد باشیم . ما زمانی از درد رهایی می‌یابیم و شاد می‌گردیم که همه‌ی جانها از درد، آزاد شوند. این نکته‌گویی شاعرانه سعدی نیست،
این تفکر و سرمایه فرهنگی ایرانی‌است، که او عبارت‌بندی نموده است و شوربختانه، به جد گرفته نشده و هنوز نیز به جد گرفته نمی‌شود چون اندیشه‌ای ایرانی‌است و سخن فلان اندیشمند اروپائی یا امریکائی، و یا آخوند اسلامی نیست!
اندیشه‌ای که در آن فرد، فقط میتواند در آخرت، و در جنت به سعادت برسد، ساختهء دروغین ادیان ابراهیمی‌است و درست در تضاد و رو‌یارویی با فرهنگ ایرانی‌است.  مقدس بودن جان ، انسان را متعهد میسازد که برای واقعیت‌یابی این ارزش انسانی، در همین گیتی بکوشد . «گیتی‌آرایی» در فرهنگ ایران، یعنی گیتی را آباد و شاد ساختن، یعنی زندگی و خرد مردمان را شیرین و شاد ساختن. اینست‌که مقدس بودن جان و زندگی ، مفهوم دیگری از«قداست»  را به میان می‌آورد که در ادیان ابراهیمی ناشناخته و نامفهوم است.  با ژرف شدن در این سراندیشه، بخوبی می‌توان دید که این خود یک ایده‌ی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و حقوقیست. چــرا؟  چون با مقدس بودن جان، ازیکسو هم می‌بایست با نرمی و مهر با همه جان‌ها و زندگان رفتار نمود و هم، در نگهبانی و پاسداری از جان و زندگی و خرد، از سوی دیگر،  با سرکشی و پیکار دربرابر قانونی و حکومتی و حاکمی ایستادگی کرد، که آزارنده جان و خرد انسانیست. این فرهنگ اصیل ایران است.
اکنون پرسیدنی است که آیا هیچ حقوقدان ایرانی آزاده‌ای، تاکنون به این ایده اندیشیده، تا به آن عبارت‌بندی حقوقی بدهد؟ آیا حقوقدان ایرانی می‌بایست همه وقت خود را بیهوده صرف بیرون آوردن «دموکراسی» از اسلام یا روشن‌تر بگویم، «دموکراسی» را در اسلام جا‌سازی نماید! و آخوندی بر آخوند دیگر را ترجیح دهد و برگزیند، چونکه خدعه‌گر ماهر‌تریست؟ آیا روشنفکر آزاده ایرانی‌، نبایست با ایستادن بر روی پاهای خود، با اندیشیدن با مغز خود، به پیدایش و رشد فردیت در جامعه یاری رساند، نبایست با همهء نیرو و توانش، این اندیشه فرهنگ خودش را از نو واتابد و گسترش دهد و کوشش کند تا آنرا در دل و روان هر ایرانی از سر شعله‌ور سازد؟ یا آنکه از آخوندی خدعه‌گر، تمنای صدور فتوای «لغو حکم اعدام» را نماید؟
آیا از بام تا شام فریاد  «اعلامیه حقوق بشر» را سردادن و ترجمه کردن، ما را دارای حقوق بشر می‌کند؟ آیا این «حقوق بشر» به یکباره و ناگهانی شروع به باریدن از آسمان اروپا نموده است؟

