Posted on 08/12/2012 by رضا ایرانی
«برای آغازی نوین در فلسفه ایران»
«« در خدا و حقیقت و آرمان، امکانات بینهایت برای فریبدادن مردم هست. مردم را همیشه میتوان با خدا و حقیقت و آرمان فریفت و فریبندگان، هیچگاه امکان فریفتن مردم با خدا و حقیقت و آرمان را از دست نمیدهند. هر فریبندهای، برای ادامه فریب دادن، باید فریب خود را عوض کند، ولی با خدا و حقیقت و ایدهآل، نیازی به تعویض فریب نیست.
خشم از فریبندگان (آخوندها، ایدهآلیستها، مقتدران و قدرتخواهان) و یأس از فریب خوردگی، نه مردم را از فریب خوردن دوباره باز میدارد، و نه آخوندها و مقتدران و ایدهآلیستها را از فریفتن دوباره باز میدارد.
با خدا و حقیقت و آرمان، میتوان همیشه بطور دیگر، همان فریبخوردگان گذشته را از نو فریفت. پس از هر فریبی نیز، خدا و حقیقت و آرمان، مانند نخستین روز، پاک یا معصوم میمانند. بدبینی به فریبندگانی که با خدا و حقیقت و آرمان، ما را فریفتهاند، بدبینی به خدا و حقیقت و آرمان نیست.»»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | 1 Comment »
Posted on 08/07/2012 by رضا ایرانی
«« رحمانی ساختن اسلام، فریب مردمان است »»
اسلام زمانی پذیرفته خواهد شد که شمشیر و تیغ خونریزش را بدور افکند و ارزشهای ارجمند و مردمی ِفرهنگ ایرانی را پذیرفته و ارج نهد. بزرگترین اصل این فرهنگ، یعنی « گزندناپذیری جان و زندگی و خرد مردمان» را پذیرفته و هیچ گونه حق ویژهای برای خود قائل نباشد. ای کاش «روشنفکران» دینی، دست از انشاءنویسی و کپُیکردن افکارغرب برداشته و از رکابداری ارتجاع و تاجبخشی به ملایان و دشمنی با ایران و خود، دست میکشیدند. اگر واقعا راست هستید، این سخنان زندهیاد استاد منوچهر جمالی را که بیش از چهار دهه برشالودهی فرهنگ ایرانزمین، عبارتبندی نموده، مشعل راه خود و آزادی ایران از چنگال اسلام قرار دهید.
نخست معنای « گزندناپذیری جان و زندگی و خرد مردمان» از زندهیاد استاد منوچهر جمالی آورده میشود و سپس با معنای «رحمت» و «اسلام رحمانی»بیشتر آشنا میشویم:
«« اینکه در فرهنگ ایران، جان و خرد انسان مقدس (گزندناپذیر) است، یعنی چه؟
یعنی، هیچ قدرتی، حق کشتن انسان و آزردن خردش را ندارد …
یعنی، کشتن به حق، برضد حق هست.
