« از آفرین به مدح »

« از آفرین به مدح »

«« آفرین گفتن هنر است
و مدح گفتن، چاپلوسی است.

در آفرین گفتن،  ما پرتو روشنائی خود را، به هنر دیگری می‌تابیم.
در مدح گفتن، ما دیگری را برای دید خودش، تاریک می‌سازیم.

در آفرین گفتن،  ما توانائی خود را، در دیدن ِهنر می‌نمائیم.
در مدح گفتن، ما توانائی خود را، در پوشیدن سُستی با هنر، نشان می‌دهیم.
در آفرین گفتن، ما نُخبگان ملت را برمی‌گُزینیم
در مدح گفتن، ما «آوازه بزرگ» را بجایِ «هنر بزرگ» می‌گذاریم.

در آفرین گفتن، ما هنری را برهنه می‌کنیم تا پیدایش یابد
در مدح گفتن، با پوشاندن جامه‌های گرانبها، از دیده پنهان می‌سازیم.

روزگاری، به بلندی و سرفرازی رسیدیم که هنر  آفرین کردن را می‌شناختیم
و روزگاری به پستی و تیره‌بختی افتادیم که مدح را بجای آفرین گذاشتیم
و نه تنها شاعران ما بودند که مدح شاهان را می‌گفتند،
 بلکه همه، از آفرین کردن به فّر دیگری، ناتوان بودند
 و از شعرای خود، فن و فوت مدح کردن را در همه جا، آموختیم.
 و آنها استاد و سرمشق ما، در مدح گفتن شدند.

و مدح گفتن،
چه مدح خدا، چه مدح شاه، چه مدح خلق، چه مدح طبقه، چه مدح کسی باشد،
بر ضد آفرین کردنست.

و روزگار ِجمشید برای آن بپایان نرسید که او فّرش را از دست داد،
بلکه برای آنکه، کسی توانائی شناختن فّر و هنر را دیگر نداشت.
و همه از آفرین کردن به بزرگی و نیکی رو بر گردانیدند
و همه درنده‌خوئی و مردم‌آزاری ضحاک و دیگران را بنام هنر، مدح گفتند.

جمشید برای آفرین نکردن ما، ناپدید شد
 ولی ما به دروغ گفتیم که او فرّش را گم کرده است
و ضحاک با مدح کردن ما، پیدایش یافت
 و هزار سال، گوش و روان او را، با مدیحه‌سرائی، نواختیم
و او را پدر و نگاهبان و رهاننده خلق خواندیم. »»

از پهلوان منوچهر جمالی

«« بازمانده‌ها »»

« بازمانده‌ها »

« ما می‌پنداریم اگر اندیشه‌ای را رد کنیم، آنچه از آن اندیشه برخاسته، نیز رد شده است.

ما می‌پنداریم این اندیشه‌های پیرامونی، از خود و به خود نیستند.

ما می‌پنداریم اگر اندیشه‌های بنیادی یک فلسفه با یک دین را رد بکنیم، سراسر گستره آن فلسفه و دین، رد شده است.
اگرچه یک اندیشه را می‌توان با منطق، رد کرد ولی هر اندیشه‌ای، یک چشمه نیز هست.
و هرچه این چشمه بیشتر می‌جوشد، خار و خاشاک و گِلی که با خود از جا می‌کند و می‌برد، بیشتر است.

و ما که در دشت‌ها زندگی می‌کنیم، همیشه از آب گل‌آلود می‌نوشیم و هیچ‌گاه آب پاک و زُلال را ندیده‌ایم.
و هیچ‌گاه رنج رفتن هفت‌خوان را بخود نمی‌خریم، تا بر فراز کوه، از چکه‌هائی که از برف‌های یخ‌زده می‌ریزد، جام خود را پُر کنیم.
مسئله، مسئله رد کردن یک اندیشه نیست، بلکه مسئله، مسئله بستن یک چشمه، با گل و سنگ و آهک است.

از رد کردن یک اندیشه، که کار آسانیست تا بستن یک چشمه، که کار دشواریست، تفاوت هست.