براستی «حقوق بشر» چگونه پیدایش می‌یابد؟
اساس  تجربه حقوق بشر بر محور فردیت هر انسانی است. بدین معنا که فردیت برترین اصل است. فرد و فردیت مطلق می‌گردد. از این زمان ببعد، بزرگترین سازمان سیاسی جامعه یعنی حکومت، و هم‌چنین سازمان دینی، نسبت به این فردیت مطلق،  نسبی می‌گردند. افزوده بر این، از آنجا که دیگر این فرد، « خود » را سر‌چشمه بینش و معنای هر‌گونه معنویت می‌داند،  یعنی خود را میزان و اندازه هر چیزی می‌داند، پس دستگاه و سازمان دینی دیگر حق مداخله در زندگی، و یا معین‌‌کردن هدف و سعادت این فرد را ندارد. اینست‌که گفته می‌شود «دین امر خصوصی» افراد می‌گردد. نه اینکه هر کسی می‌بایست در خانه‌اش و در خلوتش به دینداری بپردازد! افکار ترجمه‌ای، که ویژگی انگیزشی خود را، برای اندیشیدن ما از دست بدهند،( چونکه ژرف‌اندیشی نمی‌شوند) بیش از پیش ما را سترون و عقیم هم می‌سازند. اینست‌که این افکار فقط جذاب و دلربا باقی می‌مانند. می‌بایست مفهوم «حقوق بشر» و فردیت را خوب فهمید و درک نمود، و نه اینکه اسلام را رها کرد تا کار » خصوصی» افراد اجتماع باشد! اگر به مومنی گفته شود، دین «امر خصوصی» است، او هرگز نخواهد پذیرفت.
مفهوم «حقوق بشر» و فردیت آنست‌که « من » (=بهمن، من‌به، اندی‌من، هومن) فردی هستم که نه اسلام، نه مسیحیت نه زرتشیگری، و نه هیچ دین دیگری، حق معین‌کردن مرا ندارد. هیچ سازمان دینی حق دخالت‌کردن در امور زندگی من را ندارد که تعیین کند «خیر و صلاح» من چیست، که ایده‌آل من «آخرت» است، که «قیامت» و زندگی پس از آن «سعادت» من می‌باشد! این « من » هستم که خود را معین می‌کنم. این « من » هستم که اندازه هر چیزی می‌باشم. « من » هستم که معین‌کننده قانون می‌باشم. این « من » جمشیدی هستم که سر‌چشمه و تعیین‌کننده حکومت می‌باشم. از این‌پس، دستگاه و سازمان دینی، کشیش و آخوند، ویا هر متخصص شریعتی، تنها می‌تواند به من بعنوان پیشنهاد و نه «امر به معروف و نهی از منکر» کردن، اندرزی و نصیحتی، ویا سفارشی بنماید. پس «اخلاق» دیگر یک مساله سفارشی می‌گردد ونه «امری». اینست‌که شریعت با همهء زائده‌هایش از جمله «ولایت فقیه» به کناری نهاده می‌شود. من، از هر حکومت و دینی که بخواهد زندگی‌ام را تعیین کند، نه تنها سرپیچی می‌کنم، که بر ضد آن حکومت و دین همانند « کاوه » قیام می‌کنم. این معنای » خصوصی» شدن دین است و دموکراسی نیز بر‌پایه فردیت انسان مستقل استوار است.  اساس فردیت با نوشوی گره‌‌خوردن و جفت‌گشتن است. خرد بهمنی اصل مرجعیت و جوینده هر انسانی و بن این نوشوی است.
با سراندیشه « قداست جان‌و زندگی» است که حکومت و سازمان دینی تابع ارزش‌های فرهنگ اصیل ایران می‌گردند. و با «جمهوری ایرانی» که بر شالوده فرهنگ اصیل ایران بنا خواهد شد، هر فردی، سرچشمه بینش شناخته میشود، و نیازی به «سکولاریته و لائیسیته»، نیازی به «جدایی حکومت از دین» نخواهد بود.

– این جستار دنبال می‌شود.
* اوستا
Separation of Church and State * *

« ایران با «جمهوری ایرانی» بر پا می خیزد » (بخش دو)

« ایران با «جمهوری‌ایرانی» بر پا می‌خیزد»

(بخش دو)

رضا ایرانی

_________________________________________________________________________

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
«حافظ»

با در نظر داشتن راهنمایی برخی خوانندگان گرامی، ناگزیر از اشاره به دو نکته هستم: یکم اینکه مطلب به شکل فشرده آورده می‌شود و همه گستره‌ها را در نوشتاری‌کوتاه که از حوصله خواننده فراتر نرود، نمیتوان آورد. دویم آنکه، ما نیاز داریم ‌تا ‌به مسایل آورده شده، با دقت و ژرف‌نگری ‌بیاندیشیم تا ضمن درک‌ مطلب،‌ دچار برداشت (یا‌برداشتهای) نادرست از نوشتار، نگردیم. پس‌گمان نمی‌کنم تاکید بر ساده‌‌نویسی بیشتر، چاره‌ساز باشد.