حقی که امر به کشتن بدهد، نا حقست …
یعنی، هیچ ملائی، حق فتوای قتل و فتوای جهاد ندارد …
یعنی، هیچکسی حق ندارد، امر به معروف و نهی از منکر بکند …
یعنی، هیچ کتابی و پیامبری و رهبری و آموزه ای، جز جان وخرد انسان، مقدس نیست …
یعنی، هیچکس، حق سلب آزادی از خرد انسان در اندیشیدن ندارد، چون خرد انسان، از جانش میجوشد …
یعنی، فقط خرد انسانی، حق نگهبانی و سامان دادن جان یا زندگی را دارد …
یعنی، فرقی میان بودائی و یهودی و مسلمان و زرتشتی و ترک و عرب و کرد و چینی و هندی نیست …
یعنی، گرانیگاه و سرچشمه حقوق انسانها، جان وخرد انسانهاست، نه ایمانشان به عقاید و ادیان و مکاتب و ایدئولوژیها …
یعنی، حکومت دینی و ایدئولوژیکی، سلب آزادی از خرد انسانیست که از جان میجوشد …
یعنی، «زندگی» برتراز «همه حقیقت ها»ست »»
«« گوهر شریعت اسلام، رحمانیت و رحمت است. این حقیقت را هنگامی میتوان بخوبی شناخت که بیادآورد که « الله »، حکیم است، وهمه افعالش با « حکمت » سروکاردارند، از این رو نیز احکام اسلامی و حکومت اسلامی نیز همه جوهرحکمت دارند. حکمت چیست؟ حکمت، بکاربردن « شرّ» برای رسیدن به « خیر» است. از آنجا که الله، عالم به همه چیزهاست و غایتش، رحمت است، و میداند که انسان، جاهل و ظالم (تاریک کننده حقیقت) وکنود است، با « غضب » که « شرّ » است، میکوشد که انسان را به « رحمت بی نهایتش » برساند. اینست که با دادن عذاب و شکنجه و تهدید و قتل، به انسان « رحم » میکند و شامل رحمت گسترده خودش میکند. هرگونه عذاب و نقمت و تهدید وشکنجه گری الله به انسان، به غایت همین ایجاد « رحمت ورحمانیت » اوست. مسئله بنیادی، اینست که باید دیده ژرف داشت و در زیر قهر و عذاب و شکنجه الهی، این رحمت بی نهایت الله رادید و ازآن به حد اعلی لذت برد. روشنفکران دینی، بجای ساختن اسلامهای کذائی رحمانی، باید به ملت بیاموزند که چگونه در زیر پوشش قهر و غضب الله، میتوان مغز لذید رحمت الله را چشید. باید شیوههای گوناگون « ماسوخیسم » را به موءمنان بیاموزند تا از عذاب و شکنجه و کشتار حکومات اسلامی، رحمت بی اندازه الله را ببینند و ازآن کام ببرند.
رحمت، همیشه نقاب « غضب الله » بوده است و خواهد بود. غضب، بی چهره و بی « صورت » است، چون اصل زشتیست، و زشت، اجازه نمیدهد کسی صورت اورا بکشد و مجبور است که همیشه نقاب « رحمت » به چهرهِ خود بزند، تا « زشتی سهمگین خود » را بپوشاند. رحمانی بودنِ الله، اصل تیره و تارسازنده « اصل غضبانی» بودنِ گوهری الله است. رحمانی بودن و غضبانی بودن، دو چهره جداناپذیر
« قدرت الله » ازهم هستند. مسئله ایران، رحمانی کردن الله نیست، بلکه مسئله بنیادی ایران، پشت کردن به خدای قدرت، و روی آوردن به خدای مهر است که دو رویگی غضب و رحمت را نمیشناسد. با رحمانی ساختن الله، میتوان مردم را فریفت و غضب الله را زمانی چند، پوشانید، ولی نمیتوان ریشه غضب الله را که گرانیگاه قدرتش هست، ازجا کند.»»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | 2 Comments »
Posted on 07/06/2012 by رضا ایرانی
«گرامی بُد آن کس که بودی دلیر»
« نمیرم از این پس که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام»
پهلوان وآتشفشان اندیشه فرهنگ ایرانزمین خاموش گشت.

«« به اطلاع دوستان و علاقمندان به استاد منوچهر جمالی می رسانیم که مراسم ترحیم و سوگواری آن بزرگوار روز دوشنبه 9 ژولای 2012 در شهر مالاگا در سالن ِ قبرستان و سردخانه مالاگا سمنتریو پارک راس ساعت 4 بعدالظهر آغاز می شود و تا ساعت 6 بعد الظهر ادامه خواهد داشت. پس از مراسم سوگواری و اجرای موسیقی و دعا و نیایش ؛ پیکر ایشان به قبرستان شهری که در آن زندگی می کرد حمل می شود و در شهر آل حورین ال گرانده دفن خواهد شد.
آدرس و نشانی مراسم
دو شنبه 9 ژولای ساعت 4 بعد الظهر شهر مالاگا قبرستان و سردخانه اصلی مالاگا سمنتوریو پارک »»
Parque Cementerio de Málaga
Ctra. Colonia de Sta. Ines a Campanillas, km. 5.
