«پیدایش معرفت تازه – گُسستن از معرفت پیشین»
«« «بقای معرفت» که همان امتدادیابی گذشته در آینده، یا امتدادیابی در زمان است، استوار بر این اندیشهی ناآگاهبودانه ِاخلاقیست، که «آنچه فانیست، آنچه میگذرد»، بد و دروغست. و طبعا» آنچه باقی میماند(دیرمیماند) خوب و حقیقت است. و طبعا» رویارو ایستادن با معرفتی که سدهها بجای مانده و گذشتهای که هزارهها در زمان امتداد یافته، و از سدههای فراموشی و فروپاشیدگی رد شده است، بد و غیر اخلاقی و ضددینی است.
پیکار با هر معرفتی و دینی و فلسفهای و جهانبینی که سدهها مانده و قدرت خود را نگاه داشته، جنگیدن بر ضد «اصل امتداد و بقا یا پیوستگی» است، که دوستداشتنی است.
درست در تصویر اهریمن(انگرامینو)، این دو رویهی پادی(دیالکتیکی) بوده است. از یکسو، اهریمن، مانند آذرخشی (یا تُندری) زودگذر بوده است، که هم به آفریدن میانگیخته است و هم میآزرده است.
گُسستن ِ امتداد، آزردن است. هم دردآور بوده است، و هم آفریننده. و در تحولات فکری بعدی، در ایران کوشیدهاند بهشیوهای این دو فرآیند را از هم جدا سازند.
«مزدا» میخواهد، انگیزنده به آفریدن باشد، ولی نیازارد! «میترا»، «آزردن» را به معنای «قربانی کردن» مثبت میسازد. ولی این «آنی بودن پیدایش»، ویژگی اهریمن میماند. و کمتر بدان نگریسته میشود که همین آنی بودن، با انگیزنده بودن در آقریدن، بستگی جداناپذیر دارد.
همیشه، «آن» آغاز آفرینش میگردد. و چون «آن» به اهریمن نسبت داده میشود، نادیده گرفته میشود. یک «آن» بُریدن ِامتداد، که هیچ است، سبب آفرینش ِتازهای میگردد. اهریمن در پاره کردن معرفت، سبب پیدایش معرفت تازه میگردد. بُریدن معرفت گذشته، بُریدن قدرت اوست.
با نفی قدرت، گوهر انسان، آغاز به پیدایش معرفت تازه میکند. پیدایش معرفت تازه، با گُسستن از معرفت پیشین که بر ما قدرت یافته است، ممکن میگردد. از معرفت باید گُسست، تا معرفت و تجربه مستقیم ممکن گردد. و گُسستن از هر معرفتی، هنگامی ممکنست که قدرت از آن گرفته شود. امتداد، شکسته شود. برای نابود ساختن هر قدرتی، باید معرفتی را که با آن عینیت دارد، متزلزل ساخت یا میان آن دو شکاف انداخت.
معرفت تازه، فقط در گُسستن از معرفتهای گذشته، ممکن میگردد. ما نمیتوانیم با عقل و روشهای تجربی خود، از آغاز شروع کنیم، بلکه هر معرفتی، با گُسستن از معرفت مقتدر موجود در اجتماع، آغاز میگردد. و این هنگامی ممکن میگردد که قدرت از معرفت، جدا ساخته شود. باید میان معرفت و قدرتش در اجتماع و بر روان فردی خود، شکاف و بریدگی انداخت. و موقعی یک معرفت، برای ما قدرتش را از دست میدهد که ما ایمان به بقای آن نداشته باشیم. پیکار با هر معرفتی، موقعی آسان میگردد که اصل بقا ار آن جدا ساخته شود.
هیچ فکری و دینی و اصل اخلاقی، در اثر بقایش در تاریخ، حقیقت ندارد و حقیقت پیدا نمیکند.
برتری دادن «آن»، بر «امتداد»، آغاز گُسستن است. »»
از «پهلوان منوچهر جمالی»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