******

در بخش نخست آوردم که آنچه ایران را به سوی رستاخیز‌فرهنگی پیش می‌راند چیزی بجز بیداری بهنگام خرد‌خفته مردمان‌اش نیست که میرود تا «حقانیت حکومتی» خویش را از ضحاکان زمانه بازپس گیرد. این خرد بیدارگشته بنابر فرهنگ ایران خردی‌است ضد قهروخشونت، و خردی‌است اندیشنده و سامانده. با این خرد است که جامعه و حکومتی پدیدار می‌گردد که در آن جان و زندگی همه مردمان، از هر قوم و نژاد و طبقه‌ای، با هر زبان و اندیشه ومرامی از گزند و آزار محفوظ می‌ماند. ‌ در فرهنگ اصیل ایران، این خرد سه ویژگی‌ بنیادین داشته، که یکی جویندگی و آزمون‌گری است، دیگری نگاهبانی و دور داشتن جان از اصل آزار است. بقول فردوسی در شاهنامه: «خرد چشم جان‌است چون بنگری»  و سومین آن،  سامان‌دهی ونظم‌دهی در زیبایی ‌است.
اکنون کوشش خواهم کرد تا به این ‌بپردازم که:
1. این گزندناپذیری زندگی و جان وخرد انسان به چه معنایی است؟
2. چرا با «جمـهوری ایـرانی» این اصل «گزندناپذیری» یا «مقدس» داشتن زندگی و جان ‌و خرد انسان برپا  می‌گردد.

جامعه‌ای آزاد است که درآن «تفاهم همگانی» به‌کردار اصل فراگیرنده اجتماع، پذیرفته شده است و همواره تقویت می‌گردد. جامعه‌ای آزاد است که افرادش امکان پدیدار نمودن گوهر خود را داشته باشند. روند پیدایش گوهر‌ی هر انسانی، و امتداد و گسترش آن و یا به سخنی دیگر، فراهم کردن چنین امکانی یا پیدایشی، درست معنا و مفهوم واژه «آزادی» است. با  این برداشت که استوار بر فرهنگ ایرانی‌است، ما تعریف و درک مثبتی از آزادی ارایه می‌دهیم. آزادی، همیشه در آزادی امکانات ما است. ما تنها در برگزیدن چند امکان داده شده و یا موجود، آزادی را تجربه نمی‌کنیم و این هنوز آزادی نیست، بلکه ما زمانی آزاد ‌هستیم که خود بتوانیم امکان نوینی پدید آوریم ویا امکانی به سایر امکانات پیش بیافزاییم و دامنه امکانات‌مان را گسترش دهیم. برای نمونه، ما نه تنها  باید این حق را داشته باشیم که از بین «ادیان» و مکتب‌های فلسفی و فکری موجود در جامعه انتخاب نماییم بلکه با تاسیس دین تازه، و یا فلسفه تازه و یا اندیشه نو  و دیگری در جامعه، امکانات گزینش خود را نیز افزایش دهیم. ما زمانی آزادی را تجربه می‌کنیم که بتوانیم از چنین حقی بر‌ خوردار باشیم. به سخنی دیگر ما خود اصل ابتکار و مبتکر باشیم. همچنین جامعه و حکومتی مستقل است و یا دارای استقلال خواهد بود که «خودش»، «خودش» را زاییده باشد. که «خودش»، «خودش» را تعیین کرده باشد، یعنی اصالت داشته باشد. چنین جامعه‌ای خودش، خود را معین می‌نماید ، پس بر پاهای خود می‌ایستد و تصمیم می‌گیرد، از اینرو تابع کسی و قدرتی نخواهد بود. این همواره حق همیشگی مردمان چنین جامعه‌ای است و آنرا به هیچ مرجعیتی و هیچ قدرتی، هیچ حزب و سازمان و رهبری، واگذار نمی‌کند. ملت هیچ‌گاه با کسی پیمانی بر اساس واگذاری این حق همیشگی خود، نمی بندد و نخواهد بست. حکومت همیشه از ملت سرچشمه می‌گیرد. این تنها راه آزادی در ایران است. حکومت می‌بایست تنها یک سرچشمه داشته باشد وآن سرچشمه ، «ملت» ایران است. نه الله، نه اسلام و نه امام یا ولی فقیه.
مرجعیت حکومتی* بنابر فرهنگ اصیل ایران، از «بهمن» است که خرد سامانده در هر انسانی‌است، پس هر انسانی سرچشمه حکومت است.  برخلاف آنچه برخی می‌پندارند، «جمهوری ایرانی» چنین محتوایی را با خود پدیدار خواهد ساخت. از دید من، برپایی چنین جمـهوری یا نظام سیاسی‌و اجتماعی و حقوقی و اقتصادیی، بدون محتوای فرهنگ ایرانی، امکان‌پذیر نخواهد بود.
پیدایش و فراهم‌آوردن امکانات شکفتن گوهر هر‌انسان ایرانی، نیازمند گرامی‌داشتن و گزندناپذیر دانستن «جان و خرد و زندگی» همه انسان‌هاست. اصل مقدس دانستن جان و خرد و زندگی مردمان، بزرگترین و والاترین اصل فرهنگی ما ایرانیان است.
واژه « مقدس »** در فرهنگ ایرانی بار «دینی-مذهبی» نداشته بلکه بیان گزندناپذیری جان است.
من با یقین فراوان تاکید دارم که ایرانی اگر بتواند آتش این سراندیشه و گرانیگاه فرهنگی‌اش را برپا و شعله‌ور سازد، مسایل هزاره‌ای و کنونی‌اش را نه تنها پاسخ خواهد داد، بلکه به همسایگان خود و سایر جهانیان هدیه‌ای ارزشمند تقدیم می‌دارد.
بزرگترین مسـاله ما، نگاهبانی و پرورش جان‌ها و خرد مردمان بوده و هست.  بزرگترین مسـاله ما، باهم زیستن در نیآزردن جان و زندگی‌ست. بزرگترین مسـاله ما، دور داشتن آزار و دفع گزند از هر جانی است. بزرگترین و مهمترین خویشکاری جامعه و حکومت،  نگاهبانی و پرورش جان‌ها و خرد مردمان بوده و هست. مسـاله ما، اندیشه قدرت نیست، بلکه مقدس دانستن جان و زندگی و خرد مردمان است. مسـاله ما، اختلاف بر سر زبان فارسی و «نژاد» نیست، بسیاری از واژه‌های ما در زبان‌ وگویش‌های دیگر فرهنگ ایرانی زنده و پویا هستند پس  مسـاله ما، ترک و عرب و  فارس نیست. مسـاله ما،  «دین» و مذهب کسی نیست. آزار است که بزرگترین گناه در فرهنگ ایران است، نه نداشتن ایمان به یک الاه.