29590 Málaga.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | 6 Comments »
Posted on 02/15/2012 by رضا ایرانی
«اولوّیت مهر بر هر ایمان و عقیدهای»
«« فرهنگ غرب، پیش شرطِ آزادی و آسایش و پیشرفت اجتماع را، توانائی تحمّلِ (تولرانس) عقاید دیگر میداند. ولی فرهنگ ایران، پیش شرط آزادی و آسایش و پیشرفت اجتماع را، «مهر» میداند. داستان درازِ عشق زال با رودابه، بر این اصل بزرگ استوار است که «مهر، اولویت بر ایمان مذهبی» دارد. زال، پیرو دین سیمرغی (ارتائی) است، و رودابه پیرو دین ضحاکی (میترائیسم) است. همه قدرتهای سیاسی و دینی زمان، برضد این زناشوئی بر میخیزند. ولی زال، از سیمرغ آموخته است که «مهر، برتر از ایمان است» و باید آنرا بر ایمان خود، ترجیح داد. هیچگونه ایمانی نمیتواند و نباید انسان را از مهر ِبه انسان دیگر، باز دارد. این اصل، سپس در مفهوم «عشق» در عرفان ایران، باقی میماند. «عشق» در عرفان، فراسوی همه ایمانهاست. به عبارت دیگر، عشق چهارچوبه هر ایمانی را از هم میشکافد و از آن لبریز میشود. این «اصل اولوّیت مهر بر هر ایمان و عقیدهای» است که رابطه هر انسانی را با انسان دیگر و با ملت و جامعه و قوم و طبقه و جنس دیگر، مشخص میسازد، نه ایمان به مذهب و ایدئولوژی. »»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | Leave a comment »
Posted on 01/08/2012 by رضا ایرانی
«به انسانها باید تخم و بزرِ بینش را داد»
«« فرهنگ ایران، در همهی پدیدهها، به بُن و تخم و ریشه آن اهمیت میداد. باید تخم و بن هرچیزی را شناخت و دانست، تا بتوان آنرا شناخت.
وقتی تخم چیزی را داریم، میتوانیم به همهی آن برسیم.
اگر انسان ، « تخم و بُنِ ، هر بینشی را در خود داشته باشد، کفایت میکند، چون آن تخم و بُن را، در زمین وجود خود، یعنی در تن خود که « آرمیتی » است میکارد، و آن تخم میروید و میشکوفد، و درختی پرشاخ و برگ و تنومند میشود. به انسانها باید تخم و بزرِ بینش را داد، تا آن را درهستیِ خود بکارد. اینست که تئوری معرفت انسانی در فرهنگ ایران، از کوچکترین و ظریفترین چیزهائی که « حسّ » میکنیم آغاز میشود. « یک مزه » کفایت میکند تا انسان، بنیاد یک چیزی را در یابد. یکبار بو کردن، کفایت میکند که انسان، وجود و ماهیت هر چیزی را بشناسد…»»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | Leave a comment »
Posted on 11/05/2011 by رضا ایرانی
سرچشمهی نو شدن(1)
دموکراسی غرب بر بنیاد فرهنگ یونان و داستانهای آن، با یاری فلاسفه و اندیشمندان اروپائی پیدایش یافته است. در روند سدهها گلاویزی فکری-فلسفی و کریتیک الهیات مسیحی، «تصویر دینی انسان»، دگرگونی یافت و با «تصویر اصالت انسانی» که خود «میاندیشد، پس هست» و یا بعبارت درست تر «شک میورزد، » جابجا گردید. این تصویر ِنو انسان بود که سبب پیدایش مفاهیم مدرن و سرانجام، جامعهی مدرن گردید.
