استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی

استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی

مکن خویشتن را  ز مردم‌کُشان

 

 

چگونه انسان، ضحاک می‌شود؟

 

«« چگونه انسان، ضحاک می‌شود؟ »» 

از زنده‌یاد، پهلوان منوچهر جمالی

در تورات و قرآن، این ابلیس است که انسان را به طغیان علیه یهوه یا الله می‌فریبد. در شاهنامه، این اهریمن است که ضحاک را به « آزردن جان » در مطبوع ساختن «خورش‌های خونی » می‌فریبد
در اسلام، گناه در برابر الله معنی دارد. در شاهنامه، گناه در برابر جان (زندگی) معنی دارد

در شاهنامه، اهریمن، آنچه را نامطبوع برای انسان‌است با هنر و نیرنگ‌ا‌ش، برای انسان مطبوع می‌سازد. هدفش، مطبوع ساختن و لذت‌بردن از «آزار جان» است

اهریمن ضحاک را با مطبوع ساختن خورش‌های خونی، به آزردن جان‌ها می‌فریبد و از این راه، او را به «قدرت‌یابی بر انسان‌ها و جانوران و طبیعت» می‌فریبد. اهریمن به انسان می‌آموزد که جان‌ها را بیازار و به جان‌ها آسیب بزن تا بر انسان‌ها قدرت بیابی
قدرت‌یافتن، فقط از راه آزردن جان‌ها و زندگی انسان‌ها و طبیعت ممکن می‌گردد. ولی از دید ایرانی قدرت، هیچ حقانیتی ندارد ولو آنکه آزردن، به امر و اراده الله یا یهوه یا هر خدای دیگری باشد

.هنگامی آزار دادن جان، برای انسان مطبوع شد، انسان، ضحاک شده است

به گوهر ِ آتشین خود رسیدن

« به گوهر ِ آتشین خود رسیدن »

از زنده‌یاد، پهلوان منوچهر جمالی

 

کُفر و دین و شک و یقین، گر هست
همه با عقل، همنشین دیدم
چون گذشتم ز عقل و صد عالم
چون بگویم که کُفر و دین دیدم؟
هر چه هستند، بند راه خودند
سد اسکندری من این دیدم
فانی محض گرد، تا برهی
راه نزدیک‌تر، من این دیدم
چون من اندر صفات افتادم
چشم صورت، صفات بین دیدم
هر صفت را که محو می‌کردند
صفتی نیز در کمین دیدم
جان خود را چو آن صفات گذاشت
غرق دریای آتشین دیدم (عطار)

با چیرگی دین بر روان و اجتماع، عقل، فقط در خدمت دین، به شکل « ابزار دین» بکار برده می‌شد، تا محتویات و تصاویر دین را، عقلانی سازد.
این عقل را عقل آلتی یا عقل ابزاری می‌نامند.
از سوئی، ادیان کتابی، با نوشته‌شدن، و تثبیت آموزه‌های خود، نظامی پایدار و تغییر‌ناپذیر از مفاهیم و تصاویر می‌سازند، که همه تجربیات ژرف و پویای انسان را سنگواره می‌سازند و هر انسانی در این اجتماع از این‌ها «هست».
آنچه این آموزه‌ها در انسان پدید آوردند، پوسته‌ها و صفاتی بیرونی از انسان شده‌اند که ما آن را « هستی خود» می‌شماریم. ما خود را با این نظامِ معقولِ مفاهیم و تصاویر، عینیت می‌دهیم و آنرا هستی خود می‌دانیم. ولی وقتی این صفات و این عقل، در ما فانی شوند، آنگاه « گوهر آتشین ما» نمودار می‌گردد.
در واقع، آنچه در ما باید فانی شود، همین ساختارهای عقل ابزاری هستند که در خدمت ادیان و عقاید، « هستی دروغینی » در ما پدید آورده‌اند.

