• « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    «ارتــای خوشه(سیمرغ)»

    گاه نوشتــار ِ
    « رضـا ایــــرانی »


    « آزادی هر ایرانی، زمانی میسر است که شــــریعت اسلام را با فرهــنگ مـردمی ایران مهار ساخته و دوام این آزادی را همــــواره با نگـــه‌داشتن شریعت اسلام با اندیشه‌های «قداست جان و زندگی و خرد مردمان»، و بدور از شمشیر اســلام، ضمانت نمــــاید.
    این تنها راه است، مابـقی، فـــریب و دروغ و ریــــا و ساده‌لوحی خطرناک و از سر، چیرگی شـریعت خونریز اسلام است. »

    بــرای انــــدیشه ایــــــرانی، انسان اندازه حکومت است.


    «« بزرگتـرین دشمن ملــت ایران، حکومت اسلامیست.
    حکومت اسلامی،دهه‌هاست که در همــــه جبهــــه‌های سیـــاسی و اقتـــصادی و فرهنگی و هنری و ملی، با نهایت درند‌‌گی و خشونت با ملت ایران می‌جـنگـد.
    اندیشیدن برای پیروز شدن ملــــــــــت ایــــــــران بـــــر حکــــــومت اسلامی
    در این جنگ وحشتناکست که انــــدیشیدن حقیــقی است.»»

  • « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد
  • بایگانی

«انسان یا انسان با فطرت‌ساختگی-جعلی»

«انسان یا انسان با فطرت‌ساختگی-جعلی»

منگر به هرگدائی، که تو، خاص ازآن مائی
مفروش خویش ارزان، که تو بس گران‌بهائی
«مولوی»

با چیزی که« فطری» خوانده شد، حق گُسستن ما را از آن چیز می‌گیرند، یعنی ما دیگر حق سرکشی بر‌ضد این فطرت را نداریم، یعنی ما دیگر حق نداریم در آن شک کنیم و یا آن را ندیده بگیریم.
دراسلام،

(قرآن، سوره الاحزاب، آیه 72: …جَهُولًا إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً الْإِنْسانُ  …)

 فطرت هرانسانی را، با جاهل و ظالم بودن، با فطرت عبدی و بندگی، با خوارشوندگی، با فطرت گدامنشی، هبوطی=نزولی-فرودی، فطرتِ کشش به گناه و فساد، سفت و ثابت و تغییرناپذیر، جعل و معین‌ ساخته‌اند.
می‌خواهند به ما بگویند این چیز یا اندیشه (یعنی این فطرت‌ساختگی و جعلی) ورای بحث و گفتگو است، ورای تردید‌کردن و ورای قبول‌کردن و یا نکردن ماست.

می‌خواهند به ما بگویند ما حق نداریم جرأت کنیم با این چیز یا اندیشه، برخورد کنیم و گلاویز شویم.
گوهر و خرد هر انسانی بر این اساس استوار است که، هیچ اندیشه‌ای در انسان «فطری» نیست، برای همین نیز فرهنگ ایرانی، «بُن» هر انسانی را، گوهر و خرد هر انسانی را «آزادی» می‌دانست، طبعـا انسان را پابند و بسته به هیچ اندیشه‌ی ابدی و غیرقابل شک نمی‌دانست، هر چند که آن اندیشه، حقیقت نیز خوانده شود. پس انسان همواره این حق و قدرت را دارد که از آن اندیشه بگُسلد و به آن پُشت نماید. انسان حق دارد که آن اندیشه‌ی « فطری »(=جعلی)   را نادیده بگیرد و یا آن را ترک نماید.
درست همین بُن و گوهر انسانی، یعنی آزادیست که به ما قدرت و حق سرکشی و مقاومت در برابر هر ستمی و ستمگری می‌دهد. انسان بنابر بُن و گوهر خود، این حق را می‌یابد. این حق را نه دین، نه ایدئولوژی و نه گروه و حزب سیاسی و نه هیچ نیروئی و برنامه‌ای، ونه هیچ فطرت‌ساختگی(=جعلی)  به انسان نداده است، که بتواند انسان را با آن براند و یا حق به سرپیچی و اعتراض را به خود نسبت دهد. این حق از گوهر هر انسانی، از ما، از خود، سرچشمه می‌گیرد و آنچه از من سرچشمه می‌گیرد برای من «فطرت» است. آنچه را من سرچشمه‌ی آنم، برایم اهمیت دارد، چون به من هر‌حقانیتی می‌دهد، تا بنابر خرد خود بیاندیشم و برگزینم و یا پدید آورم. موءمن بنا‌به ایمان‌ش،  است که ممتاز و برتر از انسان دیگری می‌گردد، در حالیکه «آزادی» درست، نفی این امتیاز و برتری ِایمانی است. «آزادی»، نفی هر گونه امتیاز سیاسی و  طبقاتی و حقوقی و جنسی و نژادی است. پس انسان تنها در «آزادی»، انسان است. این است که در دموکراسی، قانون اساسی می‌بایست انسان را برترین ارزش بداند چون انسان سرچشمه‌ی ارزش‌هاست. همه چیز از انسان سرچشمه می‌گیرد. معنای استقلال و آزادی انسان نیز همین سرچشمه‌بودن است.

ر. ایرانی