مباش در پی آزار و هر چــه خواهـــــی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

«حافظ»

جامعه و حکومتی که تابع این اصل شد و همه نیروهایش را در خدمت این پرنسیب قرار داد ، دیگر هیچ هراسی به خود راه نخواهد داد. اکنون ایران‌زمین نیاز به انسان‌های دلیری دارد که به این ایده، به این بذر آینده‌زا بیندیشند و به پیایند‌های ژرف آن خیره شوند و آنرا به میان همه ایرانیان برند. ژرفای این سراندیشه کهن فرهنگ ایران در روان و ضمیر هر ایرانی نهفته است. اینستکه داستان «سام و زال و سیمرغ» در شاهنامه، برای هر ایرانی منش و نماد «حقوق بشر» است. هر ایرانی تنها با مقایسه این داستان با داستان ابراهیم و اسماعیل که پیکریابی منش، و معین کننده همه ادیان ابراهیمی‌است، و ایده قربانی کردن برپایه ایمان رابنا ‌می‌گذارد، بخوبی در می‌یابد که فرهنگش از چه منش انسانی برخوردار است. ما نیازی به وارد کردن چند ماده بعنوان » حقوق بشر» و سرمشق قراردادن آنها نداریم. اکنون می‌پرسم کدامین روشنفکر ایرانی ‌تاکنون به این داستان، به این سخن حافظ و یا دیگر اندیشمندان ایرانی پرداخته تا (گسترش معنای آن سخن پیشکشش!) از نو فلسفه و اندیشه ایرانی را عبارت‌بندی کرده و آن را از نو پدید آورد؟
آیا براستی اندیشه ایرانی سترون است؟  » دین خوست «؟ توانایی ندارد؟ دچار «استبداد آسیایی و شرقی‌»است؟ همه این بدبختیها از » کم آبی ایران » ‌است؟ و یا ناشی از»توطئه» قدرت‌های بیگانه! آیا همین ایرانی نبود که درست در 160 سال پیش، جنبش بزرگ بابیان را در میهن ما بر‌پا نمود و اساس تفکر شیعه را به چالش کشید و لرزه بر وجود آخوندهای آن دوره و کینه‌توزی‌شان را تا به‌امروز سبب گردید؟
کدامین نقاش ایرانی کوشش نموده تا این داستان را بار دیگر در پیش دیده ما رنگ آمیزی نماید؟
کدامین آهنگ‌ساز ایرانی، نغمه‌ای از این داستان را با گوش ما همراه کرده است؟
کدامین نمایش‌نامه نویس، فیلم‌ساز ما، این داستان را دوباره برروی صحنه آورده است؟
مسـاله ما چنان که گفته شد، پاسداری و نگهبانی از جان و خرد و زندگی هر انسانی در گیتی‌است. حال این جان و زندگی، جان و زندگی‌یه مومن باشد یا کافر، مذهبش سنی باشد یا انواع و اقسام شیعه‌گری، بابی باشد یا بهایی، یهودی باشد یا زردتشتی، مسیحی باشد یا یار‌سانی، کمونیست یا شاه‌پرست، بودایی یا آینده‌نگر، مدرن یا پست‌مدرن، بلوچی باشد یا کرمانی، آذری یا خراسانی، کرد باشد یا عرب، تهرانی یا شیرازی، بی خدا یا با خدا…