ذهن و روان ِانسان اروپائی، سدهها زیر ضربآهنگ و تلاش فکری-فلسفی و نقد و نواندیشی ِ اندیشمندان و روشنفکرانش، قرار داشت و از آنها بشدت تأثیر پذیرفت. همراه با هرنقدی از اندیشهای و پیدایش فکر نوینی که از فکر پیشین، دارای ضعف کمتر، و تازهتر و نیرومندتر میآمد، میسنجید و پیش میرفت و در آزمون نجربی خویش قرار میداد و با وجود اشتباهات فراوان، در میان تصحیح کردن، از یقین بخود دست برنمیداشت. امروزه در غرب، بجز در مدارس و دانشگاه و مراکز تحقیقاتی، کسی سراغی از این پیشینه نمیگیرد، اما این «تجربه» در ذهنیت جامعه کماکان باقی و کارساز است. اینست که بهرحال انسان غربی ِامروز، دارای چنین روان و ذهنیتی است.
اما، ما درست داشتن چنین ذهنیت و تجربهای را در افکار و مطالبات خود، بکلی نادیده میگیریم و آنچه را که در غرب بدست آمده، یکجا و بدون تلاش فکری، تنها با ترجمهی کتابها و قرضنمودن آخرین اندیشهها، در سراسرش میخواهیم. ما بجای اینکه اصالت و مفهوم اصیل بودن را بفهمیم، تا بتوانیم تصویر دیگری از انسان پدید آوریم، که جایگزین تصویر شریعت اسلام که همان انسان ظالم و جاهل و گناهکار میباشد، ترجمه میکنیم زیرا «ترجمه» را برابر با اصل و مترجم را با اندیشمند و فیلسوف، یکی میدانیم، «آزادگی و آزادیخواهی» را با فعال سیاسی و آخوند، برابر مینهیم. «سیاست و سیاستمدار » را که مردم ایران از دیرباز، برابر با «شکنجه و شکنجهگر» میشناختند، با واژهی «پولیتیک و پولیس » یونانی برابر میگیریم و به آن افتخار نیز میورزیم!
«خدا» را که واژهایست ایرانی و بنابر فرهنگ ایران، بمعنای «اصل خودآفرینی»است، به «الله» که خالقی است، قدرتمند و عذابدهنده و متعلق به اعراب مسلمان، ترجمه میکنیم.
میپرسم چرا ما «ماه روز» ایرانی و هر روز هفته،که بنام خدایان باستانی و فرهنگی ایران و نماد کثرت و هماهنگی بودهاند و هستند بکلی نادیده و میانگاریم اروپا سرچشمه و اصل همهچیز میباشد. این نامها از چه روی و به چه دلیلی پیدایش یافتهاند؟
چرا «جهل و جهالت» را به دوران پیش از چیرگی اسلام بر ایران نسبت میدهیم ولی یونان را میستائیم و با این کار «جهل و جهالت» خود را مینمایانیم؟
آیا مسئله ما پیدایش ما از خود ماست، و آیا مسئله ما «خودشدن» و یا شبیه «دیگری شدن» است؟ شایسته و نیکوست که با فرهنگ ایرانی، با سرچشمهی «نوشوی و پیدایش گوهری مردم» (=انسان) آشنا شویم. انسانی که با این سرچشمهی گوهری خود، ناآشنا و بیگانه گشته، اصالت ندارد.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | Leave a comment »
Posted on 10/28/2011 by رضا ایرانی
«بهار ایران، بهار عرب»
به دوستی نادیده:
جانم مسئله این هست که هر ملتی، تا زمانی که دچار تحول فکری-فرهنگی نشده، سرنوشتی جز این نخواهد داشت که به چیزهائی پناه بیاره و متوسل بشه که با آن آشنا و مأنوس هست. غرب و فرهنگش که به این سادگی جذب و وارد خون و رگ و پی ِ انسانهای این مرز و بوم نمیشه که، میشه؟ واردات که نیست. درست همین وارداتی فکرکردن و نقشهکشی بود که مردم را از وحشت بیگانگی و ترس از ناشناخته، به سمت اسلام و آخوندهاش برد و هنوز هم میبره.
خوب اسلام، در این جوامع تنها مرجعیاست که مردم از روی نزدیکی، عادت و خوگرفتگی، در مواقع حساس و تعیینکننده، با «اختیار»، به آن روی میآورند تا از خود سلبِ اختیار نمایند. ما در ایران سال پنجاه و هفت چنین دیدیم و چنین سلبِ اختیاری از خود کردیم، دو سال پیش هم باز با «یا حسین میرحسین و الله اکبر» از خود سلبِ اختیار کردیم.
