• « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    «ارتــای خوشه(سیمرغ)»

    گاه نوشتــار ِ
    « رضـا ایــــرانی »


    « آزادی هر ایرانی، زمانی میسر است که شــــریعت اسلام را با فرهــنگ مـردمی ایران مهار ساخته و دوام این آزادی را همــــواره با نگـــه‌داشتن شریعت اسلام با اندیشه‌های «قداست جان و زندگی و خرد مردمان»، و بدور از شمشیر اســلام، ضمانت نمــــاید.
    این تنها راه است، مابـقی، فـــریب و دروغ و ریــــا و ساده‌لوحی خطرناک و از سر، چیرگی شـریعت خونریز اسلام است. »

    بــرای انــــدیشه ایــــــرانی، انسان اندازه حکومت است.


    «« بزرگتـرین دشمن ملــت ایران، حکومت اسلامیست.
    حکومت اسلامی،دهه‌هاست که در همــــه جبهــــه‌های سیـــاسی و اقتـــصادی و فرهنگی و هنری و ملی، با نهایت درند‌‌گی و خشونت با ملت ایران می‌جـنگـد.
    اندیشیدن برای پیروز شدن ملــــــــــت ایــــــــران بـــــر حکــــــومت اسلامی
    در این جنگ وحشتناکست که انــــدیشیدن حقیــقی است.»»

  • « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد.

    « زندگی » مـُقـدس است، خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام بدهد
  • بایگانی

« اندیشیدن، روند رُویش – روشنی، روند زاده از آتش »

«از استاد منوچهرجمالی»

چرا فردوسی میگوید که

« نمیرم ازاین پس که من زنده‌ام       که تخم سخن را ، پراکنده‌ام »؟

چون هر بینشی نیز، « تخم سخن یا اندیشه » را درزمین وجود انسان ( تن ) می پراکند و می‌افشاند ، ومستقیما ، روشنی را به او وام نمی‌دهد . انسان ، روشنی را ازهیچ سرچشمه نوری، وام نمی‌گیرد، بلکه فقط از « تخم سخن واندیشه ، یا تخم آتش » ، آبستن می‌شود و این تخم آتش، تبدیل به روشنی، ازخودِ هستی انسان می‌گردد. روئیدن این تخم ها، دراثر انبازشدن وآمیختن با دیگران، یا با بینش ‌ها یا با آزمون‌ها، در بیخودی تاریک انسان که زهدان یا «دین انسان » نامیده می‌شود ، نطفه می‌شود، و دراثرپرورده شدن، می‌روید یا زاده می‌شود ، واین روند زایمان را، اندیشیدن می‌نامیدند. اندیشیدن، روند رویش یا زایش تخم آزمون‌ها وبینش‌ها ، ازگوهر خود انسان‌است . انسان، دراندیشیدن ، یعنی درپرورده شدن وتحول یافتن تخم آزمون‌ها، با تغذیه‌کردن آنها از شیره زندگی خوداو هست که سبز و روشن می‌شود، یا به عبارت دیگر، درهربینشی، تحول می‌یابد ، ودم به دم نو می‌شود.
زمانی ازمن، آبستن جهانی       زمان، چون جهان، خلقی بزایم
این بود که مولوی،« اندیشه‌ها وبینش‌های وامی را که، ازگوهرخود
اونمی‌روئیدند، جامه عاریه می‌دانست، ودور می‌انداخت تا برهنه
شود، ومستقیما نورآفتاب اورا مستقیما بساید و ببوسد و ازنوریا به عبارت دیگراز اخگرها، یا تخم‌های آتشین آفتاب، آبستن گردد:
لباس فکرت واندیشه ها ، برون انداز
که آفتاب نتابد ، مگر که برعوران

مسئلهِ اندیشیدن حقیقی، لخت شدن ازاندیشه‌ها ومعلومات عاریه‌ایست » ، که ازخود انسان نروئیده و نزائیده‌اند . مولوی برضد فکر و اندیشه‌ایست که از« انبازی و همآغوشی واقتران انسان با آفتاب »، آبستن نشده است، و روشنـــی را ازتن خودش نزائیده است. درفرهنگ ایران، روشنی، زاده از آتش ( آذر= آگر= آور) است. انسان، به دنبال ِ « آتش درخودش هست، تا روشنی ازخودش، پیدایش یابد». انسان، اخگرآتش یا تخم آتشی را می‌خواهد که درانبازشدن، درتن خودش‌، کاشته وانداخته شود‌، تا ازخودش‌، روشنی، سبز بشود، نه روشنی را که درآن « اخگر یا تخم آتش » نیست، به وام بگیرد. روشنائی که حامل تخم آتش نباشد و وجود انسان را درآمیختن‌، آبستن نکند‌، روشنائی وامی‌است‌. روشنی وامی، روشنی و بینشی است که گوهر انسان را آبستن نمی‌کند. هر روشنائی درفرهنگ ایران، ازآتش، زاده می‌شود.