تا کی دارم عشق نهان در دل خویـــــــــش
مقصود رهم تویی، نه دین‌است و نه کیش!

«عین‌القضات همدانی»

«جمـهوری ایـرانی» در راه، بر اساس قانون اساسی اداره خواهد گشت، که موسسانش یعنی مردمان، نخستین اصلش را با «جان و خرد و زندگی هر انسانی از گزند محفوظ است» برقرار و آغاز خواهند نمود.
مسـاله ما صندوق رأی نکبت‌زده حکومت اسلامی نیست. مسـاله ما باز‌گشت به دوران بزرگترین جلاد تاریخ ایران یا جابجایی چند مهره نطام اهریمنی اسلامی نیست.  همچنین، مسـاله ما باز‌گشت به مقطعی از تاریخ ایران هر چند با «شکوه» و یا بازگشت به هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان، آنچنان که برخی می‌پندارند، نیست. مسـاله ما، نوشدن از بن آفریننده و بذرهایی در گذشته‌است که آینده ‌زا است و بن بر‌پایی نگاهبانی جان و خرد و زندگی انسان‌ها از آزار است. این پایه و اساس حقوق بشر «جمـــــــهوری ایــــــــــرانی» است.
آری، ما نیاز به وارد کردن مواد » حقوق بشر» نداریم، ما نیاز به شناخت فرهنگ اصیل خود داریم. روشنفکران ما هنوز تفاوت فرهنگ و تاریخ را در نیافته‌اند. تاریخ ایران، فرهنگ ایران نیست، تاریخ ایران را قدرتمندان و زور‌گویان پدید آورده و نوشته‌اند.

سرو از فکر لباس عاریت آسوده است
جـــامه از پیــکر بروید مـــــردم آزاده را

«صائب تبریزی»
افکار و عقاید و ایده‌های غرب، هر چند زیبا، هر چند ارزنده، پیوندی نا‌گسستنی با روان و ضمیر انسان غربی دارند. برای اشاعه و ترویج افکار و ایده‌های غرب در ایران، ما نیاز به وارد کردن فرهنگ غربی نیز خواهیم داشت. بزرگترین اشتباه روشنفکران ایران از مشروطه تا کنون، در غلتیدن به این کژفهمی و دوری گزیدن از فرهنگ ایرانی بوده است. اینان همه چیز را به‌کردار واردات وصادرات می‌یابند. مساله خواندن و از بر نمودن چند مقاله و کتاب و نام نویسنده و سپس روایت آنها نیست!،  بلکه در گام نخست، پس از گوارش درست این ایده‌ها، نقش انگیزندگی آن‌هاست که برای ما اهمیت دارد. مساله آبستنی از افکار ارزشمندی‌است که در هر کجا یافتیم با آن بتوانیم خود را از نو بیآفرینیم. این با دنباله‌روی و همانندشوی متفاوت است. این همان تقلید است هر چند «مراجع تقلید» عوض شده باشند. اما، ایستادن بر پای خویش، یعنی زایش خود از خود، معنا و مفهوم رستاخیز فرهنگی‌است. همانطور که در بخش نخست نیز اشاره کردم، ایده «جمهوری ایرانی» یک فرم وارداتی بهمراه چند یا چندین سازمان اداری حکومتی و یا شکل فرمالیته آن نیست، مهم محتوای این جمهوری است.
این جمهوری منهای محتوای فرهنگی ایرانی‌اش، پاک دستخوش قدرت‌ورزی گرگ‌های در پوست میش رفته می‌گردد. «جمهوری ایرانی‌« فردا، اصل برابری جـــــــــان‌ها را شالوده، و نگاهبانی و پرورش جان‌ها را، اولویت خود می‌داند نه ایمان آنها . فرهنگ ایران به‌دنبال رستگاری انسان‌ها نیست. فرهنگ ایران به‌دنبال پرورش جان و خرد آنهاست. همه‌گان، بدون هیچ استثنائی می‌بایست اصل «گزندناپذیری» جان و خردو زندگی مردمان را بپذیرند و تابع این اصل باشند.
مفهوم  این سخن چیست؟
معنای این اصل فرهنگی ایران آنستکه:

