«تبدیل زلزله به غلغلک»
در عطار و مولوی و حافظ و فردوسی، هزاران افکار « آذرخشی» هستند که سراسرِ پُوکی و تباهی و نامردمی بودن اسلام را در یک آن، به درخشش میآورند.
ولی رویارویِ این آذرخشهایِ زلزلهانگیز و تکاندهنده، که میتوانند بُنِ گسستن باشند، طبع ِ «نکتهسنجی و لطیفهستائی و بدیعهشناسی» در مردم پرورده شده است که زلزلههای فکری را، در آنی، تبدیل به «غلغلکهای روانی و فکری» میکنند.
«علمی بودن روش» نیز، به مدد این طبع ِ نکتهسنج، آمده است که «تتمع ادبی» از آنها را میافزاید و بکلی، «تفکر فلسفیِ گُسلنده» در باره آنها را فلج میسازد.
«ستایشِ نو»
هنوز در بهترین محافل ایرانی، پُرسوادی و علامگی و فضل و حافظه در باره آموزههای دینی و فلسفی و عرفانی و اشعار شعرا را میستایند، نه « نواندیشی و نوآفرینی » را.
هنوز آثار ادبی که آشکارا یا پنهان، در تبلیغ یک آموزه سیاسی یا حزبی یا دینی نگاشته شدهاند، ستوده میشوند، نه نوآفرینی.
این ستایشها، نشان میدهد که نخبگان کذائی ملت، بر ضدِ گُسستن هستند، که پیشگام هر نوآفرینی است.
هنوز آنها نمیتوانند « نوآفرینی» را بستایند.
«تقلید از آفریدههای نو در غرب»، راه دیگری از خفهکردن نوآفرینی در ایران است. شناختن نو و ستودن نو، گُستاخی میخواهد. مدح در ایران، هنوز شیوهِ « بسته ساختن مردم» است، نه شیوه گُستاخ ساختن مردم در بریدن.
از زندهیاد «پهـلوان منوچهر جمـالی»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | Leave a comment »