گوهر انسانی، آتشین است، و آنچه ما هستی خود می‌خوانیم، «سنگواره‌های افسرده‌ای هستند که بنام عقل، به خود حقانیت میدهند».
رهانیدن خود از «عقل ابزاری» که در خدمت هر دین و عقیده و جهان‌بینی و مکتب فلسفی، سرگرم «عقلی‌سازی» محتویات آنها هستند، راه پیدایشِِ  « خرد آتشین » ماست.
این عقل ابزاری را عرفان در گذشته، با عقل بطور کلی، مشتبه می‌ساخت. خردی که از جان آتشین بر می‌خیزد، با این عقل ابزاری، تفاوت فراوان دارد.
با نادیده‌گرفتن این خرد، عرفان، امکان تازه‌ای به فریب تازه‌ای زیر نام «کشف و شهود»، باز کرد. عقل ابزاری، عقل آزاد و زنده و آفریننده یا به عبارت دیگر، عقل آتشین نیست. خردی که از جان (زندگی) بر می‌خیزد، همان ویژگی آتش را در تفکر باستانی ایران دارد که اضداد را به هم می‌پیوندد و زندگی می‌آفریند. یعنی درست مساوی با عشق است (آتش اندیشی).
و اینکه عرفان ایرانی، در خدایش، « جانان » (=آنچه به جان نسبت دارد) می‌بیند، و در او به سراغ « جان » می‌رود، با همین آتش و مهر و خرد، کار دارد.
آتش نمی‌سوخت، بلکه به هم می‌پیوست.

« در جستجوی بُن خود »

«« در جستجوی بُن خود »»

از زنده‌یاد پهلوان  «منوچهر جمالی»

 تجربه‌های مایه‌ای ما، بُن ما هستند و ما بدون یافتن بُن خود، نمی‌توانیم خود را پدید آوریم. انسان در پیدایش خود از بُن‌اش هست که به خود می‌آید.
و این تجربه‌های مایه‌ای ما در گذشته جامعه‌ی ما، پراکنده و در تاریکی‌های رویداد‌ها و افکار و شخصیت‌ها و پهلوانان اسطوره‌هایش گم شده‌اند.
در گذشته‌های جامعه‌ی خود، ملتِ خود، بُن‌ها یا تخم‌های خود را جُستن، غیر از آنست که انسان هاله تقدیس به دور هرچه گذشته است، بکشد.
در تاریکی‌های رویداد‌های گذشته، در جستجوی بُن خود و ملت خود بودن، غیر از بازگشت به گذشته، بکردار بازگشت تاریخی است.
این بُن‌ها و تخمه‌ها که در تاریکی رویداد‌ها و اندیشه‌ها و نماد‌ها و چهره‌های گذشته باید جُسته شوند، می‌توانند بر عکس آن رویداد‌ها و اندیشه‌ها و چهره‌ها، از سر برویند و رستاخیز تازه باشند.
جستجوی بُن، تجلیل و تقدیس سراسر گذشته و گذشتگان و اعمال و افکار و احساسات آنها نیست.
بُن‌ها و تخم‌ها را باید در گوشه‌های تاریک و گُمنام این گذشته‌ها و این افکار و کارها جُست و یافت.
در گذشته‌ها، بُن خود را جُستن، نه گریختن از اکنون است و نه رستاخیز و احیاء « یک دوره یا حالت خاص تاریخی»، بلکه جُستن « آن تجربه‌های مایه‌ایست» که کاشتن آن‌ها در زمین ما، بهترین شکوفه‌ها و بارها را خواهند آورد.

همه‌ی اعمال و افکار آن گذشتگان و همه‌ی رویداد‌های گذشته، از همین تجربه‌های مایه‌ای اشتقاق یافته‌اند، فقط همه‌ی این اعمال و افکار آن‌ها، تلاش‌های محدود برای جذب این تجربه‌های مایه‌ای در چهارچوبه تاریخی خود بوده‌اند ولی خود آن تجربه‌های  مایه‌ای نیستند.
ولی بدون یافتن تجربه‌های مایه‌ای نیز نمی‌توان اعمال و اقدامات و اشتباهات و انحرافات و پیروزی‌ها وشکست‌های آنها را دریافت، همان‌سان که ما نیز بدون این تجربیات مایه‌ای، امکان پیدایش و آفرینش خود را نداریم.