1. » امر به معروف و نهی از منکر» درکل بی‌اساس خواهد شد و دیگر وجود نخواهد داشت.
2. هیچ‌کس و  هیچ‌ قدرتی، حق فتوا دادن به قتل، تجاوز، آزار و کشتن را نخواهد داشت.
3. تیغ و شمشیر نه تنها از دست آخوند، که از دست همه احزاب و سیاست‌‌مداران (چه در قدرت و چه خارج از آن) گرفته خواهد شد.
4. جهاد در راه «دین» و عقیده از همه گرفته خواهد شد.
5. خودی و نا‌خودی، کافر و مومن، دیندار و بی‌دین و اساسن چنین مفاهیمی، جایی در جامعه نخواهند داشت.

«جمهوری ایرانی‌« با هیچ‌کس و با هیچ قوم و آیینی و ملتی، دشمنی و ستیز نخواهد داشت و همه انسان‌ها را گرامی و ارجمند می‌دارد.

در بخش بعدی نوشتار به « جدایی دین از حکومت » خواهم پرداخت.

(STATE AUTHORITY) *

(UNTOUCHABLE) **

ایران با «جمهوری ایرانی» بر پا می خیزد (بخش نخست)

« ایران با «جمهوری‌ایرانی» بر پا می‌خیزد»

(بخش نخست)

رضا ایرانی

_________________________________________________________________________

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

«حافظ»

جنبش نوشوی ایران آرام آرام در پی سرپیچی و قیام دانشجویان در 18 تیر چند سال پیش، اکنون با به زبان آوردن مهم‌ترین خواست اساسی‌اش، رستاخیز ایرانی را با بانگ رسای «جمهوری ایرانی»  به گوش همگان رسانید. بدین ترتیب به روشنی با قدرتمندترین فکر حاکم بر جامعه مرزبندی نمود و به شیوه ای آشکار با آن گلاویز شد. هرچند اهمیت این رخداد، از دید طیف وسیعی از روشنفکران خواسته یا ناخواسته پنهان ماند، اما اکنون وحشتی بزرگ نه تنها حکومتگران اسلامی و سرکوبگران درنده‌اش، بلکه همه‌ی آنانی را که با چهره‌ای دروغین و چنگ واژگونه زدن، همواره کوشش نموده‌اند که در برابر این نوزایی فرهنگی ایران ایستاده و آن را از جنبش باز داشته و به راه‌های دیگر بکشانند، فرا گرفته است. نشانه‌های این وحشت چه درایران و چه در خارج از کشور آنقدر آشکار هستند که من در اینجا نیازی به اشاره به آنها نمی‌بینم چرا که خواننده‌ی ژرف‌بین بطور یقین از آن آگاه است. اکنون که می‌بایست بحث وگفتگو و سنجشگری در ابعاد گستـرده، بر محور این برآمد اراده ملت پدید آید و شعله‌ور گردد، باز هم بازار «انشاءنویسی» و آویزان شدن طیف باصطلاح سکولار جمهوریخواه!  به این و آن آخوند خدعه‌گر، هم چنان گرم هست. این نیز نشان همان وحشتی است که از آن سخن رفت.

من در این نوشتار و نوشتارهایی که بدنبال خواهد آمد کوشش خواهم کرد تا ویژگی‌های
این رستاخیز که در مفهوم «جمـهوری ایـرانی» عبارت‌بندی شده و پیکریابی به خود گرفته‌است را بررسی نمایم.