چشمه یک اندیشه را می‌توان با گل و سنگ و آهک بست ولی آب‌های جوشنده، از جائی دیگر و بنامی دیگر، سر در خواهند آورد. »

از پهلوان منوچهر جمالی

«« اولویت ایمان، بایستی به کنار گذاشته شود، و «جان= زندگی» اولویت بیابد »»

«« اولویت ایمان، بایستی به کنار گذاشته شود، و «جان= زندگی» اولویت بیابد »»

«« جمهوری اسلامی، واقعیتی ندارد، بلکه حکومت مذهب شیعه دوازده‌امامی وجود دارد که ناسازگار با سایر مذاهب‌ است.
اسلام، به طورکلی، به عنوان «اصل وحدت‌دهنده ِکثرت اجتماعی» واقعیتی ندارد، بلکه به شکل« مذاهب مختلف» واقعیت دارد، و مذاهب گوناگون اسلامی دراثر همان اختلافات به ظاهر جزئی، بزرگ‌ترین دشمنان هم‌اند.
اینست که اولویت ایمان، بایستی به کنار گذاشته شود، و «جان= زندگی» اولویت بیابد، تا بتوان همه را باهم آشتی داد. »»

از پهلوان منوچهر جمالی

تاریخ ایران، فرهنگ ایران نیست

«« …

«« تاریخ ایران، فرهنگ ایران نیست »»

