نوروز جمشیدی شاد و خرم باد

جهان از باد نوروزی،  جوان شد
زهی زیبا،  که این ساعت، جهان شد

شمال،  صبح‌دم مشکین نفس گشت
صبای گرم‌‌رو عنبر فشان شد

چو گل در مهد آمد، بلبل مست
به پیش مهد گل، نعره‌زنان شد

کجایی ساقیا، در ده شرابی
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد

قفس بشکن کزین دام گلوگیر
اگر خواهی شدن، اکنون توان شد

« عطار »