از کتاب
«آتشی که شعله خواهد کشید»
نوشته «استاد منوچهر جمالی»
چرا مسئله عدالت غیرقابل حل است؟
انسان نمیتواند مسئله عدالت را حل کند چون مسئله عدالت از خودش و در خودش به تنهائی قابل حل نیست. علت هم این است که حل مسئله عدالت موقعی ممکن میشود که انسان اندازهی معین داشته باشد و این اندازه معیناش را، خودش نیز بشناسد، تا وقتی به اندازه او، به او دادند، از آن راضی شود و احساس محرومیت نکند.
ولی انسان وجود اندازهگذار هست (به عبارت دیگر، معینکننده ارزش و هدف است) بدینسان آنکه اندازه میگذارد، نمیتواند اندازه معین هم داشته باشد. این تضاد در انسان قابل رفع کردن نیست.
آنکه خود اندازه میگذارد، نمیگذارد که تقلیل به یک اندازه کاملا» معین و ثابتی بیابد. و حل مسئله عدالت میان این دو موضع، در نوسانست. برای اجرای عدل، باید اندازه هر انسانی معین گردد. او باید اندازه روشن و ثابتی پیدا کند. و انسانی که تماما» معین گشت، دیگر گذارنده اندازه (تصمیمگیر و هدفگذار) نیست.
برای یافتن معیار عدالت، انسان باید آن معیار را خود بگذارد (وگرنه از هر معیاری که برای او گذارده شود ناراضی خواهد بود) و برای آنکه معیار برای خود بگذارد، باید این «قدرت اندازهگذاریش» بیافزاید و هر چه او اندازهگذار بهتری و تواناتری شد، طبعا» «اندازه نامعینتر و مبهمتر» و » اندازه متغیرتر و متحرکتر» میشود و «به یک اندازهبودنش»، روشنی و ثبات خود را از دست میدهد.
بدینسان انسان هیچگاه نمیتواند مسئله عدالت را با تفکر در عدالت و با اجرای دقیق آن، حل کند.
ولی وقتی که انسان از حل این مسئله عاجز و مأیوس شد، متوجه نمیشود که اشکال این مسئله در تناقض ذاتی آن هست، و مسئله توانائی و ناتوانی انسان نیست و با سرعت به فکر آن میافتد که یک قهرمان روءیائی (یک امام عادل، یک قدرت مافوق عادل) میتواند باشد یا هست یا خواهد آمد که عدالت را برقرار خواهد ساخت.
ولی مسئله عدالت برای آن غیرقابل حل هست، چون تناقض ذاتی در خود انسان، میان «اندازه بودن» و «اندازهگذار بودنش» هست. و با یک امام عادل و یا شاه عادل یا خدای عادل، مسئله هیچ تغییری نمیپذیرد و تناقض مسئله بهجای خود میماند.
اینستکه در همان اسطورهی فریدون در شاهنامه، وقتی مسئله داد بوسیله فریدون (قهرمان روءیائی) با نهایت وسواس وجدانی و مشورت و تأمل و کاربست خرد و راستی حل میشود، بالاخره برخلاف انتظار به بنبست میکشد و سلم و تور به دادورزی او اعتراض میکنند(سلم و تور به اندازه خود راضی نیستند_ اندازهای که از خود دارند با اندازهای که فریدون از آنها داشته، با هم انطباق ندارند) ایرج، پسر کوچکش که بنیادگذار حکومت ایران است، میکوشد که «مهر» را بهجای «داد» بگذارد و با مهر (خواستن پیوند و آشتی و گذشت و مردمی) مسئله عدالت را درواقع منتفی و رفع سازد ( آنچه حق من است، آنچه سزاوار و اندازه من است، به تو میدهم. مهر وراء اندازه است، و تفکر و احساسِ فوق اندازه، فوق سود، فوق نظم است) تا احتیاج به طرح و حل مسئله عدالت (هر کسی طبق اندازهاش) نباشد، ولی این تلاش هم ورشکست میشود ( چنانچه در تفکرات مارکس، ایدهآل آنستکه هر کسی به اندازه توانائیاش کار بکند و به اندازه نیازش بردارد، یعنی همان تلاش ایرج که جانشینکردن مهر به جای عدالت باشد، چون دادن محصولات عمل به اندازهی توانائی، یک عمل تمام عیار مهریست و گذشت کامل از حق و اندازه خود است) و راه حل نهائی این میشود که داد و مهر را، باید با همدیگر ترکیب کرد.
مسئله داد را بدون مهر اجتماعی و انسانی نمیتوان حل کرد و مهر خالص و کامل نمیتواند مسئله داد را رفع سازد و از قلب انسانی بزداید (چون انسان میخواهد وجود اندازهگذار بماند و این برضد مهر میباشد).
با این معرفت عمیق، بنیاد اولیه حکومت ایران ( فریدون-ایرج-منوچهر) گذارده میشود ( که هنوز سوسیالیستها و کمونیستهای ما اوج و عمق این ایدهی حکومتی ایران را در نیافتهاند و جاهای دیگر به دریوزهگری میروند).
Filed under: فرهنگ ایرانی | 1 Comment »