و ما در برخورد با فرهنگ‌ها و دستگاه‌های فکری یا ادیان و جهان‌بینی‌های دیگر، باید بُن‌های آنها را بجوئیم و در زمین خود بکاریم، نه آنکه آنها را بطور سرتاسری به زبان و فرهنگ خود انتقال بدهیم.

آنچه از زمین ما نروید، می‌خُشکد و برای آن که اینگونه فرهنگ‌ها و دستگاه‌های فکری یا دینی بیگانه را در این جا نگاه داشت، باید متوسل به زور شد و دستگاه تربیتی و حکومتی ساخت که همیشه آنها را به مردم تحمیل کنند.

 

« تصدیق» در حکومت ضحاکی

علت نمایش ِ «امر تصدیق» را، خودِ بزرگترین جلاد تاریخ ایران، به روشنی بیان کرده است:

«ما برای اینکه دنیا نگوید این‌ها مستبد هستند، می‌گوییم رأی بدهند، وگرنه مردم رأی ندارند.»

 (بر گرفته از گفتگوی بنی‌صدر با رادیو فردا)

از آنجا که با حقیقت مطلق، ایمان مطلق پدید می‌آید، حق هیچ انتخابی، دیگر در کار نیست! ایمان با انتخاب اساسا هیچگونه پیوندی ندارد. حقیقت واحد نه با انتخاب، که با وجودی مطلق سر و کار دارد و این وجود مطلق، هیچ چیزی در کنار خود نمی‌پذیرد. چون وراء حقیقت مطلق، تنها باطل ودروغ هست. مگرمفهوم جهاد چیزی جز این‌است؟  با وحشت‌افکنی و ترور دهه‌هاست که ملت را تبدیل به هیچ ساخته‌اند واراده او را به نابودی کشانده‌اند و  فقط ملت حق دارد «تصدیق» کند.

آزادی همواره در چیزی هست که می‌توان آن را تغییر داد، آزادی در جائی هست که می‌توان تغییر و تحول را پدید آورد.

 این تحصیل‌کرده‌گان ایرانی،  که از بام تا شام، سرگرم انشاء نویسی و یا گفتگو برای «امر تصدیق کردن یا نکردن» حکومت ضحاکی هستند،  این مطلب ساده را درک نکرده‌اند، چون هنوز دلیری گُسست از شریعت اسلام، گُسستن از ایدئولوژی خود را ندارند، شرم‌تان باد.

ر. ایرانی

«تبدیل زلزله به غلغلک» و «ستایشِ نو»

«تبدیل زلزله به غلغلک»

 

در عطار و مولوی و حافظ و فردوسی، هزاران افکار « آذرخشی» هستند که سراسرِ پُوکی و تباهی و نامردمی بودن اسلام را در یک آن، به درخشش می‌آورند.
ولی رویارویِ این آذرخش‌هایِ زلزله‌انگیز و تکان‌دهنده، که می‌توانند بُنِ گسستن باشند، طبع ِ «نکته‌سنجی و لطیفه‌ستائی و بدیعه‌شناسی» در مردم پرورده شده است که زلزله‌های فکری را، در آنی، تبدیل به «غلغلک‌های روانی و فکری» می‌کنند.
«علمی بودن روش» نیز، به مدد این طبع ِ نکته‌سنج، آمده است که «تتمع ادبی» از آنها را می‌افزاید و بکلی، «تفکر فلسفیِ گُسلنده» در باره آنها را فلج می‌سازد.

«ستایشِ نو»

هنوز در بهترین محافل ایرانی، پُرسوادی و علامگی و فضل و حافظه در باره آموزه‌های دینی و فلسفی و عرفانی و اشعار شعرا را می‌ستایند، نه  « نو‌اندیشی و نو‌آفرینی » را.
هنوز آثار ادبی که آشکارا یا پنهان، در تبلیغ یک آموزه سیاسی یا حزبی یا دینی نگاشته شده‌اند، ستوده می‌شوند، نه نو‌آفرینی.
این ستایش‌ها، نشان می‌دهد که نخبگان کذائی ملت، بر ضدِ  گُسستن هستند، که پیشگام هر نوآفرینی است.
هنوز آنها نمی‌توانند « نوآفرینی» را بستایند.
«تقلید از آفریده‌های نو در غرب»، راه دیگری از خفه‌کردن نوآفرینی در ایران است. شناختن نو و ستودن نو، گُستاخی می‌خواهد. مدح در ایران، هنوز شیوهِ « بسته ساختن مردم» است، نه شیوه گُستاخ ساختن مردم در بریدن.