یادت هست شعار «جمهوری ایرانی» که پدید آمد، چه دشمنی و سر و صدائی از همین آقایان و خانمهای باصطلاح تحصیلکردهی «سکولار و لائیک» و «روشنفکر» بخصوص در خارج از ایران بیرون آورد؟ تازه اسلامیهای مغضوب و به بیرون پرتاب شده، به کنار. همین امروزش هم فرقی نکرده. هنوز در این طیف نخبگان ایرانی که اگر متوجه میشد ، درست میبایست با مرزبندی و کریتیک اخلاقی و فلسفی با اسلام بعد از سه دهه حکومت آخوندی، حداقل این عادت را اگر نه ریشهکن ، که بسیار ضعیف کرده باشند و در عوض مشغول هوچیگری و دعواهای خودشان بوده و هستند. به این آخرینشان که یکریز از سکولاریسم (زمانی «نو» ، زمانی «سبز» و حالا «دموکرات») دم میزنه، نگاه کن! یکی نیست بگه و بپرسه آخر کجای این گیتی، بدون داشتن یک فلسفه و فکر و منش که مردم را بخودش بکشه و جذب کنه، آزادی پدید آمده، که تونس و مصر و لیبی و بقیه هم چنین کنند و بسوی اسلامیستها نروند؟ خوب چارهای جز این ندارند، روند منطقیاشان را دارند طی میکنند.
خوب اینها که فرهنگی زاینده و نُوکننده مانند ایران ندارند که به کمک روشنفکرانشان، بسیج کنند و بتوانند در برابر اسلامیها، بایستند! ما خوشبختانه آنرا داریم ولی روشنفکرش را نداریم که توانسته باشه تصویر خدا و دین را از چنگ آخوند با این فرهنگ ایران در بیاره و سرانجام وارد عرصه «مفهوم» بکنه. هنوز از واژه «فرهنگ» ترجمهی «کالچر» غرب را در میآورند و چیزی جز سطحیات و «روبنا» دستگیرشان نمیشود. یکی تا بحال بخودش زحمت این را نداده که اندکی خیره بشود و ببیند که ایرانی در درازای هزارهها و تاریخش از مفهوم «دین» چه میفهمیده و تجربهاش چه بوده؟ یادآوری کنم که واژه «دین» برخلاف کژفهمی رایج، اساسا» واژهایست ایرانی و نه عربی.
««نباشد بجز مردمی «دین» من»»!(سخن» ایرج» در شاهنامه فردوسی)
امروزه خیلی سخن از «خرد» و «خرد جمعی» بمیان میآورند ولی در واقع عقل (رشنال غربی) و یا عقل اسلامی، منظورشان هست تا «خرد»! چرا که کسی در واقع روی «خرد» ایرانی کار و تحقیق نکرده. باید پرسید این «خرد» چیست؟ آیا عقل و «خرد» در تجربهی ایرانی یکی هستند؟
مفهوم «رند و رندی» در ایرانیان از کجا میآید و سرچشمه میگیرد؟ اساسا» «رندی» چیست و «رند» کیست؟
مفهوم «پیشرفت» با نوشوی چه ارتباطی داشته و یا دارد؟
ببین سرت را زیاد درد نیاورم، سلاح ِکارساز ما ایرانیان در برابر شریعت اسلام، همین فرهنگ ایران هست. فردوسی است، حافظ و مولوی است، سعدی و صائب و خیام است. اما فردوسیای که گوئی هنوز برای امروز ما سخن میگوید حافظ و مولوی و سعدی و صائب و خیامی و دیگران این فرهنگ، که بزبان امروز و برای امروز ما سخن میگویند همچنان که در دورهی خود میگفتند. اینها همه «بن مایههای» فرهنگ ایرانی و بذر آزادی و شکوفائی ما بوده و هنوز نیز هستند:
«مباش درپی آزار و هرچه خواهی کن
که جز این در شریعت ما گناهی نیست»
سلاح ِکارساز ما ایرانیان در برابر شریعت اسلام، همین فرهنگ ایران هست، که در روند 30 سال گذشته با همت « استاد منوچهر جمالی»، هم از نو پدیدارش نموده و هم گرد و غبارش را گرفته و هم، تر و تازهاش کرده، آنهم بهتنهائی، نه برایش «نوبل» گرفته و نه اهل فضل و دانش با اون همه تئوریهای «علمیشان» یک خط ، دریغ از یک خط، در نقدش ننوشتهاند که هیچ، ای کاش یکی، از این همه اساتید و «فضلا»، این راستمنشی را داشت و میگفت که جانم، ما توانائی فکری از خودمان نداریم و برای همین هم هست که مرتب آثار اروپائیان را ترجمه میکنیم و نسخه برمیداریم ، همین اندازه میفهمیم. آخر اینها دموکراسی و حقوق بشر دارند. سکولاریسم دارند. لائیک هستند. حتی برای حیوانات هم احترام قائلند.!!