آقای … من چندین پرسش را آورده بودم، که متاسفانه پاسخی به آنها ندادید و سخنانی را پیش کشیده‌اید که ارتباطی با بحث من نداشت و خود نشانگر نیاندیشیدن شما به ‌پرسش‌های مطرح شده بود. سخن بر سر «فرهنگ ایران» است که شالوده‌ی بر‌‌پایی حکومت و جامعه‌ی فردای ایران است. نخست می‌بایست با این فرهنگ آشنا شد و آنرا فهمید و درک کرد، تا سپس آنرا بتوان رد یا تایید کرد.
بدلیل سرکوبی این فرهنگ از دوره‌ی میترائیان و زرتشتیان وسپس غلبه شریعت اسلام، ایرانی پیوند خود را با آن از دست داد اما همواره در «ناآگاهبودش» خفته و زنده باقی است. «فرهنگ» (=قنات و کاریز) واژه‌ایست ایرانی و ویژه‌گی ایرانی دارد و نباید آنرا با تعریف » کالچر » درغرب مشتبه ساخت. تاریخ ایران، فرهنگ ایران نیست. خمینی و دیگر قصابان ایران تاریخ ایران هستند و نه فرهنگ ایران! 
سراندیشه‌ی « گزند‌ناپذیری زندگی» برآمده از فرهنگ ایران است نه تاریخ ایران!  متاسفانه، این کاریست رایج از سوی بسیاری از روشنفکران ایران بخصوص روشنفکران چپ، که با دید غربی، فرهنگ را اساسا» بی‌ارزش و یا بسیار کم‌ارزش می‌دانند و اقتصاد و جبر تاریخی را فوق‌العاده مهم وتعیین‌کننده.
«فرهنگ» از دید ایرانی، خود‌جوشی ملت در ایده‌ها و آرمان‌هایش، در تجربیات روان و اندیشه‌ یک ملت می‌باشد.
من بطور مختصر اشاره به بزرگترین اصل این فرهنگ، یعنی «قداست جان» و نتایجی که از آن حاصل می‌شود و پیآیند مستقیم آن هست، کردم و گفتم « اگر اندکی به این مفهوم اندیشه و تأمل شود، بنیان ژرف و مردمی آن آشکار می‌شود» که شوربختانه از سوی شما نادیده گرفته شد.  وارونه آنچه شما آورده‌اید، مفاهیم انسانی، در هر فرهنگی برخاسته از فرهنگ ویژه‌ی خود آن ملت است، که در نگاه سطحی شاید که یکسان نیز بنظر رسد؛ اما علوم انسانی و راه ‌حل‌های مسائل و معضلات انسانی یک جامعه، مانند ریاضیات و فورمول‌های شیمی نیستند که در همه جا یکسان و قابل وارد کردن باشند. سخن ار ذهن و روان انسانی است نه فرمول‌های خشک ریاضی! مفاهیم غربی را می‌بایست از نو در فرهنگ خود اندیشید و با زبان خود از نو، عبارت‌بندی نمود و ارائه داد. تنها دیدن میوه‌ بر درختی در اروپا و امریکا، و خواستن همان میوه، نیازمند شخم‌زنی زمین خود، کاشتن و نگاهبانی و خون‌دل خوردن باغبان دلسوز و باغ‌دوست دارد. در زیر تک تک مفاهیم انسانی غرب، سالها و سالها‌، زحمت و کوشش و جانفشانی اندیشمندان و متفکرین غرب نهفته است. نمی‌توان دست به وارادت ساده و بی‌دردسر میوه‌ی درختان غربی زد. نمی‌توان با خواندن چند و یا چندین کتاب ترجمه‌شده از متفکرین غربی، «صاحب» تلاش و ثمره‌ی نتایج فکری غرب شد. چنین کاری در مرحله نخست، نیازمند وارد کردن فرهنگ غربی(یونان) و سپس وادار ساختن مردم ایران، به پذیرفتن این فرهنگ و مفاهیم آن دارد که خوب نتایج فاجعه‌وار و تاسف‌انگیز آنرا از مشروطه تا امروز تجربه کرده‌ایم.  بر پایه فرهنگ ایرانی، گوهر هر انسانی، آزادی است چون انسان (=مردم=مرت تخمه) هست یعنی انسان تخمی است «خود‌زا»، که می‌روید و «سرش راست» می‌گردد «چو سرو بلند» (شاهنامه) یعنی از خودش هست، اصالت دارد، «قائم به‌ذات» است. خودش با خردش می‌تواند خود را تعیین کند و خودش با خردش می‌تواند تصمیم بگیرد. انسان در این فرهنگ خود « کلید بند‌هاست» این با «اراده» که شما از ان سخن می‌گوئید، متفاوت است. اراده با مفهوم «قدرت» و «غلبه‌کردن و چیره‌شدن» سرو کار دارد. خدایان ادیان ابراهیمی، همه اراده‌گر هستند و با اراده امر می‌کنند که «بشود» و می‌شود. مفهوم مردم(=انسان) در فرهنگ ایرانی، درست وارونه این «اراده» هست. با «اراده» کردن امکان ترک عادتی مضر مانند سیگار کشیدن شاید امکان‌پذیر باشد، اما «اراده» نمی‌تواند به پیکار «الله» و آخوند برود. آیا با همین «اراده» نبود که روشنفکران ایران دست به اسلحه برده تا «موتور بزرگ» را برای از میان برداشتن «حاکم بیمار» براه بیاندازند، ولی جهنم آخوندی پدید آمد؟ نه، برای این کار، اگر جدی هستیم نیاز به اندیشه و تفکرفلسفی نو هست. مسائل و معضلات جامعه ما با از بین رفتن «ولایت» و»حاکم»، گیرم از نوع سالم هم، بپایان نمی‌رسد چون همه‌ی این مسائل ِانباشتهِ هزاره‌ایست که پاسخ ریشه‌ای می‌خواهد نه صرفا» تعویض «حاکم».
سخنم را در رابطه با اشاره شما به «تعصب» و «واهمه» شما، به پایان می‌برم 
تا آنجا که من آگاهم، استاد منوچهر جمالی، بیش از یکصد و چهل کتاب در باره‌ی «نو‌اندیشی و فلسفه انگیزشی ِفرهنگ ایران» منتشر نموده است که در سایت ایشان در دسترس همگان هست و به پرسش خوانندگان خود همواره پاسخ می‌دهند.
من در هیچ کجا سخنی از «ایران مرکزی» و «پای‌بندی» که اسباب «واهمه» شما گردیده به میان نیآورده (و همچنین استاد جمالی) و عنوان نمودن چنین مطلبی از سوی شما برایم قابل درک نیست. این برداشت شاید باز بیانگر نخواندن نوشته و کج‌فهمی در برداشت از بحث است. میهن‌دوستی و علاقه و مهر به فرهنگ ایران، در نگاه من «تعصب» نیست. 