 

از زنده‌یاد «پهـلوان منوچهر جمـالی»

 

 

«گُسستن ازاسلام، گُسستن ایرانی از خود»

«گُسستن از خود»

 

خود، گُسستن همیشگی خود از خود است. در گُسستن از اندیشه‌های دیروز، خود از نو، می‌اندیشد.
 در فرهنگ ایران، میتراگرائی از فرهنگ سیمرغی پیدایش یافت. مردم ایران، در پیکار بسیار درازی از میتراگرائی گُسستند.
یهودیت و مسیحیت و اسلام، جنبش‌هائی بودند که در برخورد با فرهنگ سیمرغی و میترائی پیدایش یافتند، و یهودیت و اسلام با گرایش شدید به دین میترائی، به خود عبارت دادند. یهودیت و اسلام، چیزی جز عبارت‌بندی دین میترائی در قالب‌های تنگ ِ سامی نبودند.
برخورد فرهنگ ایرانی با اسلام، همان رویاروئی فرهنگ سیمرغی با دین میترائی است.
دین میترائی، در عبارت‌بندی اسلامی‌اش، بدوی‌ تر و تنگتر گردیده است. فرهنگ ایرانی در رویاروئی با اسلام، در واقع همان پیکار گذشته‌اش را با میترا ادامه می‌دهد.
 جنگ فرانک و فریدون و کاوه با ضحاک، همان جنگ با میترا بوده است. پیمان «اهریمن با ضحاک»، همان پیمانِ «الله با آدم وذریت‌اش» هست.
در این پیکار، پیمان حاکمیت میترا که خدا باشد و تابعیت انسان، نسخ گردید.
در این پیکار، مفهوم «خدا بعنوان آموزگار مردم» رد گردید، چون «جمشید» که نخستین انسان بود، فقط با خرد خود می‌اندیشید و این ضحاک‌ است که از اهریمن (میترا=خدا) بشرط تابعیت محض از فرمانش، می‌آموخت.
الله، فقط یک رونوشت بدوی عربی، از میترا هست. گُسستن ازاسلام، گُسستن ایرانی از همان خودش، از همان میترای خودش هست.
ایرانی گُسستن را باید با پیکار با خودش آغاز کند.

 

 

از زنده‌یاد، «پهلوان منوچهر جمالی»

فـرهنگشهر در تلگرام: FarhangShahr_Telgram

«فـرهنـــگشهر»

در

تلگرام

FarhangShahr_Telgram

 

 

« نوروز جمشـــیدی، شاد و خرم باد»

«فرهنگشــهر:
جشن نوروز جمشـــیدی»

 

فرهنگشهر در رادیو مانی

 

برای شنیدن برنامه، بر روی آن کلیک

  نمائید.

پاسخ به یک خواننده

«پاسخ به یک خواننده»


Sa Ena

جناب ایرانی درود بر شما، بنده از دوستداران آثار پرفسور منوچهر جمالی هستم. تردیدی نیست که ایشان یکی از بزرگ ترین انسان هایی بودند که خاک ایران به خود دیده است. اما چیزی که همیشه مرا آزار می دهد این است که آیا سوای بینش های سترگی که با خواندن آثار ایشان بهره خواننده می شود، فرهنگ سیمرغی که ایشان از آن دم می زنند واقعا واقعیت تاریخی هم داشته است؟ به عبارت ساده تر آیا می توان اطمینان یافت که بجز در اساطیر ایران (آن هم فقط به شیوه خاصی که ایشان آنها را تحلیل می کردند)، در واقعیت تاریخی نیز مردمانی سیمرغ پرست وجود داشته اند. آیا ریشه شناسی واژگان برای اثبات این «فرهنگ» بسنده است، البته ایشان در کتاب ها و سخنرانی های خود نمونه های مانند سینی سیمرغ در سن پترزبورگ را هم ارایه می کنند، اما مشکل این است که این گونه آثار بسیار متاخرتر از زمان آغاز فرهنگ سیمرغی ایران هستند. بنده تاکنون با هر کس در این باره سخن گفته ام واکنشش در مرتبه نخست بهت و حیرانی و در مرتبه دوم اتهام خیالبافی بوده است. چه باید کرد؟