من فکر میکنم که میهن ما، تنها به یاری و کوشش ِیک عده میهندوست، ایراندوست ِواقعی نیاز داره که با حوصله و پایداری، مردم را با آن بسیج کنند و دنبال این نباشند که قدرتربائی کنند، بلکه دنبال «کسب حقانیت حکومتی» باشند و به همهی رقبا هم، همین فرصت را بدهند.
«مکتب ایرانی» بیخود از آخوند نیامد بیرون، آخه آخوندها همواره شامهی نیرومندتری از روشنفکرهای ما داشتهاند! هم در جنبش مشروطه چنین بودند و هم در زمستان پنجاه و هفت.
زمان آن رسیده که روشنفکرانمان نیز با اندیشهی خود و ایستادن بر ستونهای فرهنگ ِمردمی ایران، «به هنگام » شوند.
– رضا ایرانی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | 2 Comments »
Posted on 03/26/2011 by رضا ایرانی
«« زیرخیلی چیزها که علمی شمرده میشوند، نه تنها علم نیست، بلکه ضدعلم نیزهست. زیرخیلی چیزها که حقیقت شمرده میشوند، نه تنها حقیقتی نیست، بلکه ضدحقیقت هم است. زیرخیلی چیزها که خـرد شمرده میشود، نه تنها بی خردی بلکه ضد خرد هم هست. زیرخیلی چیزها که ارزش واخلاق شمرده میشوند، نه تنها بی ارزشی وبی اخلاقی هست، بلکه ضد ارزش وضد اخلاق نیز هست. جامه ِعلم، بربی علمی وضد علمی میپوشانند، وجامه حقیقت، بر بی حقیقتی وضدحقیقت میپوشانند، و جامهِارزش واخلاق ، بربیارزش وضداخلاق میپوشانند، و بدین شیوه، بی علمی وضد علم خود را، علم میسازند، و بی حقیقتی وضد حقیقتی خود را، حقیقت میسازند ، وبی ارزشی وضد ارزشی و بی اخلاقی وضد اخلاقی، خودرا دربازار اجتماع و تاریخ، رواج میدهند.
گرفتن نیروی جامه بافی ازشیره جان خود
چرا چنین کاری امکان پذیر است وچرا، این شیوه، روند زندگی اجتماعی وسیاسی ودینی واقتصادی وحقوقی شده است؟ چون « ازانسانها ، نیرو و توان جامه بافی از شیره جان خودشان را گرفتهاند». « هستی ِ» هیچکس ، دیگر« جامه او » نیست.
ما هنگامی هستیم که جامه هستی خود را، از گوهرجان خود ببافیم. ما دیگر نمیاندیشیم، بلکه ما همیشه «لباسهای فکری» خود را ازاین وآن وام میکنیم و میپوشیم.