با سپاس و درود،

رضا ایرانی  >>

«جمهوری ایرانی» آتش زیر خاکستر

«جمهوری ایرانی» آتش زیر خاکستر

jomhoriirani

آقای گنجی کردار خود را در زمان خیزش مردمی در ایران، که چکاد آن شعار «جمهوری ایرانی» بود،  پاک به فراموشی سپرده و به نقش خود و یاران باصطلاح «لائیک و سکولار» اش در نیویورک درهمدستی با سرکوبی شعار «جمهوری ایرانی» اشاره‌ای نمی‌کند. کاش ذره‌ای مانند این پادوی آخوند، اصل مطلب را بازگو می‌کرد.

««

در نظریه ‘مکتب ایران’، زمانی که در خیابان های تهران در روز قدس، در روز ۱۸ تیر، ریختند و گفتند: ‘استقلال، آزدی، جمهوری ایرانی’، نظریه مکتب ایران پاسخ به ‘جمهوری ایرانی’ بود. یعنی ‘نظریه مکتب ایران’ خواست به بخشی از جامعه سیگنال بدهد که نظام جمهوری اسلامی با پدیده‌ای مانند ایران تزاحم و تقابل ندارد. اگر ایران دوست هم هستید بیایید زیر پرچم همین نظام، چرا در گفتمان ‘جمهوری ایرانی’ که برانداز است، می‌روید… نظریه مکتب ایران، امنیت آفرین و امنیت زا بود یعنی باعث شد آن شکافی که گفتمان ‘جمهوری ایرانی’دنبال ایجاد آن بود را بشکند و گفتمانی در چارچوب جمهوری اسلامی مطرح کند… دولت و یارانش با طرح ‘مکتب ایرانی’ تلاش کردند از حربه دشمن که طرح ‘جمهوری ایرانی’ بود به نفع نظام اسلامی استفاده کنند »»

«نوروز جمشیدی» شاد، فرخنده و خرم باد

«نوروز جمشیدی»نوروز

«« ما هر سال که نوروز را جشن می‌گیریم، آنچه را در این جشن فراموش می‌کنیم آنست که، نوروز جشن پیروزی خرد ِانسانی (جمشید در این روز است که با خردش، ساختن بهشت را پایان داده است) در فعالیت سیاسی‌اش، در ساختن بهشت در گیتی است.

 انسان در این جشن نوروز، به یاد می‌آورد که با خرد، توانا به آفریدن بهشت در گیتی است. یقین از این خرد آفریننده در سیاست و اجتماع (نه خرد آلتی)، که تجلی غنای وجودی انسانی‌ست، سرچشمه آزادی و دموکراسی است.  »»

 از «پهلوان منوچهر جمالی»

نوروز دوشیزگان

به نوروز جمشید و جشن سده        که نو گشتی آئین آتشکده
ز هر سو عروسان نادیده شوی       ز خانه برون تاختندی بکوی
رخ آراسته، دست‌ها پر نگار           بشادی دویدندی از هر کنار
مغانه می لعل بر داشتـــــه              بیاد مغان، گردن افراشته
فرو هشته گیسو، شکن در شکن      یکی پایکوب و یکی دست‌زن
چو سرو سهی، دسته گل بدست       سهی سرو زیبا بود گل‌پرست
سرسال، کز گنبــــــد تیز رو            شمار جهان را شدی روز نو
یکی روزشان بود، از کوی و کاخ     بکام دل خویش، میدان فراخ
جدا هر یکی بزمی آراســــتی           و زآنجا بسی فتنه بر خاستی

(نظامی)

نظر یک استاد دانشگاه در ایران در نامه ای به پهلوان منوچهر جمالی

«« نظر یک استاد دانشگاه در ایران در نامه ای به

پهلوان منوچهر جمالی»»

««… در مورد شما هم باید بگویم تاریخ ایران تاریخ ذبح اسلامی شخصیت‌هایی نظیر شماست. مطمئن باشید که آقایان روشن‌فکر اگر روزی شما را بر سر دار ببینند لذت خواهند برد. همان کاری که با کسروی‌ها و امیر‌کبیر‌ها و غیره کردند. کسروی را که ذبح اسلامی کردند، آقایان آزادیخواه لال شدند و هیچ کاری نکردند. تازه عده‌ای هم لذت بردند که کسروی رفت چون هر کس در این مملکت با بینش خودش چیزی بنویسد چوب می خورد. تازه شما در میان پیروان استبداد قدیم و بهدینان هم چندان با استقبال مواجه نمی‌باشید چون حقیقت را گفته‌اید.