******

ایرانی دیگر به تجربه پی برده‌است که فرهنگ اصیل ایران و نه شریعت اسلام، هویت اوست.
از اینرو امروز ما با جنبشی روبرو هستیم که پایه‌هایش بر چنین درکی استوار است. ایرانی در این نوشدن، در این رستاخیز فرهنگی، در پی آن نیست که همانند دیگری بشود و یا الگویی از پیش تعیین شده را دنبال کند، بلکه اکنون بخوبی با مفهوم رستاخیز آشناست و دریافته که باید «خود» شود و «خود» آینده‌اش را معین سازد. «آینده»، راه از پیش ساخته شده و همواری نیست که تنها ما نیاز داشته‌باشیم آن را بپیماییم تا به مقصد برسیم! بلکه این ما هستیم که آینده را می‌بایست با خرد اندیشنده و سامانده خود بسازیم. هدف از پیش تعیین شده، چیزی جز سترونی نیست. به سخنی دیگر، ایرانی دیگر هیچ مرجعی، هیچ رهبری، هیچ آخوندی، هیچ حزبی و هیچ ایدئولوژی و مرامی را که قصد تعیین او را داشته‌باشد به رسمیت نمی‌شناسد. او خود را بالاترین مرجع می‌داند. اوست که با خرد جوینده‌ی خود، معین سازنده‌ی خویش است. اوست که هدف سیاسی و اجتماعی خود را تاسیس می‌کند. او خود مؤسس است، نوآور است، (یا به زبان آخوندی «بدعت»‌گذار است) ابتکار از اوست. ایرانی مسایل سیاسی، اجتماعی، حقوقی خود را باید با ابتکار خود حل نماید. مساله ما برخلاف آنچه گفته شده و هنوز از سوی مقلدین رنگارنگ تبلیغ می‌شود، همواره معین نمودن خویش بوده‌است و امروز از سر، ما گرانیگاه اندیشه‌های مردمی وجهان‌آرایی در گیتی را در همین فرهنگ اصیل  ایرانی خودمان می‌دانیم و می‌یابیم. نه دراسلام، و نه در چند اندیشه‌ی بریده‌شده از غرب، تازه آن هم به شکل نجویده و نگواریده و هضم نشده، که تنها قورت داده‌شده‌است! درست سی سال پیش، کمبود چنین یقین به خود، قادسیه‌ی دیگری را پدید آورد و سبب چیر‌گی اهریمن شد.
این اصل فرهنگ ایران است که مردمان با اندیشیدن و خرد سامانده‌ی خود به کردار، بالاترین مرجع اندازه گذار و اندازه‌گر هستند. انسان ایرانی خود اندازه و سرچشمه‌ی بینش، حکومت و قانون است و نیازی به هیج کتابی هر چند «آسمانی»، به هیچ دین و شریعتی هر چند «مقدس»، به هیچ امام و رهبری ندارد. درست برخلاف آن دسته از روشنفکران مقلد ایرانی، که مراجع تقلیدشان غرب و اسلام و آخوند بوده و هست، رستاخیز ایران بر پاهای خود برمی‌خیزد و سرچشمه‌اش یقین به خود و فرهنگ مردمی‌اش است. هر انسان ایرانی با خرد ضد خشم بهمنی خود(بهمن اصل ضد خشم و ضد قهر است)، بخوبی  این توانایی و نیرومندی را دارد که خود، جامعه و حکومت‌اش را معین نماید.

پرسش اساسی این است که چه کسی مرا معین می‌کند؟
هر که من را جز من معین نماید، هم اوست که بر من حکومت خواهد کرد. سراندیشه‌ی کهن «حکومت و جامعه بر شالوده‌ی خرد مردمان» زاییده‌ی فرهـــنگ اصـــیل ایران می‌باشد که درتاریـــخ ما، فرصت پیکریابی و تحقق یافتن، بخاطر دلایل گوناگونی که در بخش‌های دیگر این نوشتار به آنها خواهم پرداخت، نیافت. از این رو ایده‌آل انسان ایرانی همواره «جمشید» بوده و هست. در تصویر جمشید است که حکومت و جامعه‌ای پدید می‌آید که خرداد (اصل خوش زیستی در گیتی، در زمان = سکولاریته) و امرداد (اصل دیرزیستی) به کردار تحقق می‌پذیرد.