چه شد که انسانها دیگر، جامه هستی خود را ازگوهرجان خود نمیبافند و لباسی که دیگران دوختهاند از آنها گران میخرند ومیپوشند وبدان هم افتخارمیکنند؟
این لباسهای متحدالشکل ، که کارخانههای عقاید ومکاتب وایدئولوژیها ومذاهب وادیان واحزاب میسازند، این اندیشه را رواج دادهاند که «هرکسی، همان چیزیست که دراجتماع میپوشد،ومـُد اجتماع یا گروهی ازاجتماعست».
بدینسان همه ، ازبافتن جامه هستی ازگوهرجان خود ، دست میکشند و ازپوشیدن « لباس ِدوخته وآماده شده » ، هنر میسازند وبا دست کشیدن از«جامه هستی »بافی ازشیره جان خود، دچار« نیستی و نقص » میشوند ، و پوشیدن لباسهای دوخته و آماده دیگران، این « نیستی ونقص » را میپوشاند . با این جامههاست که هستی هیچکسی را نمیتوان دید. همه درواقع، « نیستی » میشوند که با « جامه ای که میپوشند» ، « هستی اجتماعی و سیاسی ودینی وفلسفی » مییابند . همه ، محکم به جامههایشان میچسبند ، چون این جامههاست که نمیگذارند « نیستیاشان » فاش و رسوا شود. »»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 03/19/2011 by رضا ایرانی
Posted on 03/08/2011 by رضا ایرانی
«به دوستی نادیده»
ببین دوست گرامی:
آنچه که «غرب» را غرب ِامروزه ساخت که شما این چنین شیفتهاش هستید، اندیشههای متفکران و فلاسفهی اروپا بود بر اساس انگیختگی از فرهنگ یونان در دوره رنسانس تا سدهی هیجدهم میلادی.
غرب انسانهایی را داشت که این تحول فرهنگی را از درون فرهنگ یونانی با اندیشیدن از نو و عبارتبندی نو «پدید آوردند» نه مانند ما روشنفکران ایرانی که تنها هنرمان تقلید و به گند کشیدن ایران و ایرانی است! خیلی راحت میشود «دیگری» شد ولی «خود» شدن به این سادگی نیست، بلکه نیاز به دلیری در اندیشیدن و پرسش و جستجو داره جانم. بنظر میاد که شما نیازی به «خود شدن» نمیبینید تنها تصور کردهاید که تغییر «مرجع تقلیددادن» کفایت میکند! اما هنوز «خود» نیستید و نمیدانید.
فرهنگ هر ملتی در ایدهها و آرمانهایش هست، گیرم که هنوز موفق به دستیابی و عملیکردن آنها هم نشده باشد ( زمانی نزدیک به دو هزاره مابین پدیدآمدن ایدهی ازمیان برداشتن تا پایان دادن به نظام بردهداری فاصله بوده). بخشی از داستانهای شاهنامه سرشار از این آرمانها وایدهها هستند. کسی که میخواهد مستقل بشود، نخست «خود» میشود. اگر حوصله به خرج بدی و نگاهی به شاهنامه بکنی در داستان ایرج و یا سیاوش، آرمان «اخلاقی» ایرانی را پیدا خواهی کرد.
در داستان ایرج اولویت و برتری« مهــــر» را از دید ایرانی خواهی یافت، در داستان سیاوش ( که ایرانی برای نگه داشتن فرهنگش و سپس کینتوزیش در شکست از اعراب، درلباس شیعهگری، در داستان حسین وکربلا پیکر بخود گرفته ) ارزشهای مردمی و اخلاقی فرهنگی ایران را در ایستادن در برابر قدرت ( چه قدرت از پدرش کیکاوس و چه از قدرت دشمنش، افراسیاب) و تابع نشدن، خواهی یافت. این «اخلاق» هست که تابعیت از قدرت نمیکند و گرنه مثل اسلام میشه «مصلحت و حکمت» ِالله یا از الله ! و دیگر «اخلاق» نیست.