به هرحال با همه این اوصاف، کارهای شما در یک دوره که جامعه دنبال کشف هویت‌ خویش است، ناگهان جرقه می‌زند و از دل آن جنبش‌های تازه بیرون می آید و من معتقدم که همین جنبش جمهوری ایرانی یک دلیل روشن از افکاری مانند شماست که در جامعه تاثیر کرده است. برای همین آقایان صبح تا شام می گویند که جمهوری ایرانی کفر است فقط باید گفت ایران اسلامی.

من معتقدم که شما خواسته یا ناخواسته تاثیر گذاشته و خواهید گذاشت. راهی هم به جز این نیست چون ۲۰۰۰ سال است همه راهها را امتحان کردیم و به هیچ چیز نرسیدیم پس باید افکار کهن را از نو زنده کنیم وگرنه راه حلهای غربی و عربی همین بحرانهای کنونی را بدتر میکند.

با سپاس از شما
یک استاد دانشگاه »»

«آفرین گوئی» نشان منش ِانسان نیرومند

آفای دستمالچی گرامی:

با سپاس فراوان، بسیار خوب یکی از سردرگُمی‌های تحصیل‌کرده‌گان معروف به «روشنفکر» را بیان و روشن نموده‌اید. اما بسیار نیکو می‌بود که از زنده‌یاد «پهلوان منوچهر جمالی» که برای نخستین باراین بحث را مطرح و همواره در همه‌ی آثارش بر آن تاکید داشت، یادی می‌نمودید. منوچهر جمالی در کتاب «حکومت بدون ایدئولوژی» تاریخ انتشار: آگوست 1986،  برای نخستین بار بعنوان متفکر و نویسنده ایرانی این اندیشه را عبارت‌بندی و تئوریزه نمود، گرچه در طول تمامی عمرش، از سوی باصطلاح روشنفکران ایرانی با سکوت و بی‌مهری روبرو بود آنهم تنها بدلیل استقلال فکری- شخصیتی‌اش، اما بی‌داد است که از او و اندیشه‌اش نامی برده نشود. باور کنید «آفرین گوئی» ما به دیگران، اندکی از ما نمی‌کاهد که هیچ، بلکه نشان منش ِانسان نیرومند نیز هست. ایران فردا بر شانه‌های اندیشه‌ی «پهلوان منوچهر جمالی» برمی‌خیزد و خواهد ایستاد. یقین داشته باشید. با آرزوی پیروزی و شادی شما.

ر.ایرانی

وبلاگ «ارتای خوشه»

«خـرد ِ محال اندیش»

«خـرد ِ محال اندیش»

 

«« این اندیشه که خدا، کانون آتشی است که اخگرهایش درجان انسان‌ها پخش شده است، تصویر بسیارشگفت‌انگیزی از انسان، فراهم آورده است. ما درفرهنگ ایران، انسانی را می یابیم که گرمی و روشنی و جنبش و شادی، از زندگی خودش، می‌جوشد و می‌افروزد و می‌تابد. انسانی که سرچشمه نیرو و غنی و سرشاری است.
خدا، یا اصل تحول (= دگردیسی و ازنو زنده شوی )، 
خودش، آتش یا گرمی هرجانی می‌شود و ازاین رو هر انسانی، خودش، ازخودش حرکت می‌کند و به حرکت می‌آورد، ازخودش شاد می‌شود و شاد می‌کند، ازخودش روشن می‌شود و روشن می‌کند، نه از متضاد بودن با کسی و چیزی و از دشمنی با ضدش.
آزادیش، در برگزیدن میان این و آن واقعیت نمی‌پذیرد، بلکه در روشن‌شدن و در روشن‌کردن جهان از خودش هست که آزادی را درمی‌یابد.
 آزادیش، دراعتماد کردن به خودش و ایستادن برپای خودش هست. 
آزادی در زندگی برای او، اینست که انسان از خودش روشن می‌شود و روشن می‌کند، و به خودش اعتماد دارد. خوبی و زیبائی و بزرگی،از نیرومندی اوست. بدی و زشتی و پستی،از سُستی اوست، از طفیل بودن اوست، ازاتکاء کردن به دیگریست. آنکه با روشنی خودش، روشن می‌کند، امکانات ویژه خودش را نیز می‌گشاید، و امکانات و بدیل های تازه خودش را می‌آفریند. او در تنگنای « امکانات و بدیل‌ها و خوبی و بدی‌های دیگری » مجبور نیست که برگزیند. برگزیدن میان ارزش‌ها ( خوبی‌ها و بدیل‌ها‌ئی) که دیگران گذارده‌اند، یا در واقعیت موجود هست، هنوز آزادی نیست. خرد، که میان چنین خوبی و بدی، برگزیند، به آزادی نرسیده است، برپای خود نایستاده است، بلکه آزادی و استقلال خود را نیزدرچنین برگزیدنی از دست داده است. به عبارت دقیقتر، گوهرخدا را درخود، که « ازخود بودن » است، لگد مال کرده است.