جهــــــــان را بخوبی من آراستـــم
چنان گشت گیتی که من خواستم
(شاهنامه از زبان جمشید)

اینستکه امروز، ایرانی همان تصویری را که در فرهنگش از «جمشید» دارد، بیان و پایه‌ی نوزایی خود می‌داند. باید این را دانست که هر نوع حکومت و نظامی، هر قانون و فلسفه‌ای و هر علم و اخلاق و دینی، تصویری نهفته از انسان در خود دارد که با برجسته ساختن و با آشکار نمودن آن، می‌توان دید که انسان را به چه شکلی می‌خواهد درآورد و یا چه شکلی می‌خواهد به انسان بدهد.
گرچه این تصویر از دیدها پنهان می‌گردد، اما همواره کارگذار باقی می‌ماند. تصویر آدم و حوا، معین کننده پیروان ادیان ابراهیمی است. با این تصویر، خرد مردمان پایمال و سرچشمه بودن حکومت وجامعه، از آنان گرفته می‌شود. اینستکه همه تبدیل به «امت» و «صغیر» می‌شوند و نیاز به «قیم»، از این راه هموار می‌گردد. پس باید برای رفع این مشکل با الله و پیغمبرش پیمان تابعیت و بندگی، با ایمان آوردن، بست و خود را زدود و «هبوط» کرد.
اما با «جمهوری ایرانی» تصویر دیگری از انسان ایرانی، که سرچشمه بینش است پیدایش می‌یابد که می‌خواهد نظم سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی خود را پدید آورد. اینستکه رستاخیز فرهنگی، همیشه از نو زاییدن خود از خود است.

«جمهوری ایرانی» آتش نهفته در زیر خاکستر اسلام و عقاید و ایدئولوژی‌های خانمانسوز سد سال گذشته‌است که در حال زبانه‌کشی است. و دیری نخواهد پایید که پیکریابی سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی خود را بنا برفرهنگ خرمدینی ایران، بر شالوده و سامان حکومت فراسوی عقاید، فراسوی کفر و دین، استوار و پدیدار خواهد نمود.
«جمهوری ایرانی» امکان واقعیت بخشی به ایده‌ی سرکوب گشته‌ی هزاره‌ای ایرانیان است. مساله، «انتخابات» حکومت اسلامی نیست! صغیرکه هیچــگاه قیم خود را تعیین نمی‌کند. ما زمانی می‌توانیم انتخاب کنیم که حاکمیت داشته باشیم و» صغیر» نباشیم. زیرا آنکه انتخاب می‌کند، به » قیم» نیاز ندارد.

آنانی که هنوز در سودای خویشتن‌فریبی و بی‌حاصلی این «انتخابات»  آخوندی حکومت اسلامی بسر می‌برند و همه چیز را ناشی از «مشروعیت یا نداشتن مشروعیت» آن می‌دانند، بجاست که هرچه زودتر خود را از این فریب رها کرده و بیندیشند که ملت ایران بخوبی پی برده و می‌داند که » صغیر» نیست و اوست که حقانیت به قدرت را دارد. اوست که سرچشمه‌ی حکومت و قانون است. از اینجاست که حکومت اسلامی نیز چاره‌ای جز سرکوب و قساوت در خود نمی‌بیند.

با اشاره به یک کژفهمی این بخش را به پایان می‌رسانم. «جمهوری ایرانی»  یک «فرم»
حکومتی وارداتی نیست. مفهوم «جمهوری ایرانی» بکلی با آنچه تاکنون از سوی بحث‌های سطحی و ملال‌آور در باره شکل و فرم نظام سیاسی و یا اتحادهای فرقه‌ای و حزبی، دنباله‌رو این و یا آن آخوند، که حتی خود را نیز بسختی «تحمل» می‌کنند، متفاوت بوده و نه تنها اصل حاکمیت و خرد انسان ایرانی را مطرح می‌کند بلکه همانند چترفراگیر وگسترده‌ایست که همه ایرانیان را،  جدا از هرگونه عقیده و دیدگاه و مرامی در برمی‌گیرد. پسوند «ایرانی» جمهوری، نه بیان «ملی‌گرایی» که محتوای این جمهوری را که براساس فرهنگ مردمی ایران است برجسته و روشن می‌سازد. فرهنگ سیمرغی- خرمدینی ایران، به برابری جان‌ها، همه‌ی جان‌ها، اعتقاد دارد و همه‌ی انسان‌ها از هر قوم و قبیله و نژاد و ملتی با هر عقیده و مرامی، برایش ارجمند می‌باشند. این محتوایست که سخن «ایرج» درشاهنامه است: «مباشد بجز مردمی دین من».
«جمهوری ایرانی»  همان ایده و تجربه‌ی کهن «مردم‌شاهی» است که بار دیگر روان و ضمیر ایرانیان را تلنگر زده و از اینرو مورد وحشت و غضب آخوندها و سایر اسلامیست‌ها قرار گرفته‌است.