**************************************************************************

سئنای گرامی با درود وشادباش، نخست اینکه شما و هر مردم (=انسان) دیگر، «بنده» نیستید!  و هم گوهرگیتی  و جمشید سریره هستید. دو، صرف اینکه مدارک و سند تاریخی در باره‌ی پدیده‌ای ازهزاره‌های گذشته یافت نشود ویا بسختی در دسترس باشد، دلیل براثبات یا رد کردن چیزی نیست.

زنده‌یاد استاد جمالی، بارها و بارها در آثارش، خود این مطلب را بازگو و تاکید نموده که میترائیان و سپس زرتشتیگری تا توانستند فرهنگ ارتایی یا سیمرغی را بشدت سرکوبی کردند اما نتوانستد همه‌ی ردپاها و پیوندها را از میان بردارند؛ فرهنگ هر ملت و جامعه‌یی در واژه‌ها، زبان و داستان‌هایش است. از اینرو استاد همه عمر خود را به یافتن این پیوندها و نشان‌ها، درواژه ها و بویژه داستان‌های شاهنامه، و عبارت‌بندی سراندیشه‌های سیمرغی بر اساس پژوهش و ژرف‌نگری خود، پرداخت. دقیقا بخاطر همین سرکوبی فرهنگ، وسواس ویژه‌ای داشت که تا مطلبی در راستای پژوهش‌هایش برای او، آشکار و با یقین نگشته، آنرا بازگو وثبت نکند. استاد در بیشتر آثارش نه تنها رد پاهای اصلی را به ما نشان داده بلکه دستکاری‌ها و تحریفاتِ میترائیسم والهیات زرتشتی را هم با  موشکافی ودقتی شایان آفرین‌گویی، (که بر اساس متون و آثار باقیمانده از خود الهیات زرتشتی است)، نشان داده و اثبات نموده است.

واکنشِ دیگرانی که شما از آن سخن به میان آورده‌اید، واکنشی‌ست طبیعی در گام نخست، درشناخت از فرهنگ اصیل ایران و بنا بر اینکه اشخاص با چه عینکی به پدیده‌ها می‌نگرند. اگربه دقت آثار استاد را مطالعه کرده باشید، یکی از بزرگترین نیازهای جامعه ما را که «گُسست» از افکار و عقایدی که خود ما به آنها نیاندیشیده‌ایم( اما برایمان فکرکرده‌اند و عقیده و ایمان ساخته‌اند)  خواهید یافت. تاریخ ایران، به ما فرهنگ ما را نشان نمی‌دهد چون تاریخ واقعی ایران هنوز نوشته نشده است! و می‌بایست روزی از سر و از نو بدون عقیده و  ایدئولوژی تاریخ‌نویس، به نگارش در آید. تنها به دو نمونه‌ از همین عصر اشاره می‌کنم و سرت را درد نمی‌آورم: به همین «تاریخ» مشروطه یا جنبش تحریم تنباکو، اگر نگاه کنیم چه در کسروی و چه در آدمیت/ناطق و چه در دیگرانِ «تاریخ نویس»، بجز نسیمی از غرب و چند تن آخوند، چیزی دستگیرمان نمی‌گردد! حال آنکه به کوشش ودلیری و فعالیت جنبش بابی و بابیان، هم جنبش تحریم تنباکو،هم مشروطه، بپا گشت و هنوز تحصیل‌کرده‌گان ما (=روشنفکران) بدلیل همان «عینک» شان، دلیری جُست و جُو، وباز گویی این حقیقت را ندارند!  در اینجا نیز «بهت و حیرت و خیال‌بافی» معیار هست!

شاد و خرم باشید

ر. ایرانی