ازخود روشن شدن و روشن کردن، که اصل آزادیست، این محتوا را دارد که انسان خودش، در آزمایش‌ها‌یش در هنگام‌های گوناگون، امکانات گوناگون می‌یابد، که طیفی از ارزش‌ها هستند. 
این ما هستیم که باید ایجاد امکانات تازه کنیم، وگرنه در امکانات وبدیل‌هائی که روبروی ما قرار می‌دهند وبه ما عرضه می‌کنند، می‌توانند هیچکدام خوب نباشند، و درواقع فاقد امکانات و بدیل‌های دیگر باشند که ارزش برگزیدن دارند. دراین صورت، برگزیدن، خطا هست و با چنین برگزیدنی، آزادی و استقلال خود را از دست می‌دهیم. آزادی، در برگزیدن نیست، بلکه آزادی، در « ازخود بودن، خود میزان و ترازو و سنجه بودن، ازخود، روشن کردن » است.
ما در برگزیدن میان « بد و بدتر » هیچگاه به خوب نمی‌رسیم و خود را در آزادی‌مان فریفته‌ایم. ما در برگزیدن میان « امکانات واقعی » که نام « واقعیت » بدان می‌دهند، به آزادی نمی‌رسیم. این « امکانات موجود » در این واقعیت، تحول را محال می‌سازند.
ما درچنین برگزیدنی، در تنگنا و زندان واقعیت موجود، اسیر و زنجیری می‌مانیم. در« واقعیت »، غیر ازاین امکانات و بدیل‌ها و خوب و بدهای موجود، امکانی دیگر برای برگزیدن نیست.

 
چرا غیر از این امکانات، بدیل‌های دیگر نیست؟


 برای آنکه هر« واقعیتی » برای پایدارساختن خود، یا برای همیشه واقعیت ماندن، راه تحول به آنچه جزخود هست را می‌بندد و محال می‌سازد. هر واقعیتی، امکاناتش را محدود و تنگ و سفت و معین می‌سازد، تا راه تحول را ببندد. غیر ازاین امکانات، امکانات دیگری نباید باشد. ازاین رو، گزینش میان امکانات در واقعیت، هنوز آزادی نیست. 
درست فراسوی این واقعیت رفتن که کشف امکانات تازه است، محال ساخته می‌شود. همین امکانات محدود، همین تنگنا، واقعیت است، و واقعیت را باید به عنوان مرجع نهائی پذیرفت. خرد، باید واقعیت‌اندیش باشد، فقط درتنگنای امکاناتی که به او دراین واقعیت، عرضه شده، باید برگزیند. خرد، باید میان آنچه را خوب می‌شمارند و آنچه را بد می‌شمارند، خوب و بد را انتخاب کند. این « دامنه اختیار» اوست. فراسوی این مفهوم خوب و بد رفتن، فراسوی این مفهوم زشت و زیبا رفتن، فراسوی این مفهوم حق و باطل رفتن، محال و غیرممکن و ممنوع ساخته می‌شودآزادی خرد، درست با شکستن همین « اندیشه محال» آغاز می‌شود. آزادی اندیشه، درست جستجوی محال است، کردن کار محال هست. محال، درب به تحول ( ازحالتی به حالتی دیگرشدن = استحاله ) را می‌بندد. گرانیگاه اصطلاح « محال »، همین « ناشوندگی و ناشدنی » هست، نه « غیرممکن » که ما فراموش ساخته‌ایم. واقعیت، راه شدن و گشتن و ازحالتی به حالتی دیگرشدن را می‌بندد. واقعیت موجود را نمی‌شود تغییر داد، این محال، یا ناشدنی است. ولی « خردمحال اندیش »درست در این می‌اندیشد که « واقعیت موجود = امکانات موجود = خوبی و بدی موجود » را ازحالتی که هست به حالتی دیگر، استحاله بدهد. سد محال را بشکند تا باز « بشود ». ««هیچ واقعیتی  دراجتماع و درتاریخ، حق ندارد خود را تحول ناپذیر کند.»» ولی هر واقعیتی، فراسوی خود رفتن را ( حالتی دیگر یافتن را ) محال می‌سازد. ولی خرد آزاد، امکانات تازه می‌گشاید، و واقعیت را برهم می‌زند، و امکانات موجود و واقعی را تنگ می‌یابد و زندان می‌شمارد. درآنچه را که محال ساخته‌اند، از سر، تحول می‌دهد. برای خرد آزاد، واقعیت، زندان است. آنچه را واقعیت، محال ساخته، نمی‌پذیرد.
 خرد در اندیشیدن، درجستجوی آنست که ببیند، واقعیت موجود، چه چیزهائی را محال ( ناشدنی، ناشونده ) ساخته است، تا باز آن را شدنی وشونده سازد. »»

از «پهلوان منوچهر جمالی»

 

 

 

دلیری «جنبش بابی»

 

دلیری «جنبش بابی»

دوستانی که من را می‌شناسند، و گاه‌نوشتار‌های مرا دنبال می‌کنند بخوبی می‌دانند که من همواره بر نقش «جنبش بابی» پیش از مشروطه  (خود ِجنبش مشروطه بدون تلاش بابیان هرگز به‌پا نمی‌شد ) اهمیت فراوانی قائل هستم. کافی است که به لجن‌پراکنی‌های آخوند‌ها و این نوشته‌ی بخش اطلاعاتی رژیم، بر ضد بابیان (و بهائیان) کمی دقت نمود تا متوجه قضیه گردید. مبارزه زنان ایرانی برای در‌آمدن از زیر بار سده‌ها ستم، با دلیری «جنبش بابی»، بویژه گُستاخی و دلیری افراد بنیان‌گذار این جنبش، پا به دورانی نو نهاد و تخمک آن از سر، در خاک کاشته شد. همپُرسی و گردهم‌آئی «دشت بدشتِ» بابیان و ابتکار و دلیری زرین تاج (=قرت‌العین = طاهره) که آخوندها از آن بعنوان«خیمه شب بازی فرهنگی» یاد می‌کنند، هنوز در پیِ بیش از یک قرن و نیم، برای ما بس ناباور می‌نماید!

 این چند سخن را برای آن دسته از ‌»تحصیل‌کرده‌گان» مشهور به «روشنفکر» آوردم تا نشان دهم، ناآشنائی با جامعه و فرهنگ آن و تنها خواندن چند کتاب ترجمه‌ای، هرگز نمی‌تواند بیشتر از یک روکش بر ذهنیت شیعیی بیشترین ِبخش تحصیل‌کرده‌گان باشد و همواره در خدمت و نقش رکابگیری و تابعیت آخوندی قرار گرفته و خواهد گرفت. من فکر می‌کنم، خواندن و تأمل در این نوع نوشته‌ها‌ی بخش اطلاعاتی حکومت اسلامی را باید به جد گرفت تا گیرم مثقالی نیز که شده به «حقیقت» نزدیک‌تر شویم . و اینکه تاریخ  و رُخداد‌های آن، همواره در خدمت قدرت و قدرت‌ورزان نوشته شده است.

ر. ایرانی