در داستان زال و رودابه، ایده انتخاب همسر و یار و جفت، ولو آنکه این یار از دشمن باشه، ایدهی «مهـــر» ایرانی را که فراسوی دین و عقیده و مرام وقوم و طبقه و… در مرحلهی نخست، در اولویت بر همه مسائل دیگر قرار میگیره، مییابی. آخه ما میباید این را از غرب یاد بگیریم؟ و یا وارد کنیم؟
حال میتونی بگی اینها همه خیاله، ولی بدون، آخه روشنفکر ایرانی نمیدونه که داستان «پرومتئوس» یونان هم خیاله – نمیدونه که داستان نقطه و خط هم در علم ریاضی خیاله ولی نتیجهگیری و کاربردش در ریاضیات و علوم هست که مهمه و اهمیت داره نه اینکه وجود خارجی داشته و یا داره!
اینکه روشنفکر ایرانی ِمقلد و (تقلیدکردن چه از غرب چه از فلان آخوند یا مارکس و دیگران، فرقی نمیکنه) ناتوان هست که از این ایدهها و بنمایههای فرهنگی خودش را درک بکند و از نو بسیج و عبارتبندی کند از برای «رستاخیز فرهنگی ایران»، تقصیر ملت ایران و یا فردوسی و فرهنگ ایران نیست!
خوبه آدم، کمی با فرهنگ ِخودش آشنا بشه، آخه با فرهنگ یونان و تجربیات غرب که ما از نظر ذهنی وروانی پیوندی نداریم که ما را تکان بده و بسیج بکنه؛
یادت رفته چطور همین روشنفکر سکولار و چپ و انقلابی دیروز و امروزی ِ یک ریز، لیبرال و حقوق بشری و فمنیست و چه وچه؛ با آن همه مطالعات آثارغربی، پرید زیر عبای آخوند؟ هنوز امروز هم بسیاریشون منتظر معجزه دیگری از امامزادهی اسلام با «قرائت نو و بروز شده» نشستهاند؟ پس چی میشه ثمرهی این خواندنها؟ میدونی چی میشه بهت میگم: باد هوا! چون جذب نمیشه درست مثل غذائی نامناسب که میخوری و هیچگاه هضم و جذب خون و تن نمیشه و ناچارا دفع میشود. چون تجربه ایرانی چیز دیگری است، باید از درون تجربه خود ما زائیده بشه، به بیرون تراوش بکنه، ما خود باید از نو « پدیدش» بیآوریم! میپرسی چطوری؟ میگم با فکر کردن در باره همینمفاهیم غربی که عاشق و شیفتهشون شدهای؛ منتها این بار در فرهنگ خودمان بیائیم ببینیم تجربهی ایرانی چی بوده و یا چی میتواند باشد. مثلا» بیائیم ببینیم تجربهی ایرانی از مفهوم «داد»، از مفهوم «بیداد» چی بوده و هست؟ نه اینکه اینها را یعنی مفاهیم و میوه تفکرات غرب را حفظ کنیم و مثل طوطی تحویل بدیم و یا رونویسی کنیم! (لطفا» دوباره و چندباره این قسمت را بخوان و فکر کن!) خوبه آدم، کمی با فرهنگ ِ واقعی خودش آشنا بشه که در «ناخودآگاهش» زنده ولی خفته هست ( حتی در آخوندش هم هنوز زنده هست، چرا نام خودت را گذاشتی آرش و نه مثلا «برنارد «) و نه آنچه که تا کنون به نام فرهنگ، ولی در واقع ضدفرهنگ به خوردش دادهاند، آشنا بشه، بعد آروم آروم بیاد و نقد و سنجش بکنه ببینه که چه چیز این فرهنگ شایستگی نگهداشتن و بسیج از نو داره و چه چیزی شایسته دور ریختن. دست آخر، بعد بیاد و تف و لعنت بکند! همین؛ من دیگه وقتم را هدر نمیکنم با اینگونه افکار بحث کنم. برو با غرب حال کن و ایرانی را تف و لعنت کن.
با مهــر فراوان – رضا ایرانی
arttaa.wordpress.com
پی نوشت:
آقای «آرامش دوستدار» هم که این تفکر را برای چهار دهه تبلیغ میکرد، بر اساس نامه و پاسخ آخرش به «هابرماس» بنظر میرسد که تغییر دید ونگرش داده و همین را میگوید بزبان خودش. در اینجا بخوانید.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »