Posted on 11/25/2018 by رضا ایرانی
« چرا ما تازه و نو نمیشویم؟ »
گوهر بهمن (=بُن آفرینندهی هستی، اصل میان و پیوند ولی ناپیدا) «فرشگرد» پی در پی است .فرشگرد، یعنی نوشوی و رنگارنگشوی و تنوعیابی و کثرتمندشوی و تصاویر و نقوش گوناگونشوی. بُن هرانسانی، اصل فرشکرد، اصل همیشه نوشوی، اصل نوزائی، اصل تحول به طیف و رنگارنگی، بُن جشن آفرینی، بُن سرشاری و غنا ( کان = معدن = چشمه = کاریز= گنج) یعنی، اصل شادی آفرین و بهشتساز است.
درفرهنگ ایران ، اندیشهی « برابری »، از « برابر بودن خدا، با انسان، و برابر بودن خدا با گیتی » پیدایش یافته است.
سیمرغ برانسان ، سایه میاندازد، و درانسان، سیمرغ، یا مرغ چهارپر ِضمیر، زاده میشود . سیمرغ درانسان، فرشگرد مییابد. یعنی خدا پیدایش مییابد.
این خدا، وارونه الاهان نوری، خالق نیست و گیتی و انسان از او بُریده و دریده گشته نیستند. این خدا در افشاندن خود در گیتی، و در انسان است که دگرگشت مییابد.
الاهان نوری « وجود خود» را نمیافشاندند، تا گیتی بشوند. این است که برای صوفیها، « درد »، که « مسئله دریدهشدن وجود انسان، ازخدا »، یا « خالی شدن انسان ازاصل نوزائی و فرشکرد » باشد، مسئله اصلی است.
عهد و میثاق (در تورات و انجیل و قرآن ) بر بنیاد بُریدگی و دریدگی انسان ازخدا، یا بُن هستی، به وجود میآید، و این برُیدگی و دریدگی، نفی عشق ِمیان انسان و خدا، یا انسان و بُن فرشکردیش هست. انسان محالاست ولو با وجود «ایمان»، که به این الاهان بپیوندد یا با آنها بیامیزد. تنها باید به « لقاء آنها از دور» بسنده کند و احساس این دریده بودن ازخدا باقی میماند.
انسان ایرانی نمیتوانست دریدگی خدا را از خود، تحمل کند.
واژه ِ « مهر »، برای ایرانی، معنای « آمیختن و آمیزش» داشت. دو چیز بُریده و دریده ازهم، با هم، مهر نداشتند. آمیختن، برضد دریدن و بُریدن است . در فرهنگ ایران، عشق میان خدا یا بُن هستی با انسان، فقط و فقط به معنای « آمیزش خدا و انسان » بود. برای ایرانی درایمان، که برپایه عهد و میثاق نهاده شده، عشق نیست. چنین عشقی، فقط معنای « تشبیهی، یعنی غیر اصیل» دارد. برای ایرانی، دردی، شدیدتر از آن نبود که خدا و انسان، خدا و گیتی، یار وجفت، پیوسته و آمیخته، به هم نباشند.
اینکه خدا، خالق باشد، و انسان، مخلوق باشد، این بزرگترین « درد » بود. خدا، « دسـت » هر انسانی بود که به تن او چسبیده است و اندام انسانست، و کسیکه خدا را، خالقی درفراز آسمان میکرد ، و انسان را ، مخلوق و عبد او در روی زمین میساخت ، هر روز ، دست آن انسان را از تنش میبُرید. برای ایرانی، این «زدارکامگی»، این برترین قساوت و خونخواری و تجاوزگری و خشونت و خشم بود. این « درد »، یک مسئله ماوراء الطبیعی و عرفانی نبود، بلکه یک مسئله روشن ِ« اجتماعی، سیاسی، اقتصادی » بود .مسئله دریده شدن از« خدا »، دریده شدن « فردِ انسان »، از اجتماع ، از بشریت، از طبیعت، از تاریخ بود. مسئله دریده شدن، دریده شدن از « موءمنان به مذاهب دیگر»، دریده شدن از متعلقان « به طبقه دیگر، به قوم دیگر، به ملت دیگر، به نژاد دیگر، به جنس دیگر»، همه جزو این درد ِ دریده شدن ازخدا، یا ازکل بود.
چرا فرشکرد، یا فرشگرد ( فرشه + گشتن ) ویژگی هرتخمی و هرانسانی است؟
در شاهنامه فریدون سه سال از پستان «گاو برمایون» شیر مینوشد. گاو برمایون ، زمین (= گئو) است، که بُن هستی را در زهدان خود، دارد. بهمن یا بُن آفرینندهی هستی، در زهدان زمین، به درون هر تنی است و به صورتی دیگر، پیدایش مییابد. به همین خاطر، در شاهنامه، گاو برمایون، « گاو طاووس رنگ» خوانده میشود. طاووس مرغی است که نماد فرشگرد است.
طاووس بخاطر رنگارنگی دُمش و همآهنگی رنگهایش و سپس، پیوستگی این رنگها با هم، پیکریابی « فرشگرد » است.
در پهلوی نام طاووس، مرغ فرشگرد است. رنگارنگی و همآهنگی رنگها، زهدان یا سرچشمهی آفرینندگی است. (نگاه کنید به آثار زندهیاد استاد منوچهر جمالی)
همچنین، نام « فروهر»، یا فره وشی، بمعنای اصل فرشکرد در بُن انسان است که اصل همیشه نو و تازهشوی، اصل بهشت و جشنسازی و اصل گوناگونشوی است.
چرا ما تازه و نو نمیشویم؟
برغم اینکه ما میتوانیم خود را نو و جدید و تازه بکنیم، چرا ما تازه و نو نمیشویم؟
میان « نوکردن » و « نوشدن » شکاف و تفاوت ژرفی است. میان «کردن و شدن» شکاف بزرگی است که مارا میفریبد. در فرهنگ ایرانی، زمانی این باور بود که انسان و اجتماع موقعی خود را تازه و نو و جدید میکنند، که همزمان با آن تازه و نوین و جدید بشوند.
انسان ، میتواند با اراده، خود را نو و جدید کند ولی خودش نو و جدید نمیشود!
این بیان کمبود آمیختگی «کردن و شدن» است که تاکنون سبب شکست همهی جنبشهای تجددخواهی در ایران بوده است.
چرا که همواره با « اراده» و کپیکردن از دیگری، جستجو و جویندگی را از خود دریغ داشتهایم.
بهمآمیختن «کردن و شدن» تنها در « جویندگی» است نه رونوشتبرداری!
انسان در جُستن است که آن چیز میشود. جوینده در جستجوکردن ِآن چیزی که میجوید، آن چیز میشود.
هیچکس و هیچ قدرتی، نمیتواند، گیتی و اجتماع را تازه و نو « بکند »، بلکه انسانها درجستجوکردن نو، خود به خود ، نو میشوند. این اندیشهایست که بنیاد پدیدهی « فرشگرد» است.
انسان ایرانی زمانی اصالت خود را باز مییابد که « آبستن به فرشگرد » باشد. و این آبستنی با کاریز فرهنگی ایران سر و کار دارد نه با یک مشت افکار وارداتی و هوچیگری از بام تا شام.
فرهنگ ایران « حقانیت حکومت» را همیشه براین شالوده میدانست که باید: حق و داد و قانون، مستقیما از « خرد بنیاد بهمنی درانسانها دراجتماع » تراویده باشد.
حقانیت حکومت، نمیتواند براساس ترویج این و آن آموزه یا دین یا برپایهی شخصی از خانوادهای باشد. فرهنگ ایران نیاز به « منجی» ندارد. این ادیان ابراهیمی هستند که برپایهی « نیاز به رهاننده از گناه » شکل گرفتهاند. وهمهی آنهایی که امروزه از سر به شیوهای، « منجی» را تبلیغ میکنند دانسته یا ندانسته، مبلغ ادیان ابراهیمی هستند.
در فرهنگ ایران، به هیچ کسی ولو با ادعای پیشدانشی، حق به تجاوز، به مکر و خدعه و حیله، به غلبهگری و قدرتورزی بر انسانهای دیگر را و بر طبیعت نمیدهد.
انسان، هنگامی خود را « معین » میسازد، که خودش برای خودش،« غایت»، معین کند. اجتماع، هنگامی مستقل و آزاد میشود، که بتواند خودش ، غایت خود را «معین» سازد.
ر. ایرانی – آذر 97
https://arttaa.com
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 11/23/2018 by رضا ایرانی
«« مفهوم « روح» درقرآن، با « جان » درفرهنگ ایران »»
مفهوم « جان» درفرهنگ ایران، مفهوم « روح » را در اسلام، به کلی نفی و طرد میکند
روح، امرِ الله است که در«ِگل خشک و نارویای وجود انسان»،دمیده
میشود، و با این « امرِ الله » است که، به گل وجود انسان، صورت
واندازه( قدر) داده میشود
به عبارت دیگر، انسان، فقط در عبودیت محض ازامرِ الله، «هست»، و بدون این عبودیت، « حق به هستی » ندارد
درحالیکه، « جان = جی+ یان»، درفرهنگ ایران، به معنای آنست که «جی»، یعنی
خدای زندگی و عشق و شادی و رامشگریست» در تن انسان است»
تن» ، زهدانِ تخم خداست. به عبارت دیگر، انسان، آبستن به خدا میشود»
و تخم خدا، درتن انسان( تن= زهدان) دراندیشیدن و گفتن و عمل کردن، زائیده و پدیدار میشود
خدا، درانسان، پیدایش می یابد
،(همچنین « جان» درفرهنگ ایران، آتش است ( آتش جان= وه فرنفتار)
و تن، آتشکده است
و آتش خدا، ازآتشکده وجودانسان، دراعمال واقوال وافکار، میافروزد و سربرمیافرازد و ویژگی سرفرازی و سرکشی فطری انسان، به کلی برضد هرگونه عبودیت و تابعیت و اطاعت است
الله، با عبدساختن از انسان، بزرگترین دشمن پیدایش خدای ایران ازانسان میشود
با اینهمانی دادن مفهوم « روح» درقرآن، با « جان » درفرهنگ ایران، اصالت و بزرگی و راستی( حقیقت) درانسان،
نابودساخته میشود
از زندهیاد پهلوان منوچهر جمالی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 11/23/2018 by رضا ایرانی
چرا ایران و ایرانی در طول قرون متمادی گرفتار مشکلات و عقب ماندگیها و قهقرا بوده است؟
چرا انسان ایرانی در طول سده ها تن به حکومتهای خودکامه داده و حتی خواسته و نا خواسته، آگاه و نا آگاه از آنان حمایت کرده است؟
در روزگاران دور که زمان اوجش قرن چهارم و سرایش شاهنامه بود اما دو سه قرن بعد به تحلیل رفت و ایرانی رنگ عوض کرد، پهلوان و پهلوانی ایده آل ایرانی بود. اساطیر و حتی افسانههای ایرانی که بر آمده از نهاد و روح جمعی ایرانی در نگاه به طبیعت و انسان و به طور کلی هستی بود، حول محور پهلوانان میچرخید. انسان، افکار و ایده آلها و خواستههایش هست. من آن چیزی هستم که میخواهم. انسان آنچه می خواهد بشود که در آن دوران پهلوانانش بودند، آن را در ایده آلهایش تجسم می بخشد. خواست انسان ایرانی آن روزگاران سر فرازی و سرکشی و قائم به ذات بودن بود که پهلوانانی چون رستم را در سینه هایشان پرورده بودند.رستم پهلوان ایده آل ایرانی بودکه تاجبخش بود و سرفرازی و سر کشی جزو خصیصههای جبلی او بود. در مقابل خواسته کیکاووس که او را دست بسته خواسته بود. که حاکم و فرمانروای آن زمان ایران بود، پاسخ می دهد
که گفتا برو دست رستم ببند نبندد مرا دست ، چرخ بلند
اگر چرخ گوید مرا کین نیوش به گرز گرانش بمالم دو گوش
روح جمعی ایرانی حرفش را در دهان رستم گذاشته و از زبان او سخن می گوید.او نه تنها در مقابل کاووس شاه که حتی در مقابل چرخ و فلک نیز که نمادی از قوای ما فوق بشری است، دست بسته نیست. از کسی فرمان نمی برد و در مقابل هیچ قدرتی حتی ماورای زمین دست بسته نیست و سرفرازانه می اندیشد و با تکیه بر گوهر درونی خویش رفتار می کند. راستی آن است که آنچه در درون توست همان را شکوفا سازی. شکوفایی گوهر درون انسان،راستی است. در جامعه ای که مردمانش بر اساس رای و خواسته حاکمانشان رفتار کرده، خواسته های فکری و درونی خویش را کتمان می کنند، همه تجسم دروغند. حاکمانی که مردمشان را به رفتار بر اساس معیار و اندیشههای خودشان می خوانند و خود را واصل به حقیقت راستین میدانند و هیچ دگر اندیشی(آنکه به گونه ای دیگر می اندیشد) را تحمل نمی کنند و همگان را به پیروی از خویش میخوانند، کاری اهریمنی میکنند، اگر چه ادعایی خدایی بکنند.آنجا اهریمن در لباس خدا ظاهر شده است. منش پهلوانی استوار بر باورداشتهای خویش بودن است. پهلوان نه تنها خود را از اسارت و درد و عذاب دروغ می رهاند، بلکه علیه دردی بر میخیزد که دامنگیر جامعه است. او بر آن است که دیگران را نیز از درد و آزار برهاند. نخستین پهلوان ایده آل ایرانی جمشید است که ابتکار عمل را تنها محدود به خدایان نکرد.او بر آن شد که بهشتی در این گیتی بسازد و همه مردمان را در آنجا به دور از آزارهای تهدید کننده همچون مرگ و بیماری و پیری کامیاب کند و چنین هم می کند.
« ور ِجمکرد » بنایی بود که جمشید آن را بر روی زمین بنا کرد تا آدمیان بتوانند در آن به دور از هر گزندی در » خرداد » و» مرداد » زیست کنند. (خرداد= خوشزستی و خوشباشی و مرداد= دیرزیستی و بی مرگی). همین مهر به مردم سبب می شود که جمشید برای همیشه از جانب خدایان و نمایندگانشان مطرود و ملعون شود. با اره به دو نیم شود. آنها می گویند که جمشید غرور پیشه کرده و » منی » کرده است. » منیدن » در اصل و در زمان هخامنشیان به معنای اندیشیدن بوده است.جرم جمشید این بوده که خود می اندیشیده است.
رستم پهلوان ایده آل دیگر ایرانی ، نه تنها شاه بلکه تمام لشکر ایران را از بند هاماوران می رهاند ، بلکه به آنها «چشم خورشیدگونه » می دهد. چشم خورشیدگونه عبارتی است که در اوستا آمده است یعنی چشمی که روشنی اش را از خود دارد و نیز بینائیش را. مفهومی بسیار ژرف در جهت باور به انسان که می تواند بی تکیه بر هیچ قدرتی خود ببیند و تشخیص دهدو اقدام کند.
اگر ایده آل ایرانی همان پهلوانان باقی می ماندند، ایرانی دچار خودکامگان نمی شد و حاکمانشان نمی توانستند خود را حامل حقیقت و دارندگان حق به اندیشه و تشخیص دانسته و مردم را به اطاعت بی چون و چرا بخوانند و دم از وحدتی بزنند که انسانها را قالبی می خواهد. وحدت مورد نظر آنها نیز جمع شدن حول محور اندیشه هایی است که محصول مغز علیل خودشان است. آنها با هماهنگی و همپرسی بیگانه اند.
بر سر ایرانی چه آمد و ایده آلهایش چه شد در نوشتار بعد بررسی خواهد شد
نوشتار حاضر در یافت هایی است از آثار و تحقیقات متعدد پروفسور منوچهر جمالی که حول محور فرهنگ و اساطیر ایران به عمل آورده است
حمزه مشگین
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | Leave a comment »
Posted on 03/18/2018 by رضا ایرانی
«« نوروز جمشیدی خجسته باد »»

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم، لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم، تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش، بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان، غزل خوانیم و پاکوبان، سر اندازیم
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 02/19/2018 by رضا ایرانی
«« آیا فکر و اندیشه، با عقیده یکیست؟ »»
«« عقیده یا پابسته ؟ »»
کاریزِ، درون جان تو میباید
کز عاریهها، تو را دری نگشاید
یک چشمه که از درون تو میجوشد
به از رودی، که از برون میآید
(مولوی بلخی)
برای دوست گرامی، سیاوش لشگری و نشریهاش، بیداری
آزادی زمانی امکانپذیر میشود که ما از قدرتمندترین افکار و عقایدی، که بر ما تسلط و حکومت مطلق دارند، بُریده و خود را رها سازیم. این «تسلط و حکومت مطلق»، بر همهی وجود و بود، ماست. این تسلط مطلق بر کوچکترین و پنهانیترین عواطف و احساسات ما نیز چیره و مسلط است، چون قرنهاست که همهی شئون زندگی را در برگرفته و تابع خود ساخته است
اینست که، ما به دلیل تنفس در فضای اسلام و استبداد، از همان آغازِ زندگی یاد میگیریم (از خانواده، دوست، معلم،…) و یا میپذیریم که به چیزهایی باور و عقیده داشته باشیم. و بدین سان، خود بخود، و به شکل خودکار، دارای «عقیده» میشویم. سپس سالها که این عقیده چنان سفت و سخت، همانند سنگ شد و ما، در این باورها و عقاید ماندیم، آنوقت بزرگترین «بند» ما پدید میآید که ما به محتوایش، نام «حقیقت» را میدهیم و میپنداریم که این حقیقت، بهتر از هرچیزی است ولو آنکه بزرگترین «بند» و «زنجیر» ما باشد. بسیاری میپندارند که تنها دین و مذهب، «بند» هستند در حالیکه یک ایدئولوژی یا یک فلسفه و یا یک علم هم، همانند یک دین، میتواند عقیده یا بند و به همان اندازه مستبد باشد. تابعیت دینی هیچ تفاوتی با تابعیت از یک ایدئولوژی یا تابعیت علمی ندارد، زیرا که ارزش یک «علم و فکر» به جنبش و حرکت آن است. زمانی که از جنبش و حرکت، باز ایستاد که دیگر فکر و علم نیست، بلکه «عقیدهای» است که بر آن «علم»، بر آن «فکر» غالب و چیره شده است و آنرا در کل، درتصرف خود درآورده است و از گوهر خود زدوده است. گوهر واقعیِ هر علمی و هر فلسفهای، جنبش و حرکت است
هیچ اندیشه و فکر و علمی، کاهش به «عقیده» نمییابد، چونکه همواره، نقشی در حال «گذرا» دارد و جاوید و همیشگی نیست. و به محض پیدایش اندیشه و فکری دیگر، و علمی دیگر، که او را رّد کرد، عُمرش به پایان رسیده است. بهمین خاطر، هر چیزی که جاوید و همیشگی شد، دیگر تغییر نمیپذیرد. حقیقتی که جاوید گشت، هیچگاه تغییر نمیکند یا نباید تغییر کند
اینست که استبداد با این حقیقت جاوید و تغییرناپذیر، میآید. تغییر با حقیقت، نه تنها سازگار نیست که متضاد آن نیز هست. از این رو بود که عُرفای ما «ایستادن در یک فکر » را همانند «بُت پرستی» میدانستند و میگفتند که « به هر چه از راه باز مانی، آن بُت است »، حال «هر چه» تفاوتی نمیکند که کُفر باشد و یا ایمان، چه دین باشد و یا چه علم، چه سوسیالیزم علمی باشد، ، یا چه مارکسیسم، اسلام ، چه یهودیت و یا چه مسیحیت، چه زرتشتیگری و یا چه بهائیت و یا …
بنابراین، هر «عقیدهای» ولو مقدّس، زنجیر است. و این زنجیر اجازهی حرکت و آزادی را به کسی نمیدهد. «عقیده» نمیتواند چیز دیگر، فکر دیگر را بپذیرد برای همین هست که موعظه «تحمل» و تاب آوردن «عقیده» دیگر را میکنند، چون بخوبی میدانند که «عقیده» توانایی تغییر و پذیرش را ندارد و فقط در بهترین حالت باید «تحمل» کنند. کسی نیست بُپرسد عقایدی که هر کدام خود به تنهایی، زیرآب آزادی را میزنند چگونه میباید به «عقاید» دیگر، آزادی بدهند؟ آیا به یک، بیعقیده، به یک بیخدا، به یک بیدین، نیز آزادی میدهند؟
پس ما به «هر چه باز مانیم، بُت است» و این بُت، استبداد و زنجیر ماست. این «عقیده» ماست که «بُت» است و ما را از حرکت باز میدارد
خوب است که به خود واژه عربی «عقیده» که از ریشهی «عُقده
.میآید، اشارهای نموده تا سخنم را، روشنتر بیان نمایم
عُقده» که به معنای «ِگره» هست، در انسان در مفهوم عملیِ «عقیده»، گره خوردگی است. یعنی ما به چیزی گره میخوریم یا به چیزی بسته میشویم. بستگی تنها با گرهخوردگی امکان دارد. انسان را برای بستهشدن به فکری، به ایدئولوژیی، به سیستمی، به فلسفهای، به آن گره میزنند. البته این نیاز انسان نیست که خود را به چیزی «گره بزند» بلکه این دیگرانند که هستی انسان را برای به «بند» درآوردن، برای بستن، گره میزنند. از این به بعد، انسان خود، تبدیل به «گره» میشود و زندگیش و زیستناش گرهخوردگی (=عقیده) میشود. بدون این گرهخوردگی دیگر نمیتوان زندگی کرد چون همهی «بود» و وجود ما، گره خورده است. پس ما از این پس، با این گره، بسته شدهایم و گفته میشود که این کار، کار خداست یا تاریخ.
در ایران باستان، به عقیده، «پابستگی» میگفتند(زندهیاد استاد منوچهر جمالی) و ما نیز، شایسته است که از همین واژه استفاده کنیم، زیرا که تجربهای را که ایرانی از آن داشته، در پیش چشم ما، زنده و تصویر میکند
از آنجا که «پابسته بودن» نشان اسیر بودن است، خود، تجربهی اسیری و رفتار با اسیران را برای ما تصویر مینماید. باز فرهنگ ایرانی، به ما در درک این واژه یاری میرساند، زمانی که بدانیم در فرهنگ ایرانی، « پا » نماد حرکت و جنبش است. پس انسان «پا بسته» بهمعنای انسانی است که دیگر توان حرکت از او گرفته شده است و دیگر نمیتواند حرکت کند. همین تصویر، به شفافی برای ما روشن میسازد که هیچ انسانی خود را «پابسته» نمیخواهد و یا اینکه با رضایت خاطر، خودش را «پابسته» نمیکرده است (به زبان امروزی ما، «عقیده مند شدن») و نمیخواستهاست و حتی در برابر آن، مقاومت میکرده است، اما این قدرتورزان دینی و حکومتی، او را «بسته» نمودند. فرهنگ ایرانی در پابستگی و «عقیده داشتن» نفی آزادی و واماندگی را میدیده و هنوز میداند و به آسانی به آن تن نمیداده است.
کیست که بخواهد «پا بسته» باشد؟
شوربختانه، امروزه ایدهی دیگری چیره هست، که همه میبایست بدون استثناء دارای عقیده باشند و «بی عقیدهگیِ» را چیزی ناپسند و کسی که به عقیدهای «پا بسته» نیست، انسانِ بیارزش شناخته شده و عقیدهداشتن (=پا بسته بودن) را یک ایدهآل میداند. در حالیکه، بیعقیده بودن، معنایش بیفکر بودن و بیاخلاق بودن و بدون ایدهای داشتن، نیست. بیعقیده بودن، یعنی در یک فکر نماندن، یعنی در حقیقتی لنگر نیانداختن، یعنی فکر را به حرکت مداوم و پیدرپی انداختن، یعنی تبدیل نساختن فکر به عقیده. درست به همین خاطر، اوست که به آزادی نیاز دارد تا به حرکت اندیشه و فکرش، ادامه دهد تا دچار تنگی و خفقان نگردد. این تنگیاست که انسان را «متجاوز و خشن و قهرورز» میسازد. این «پابستگی» است که هر فکر دیگری را خوار و دروغ میشمارد و به هرکسی که آزاد است، رشک میبرد و کینهتوزی میکند
انسان، درست با عقیدهمند بودن، خود را پابسته و خود را دریک جا ثابت و راکد، خود را در قفسی، بنام عقیده و ایدئولوژی و جهانبینی، به زندان میاندازد و از حرکت و آزادی باز میدارد. او در این حالت ناراحت است و رنج میبرد و با داشتن عقیده، عُقدهدار میگردد. دیگر «بودِ» او را، از عقیده او، نمیتوان جدا ساخت. انسان با عقیدهاش، یکی گشته است. بدینسان، کوچکترین سنجش و نقدی را تاب نمیآورد و همانند این است که کسی گلوی او را میفشارد
ما نمیتوانیم با «پابستگی» (=عقیده و ایمان) به راحتی از عقایدمان بُریده، و یا دست برداریم و یا اینکه آهسته آهسته و نرمک نرمک، از دست آن رهایی یابیم
گُسست نهایی، از عقایدمان، آغاز پیدایش «خود» ما و «بود» ماست. این همه که بعنوان «خود» میشناسیم، همه خودهای جعلی و ساختگی هستند. خود و بود واقعی ما، در انتظار پیدایش است
اما این «گُسست »، شالوده و گام نخست در اندیشیدن، و شکل و پیکردادن به اندیشه و افکار ِخود ما هست. چون از این زمان، ما تلاش میکنیم تا بر تکیه بر پاهای خود، هر چند آهسته و آرام، گام برداریم. راه رفتن بدین شکل، علیرغم دشواری و سختیآور بودنش، در عین حال همراه با یقین از خود (استوار به خود) و نشاط و سرخوشی است
درست همانند کودکی که تازه، راه رفتن را بدون تکیهکردن به کسی یا چیزی، میآزماید و با شادی و خنده به پیش میرود. شاید گاهی نیز به زمین بیافتد و اما باز، از سر، با یقین برمیخیزد و راه میرود
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 01/19/2018 by رضا ایرانی
از زندهیاد پهلوان منوچهر جمالی
اینکه در فرهنگ ایران
جان و خرد انسان مقدس (گزند ناپذیر) است یعنی چه؟
یعنی، هیچ قدرتی، حق کشتن انسان و آزردن خردش را ندارد …
یعنی، کشتن به حق، برضد حق هست
حقی که امر به کشتن بدهد، ناحق است
…
یعنی،
هیچ ملائی، حق فتوای قتل و فتوای جهاد ندارد
…
یعنی،
هیچکسی حق ندارد، امر به معروف و نهی از منکر بکند
…
یعنی، هیچ کتابی و پیامبری و رهبری و آموزهای، جز جان و خرد انسان، مقدس نیست …
یعنی، هیچکس، حق سلب آزادی از خرد انسان در اندیشیدن ندارد، چون خرد انسان، از جانش میجوشد.
یعنی، فقط خرد انسانی، حق نگهبانی و سامان دادن جان یا زندگی را دارد
یعنی، فرقی میان بودائی و یهودی و مسلمان و زرتشتی و ترک و عرب و کرد و چینی و هندی، … نیست
یعنی، گرانیگاه و سرچشمه حقوق انسانها، جان وخرد انسانهاست، نه ایمانشان به عقاید و ادیان و مکاتب و ایدئولوژیها.
یعنی، حکومت دینی و ایدئولوژیکی، سلب آزادی از خرد انسانیست که از جان میجوشد…
یعنی،
«زندگی» برتر از «همه حقیقتها»ست »»
*******************
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 01/16/2018 by رضا ایرانی
باز نشراز سال 2018
«« جمهوری ایرانی »»
نمیدانم این چه بیماریست که «روشنفکران» ما بدان دچار شدهاند؟
یکی نشسته در امریکا، ایدهی «پراگماتیسم و دُلاریسم» را برای ملت ایران نسخهپیچی میکند!
آن دیگری، در کشور فرانسه، یکریز از «لائیک» حرف میزند، و تبلیغ حکومت باصطلاح «لیبرال ِ دموکراتِ لائیک» میکند!
یکی در انگلیس، و رفیقش در آلمان و رفیق رفیقش در کانادا، و رفیقِ رفیقِ رفیقش در هلند، میگوید حتمن حکومت آینده باید «سکولار دمکرات» باشد!
دیگری نمیدانم که کجاست، با خنکی هر چه بیشتر ، عربده حکومت » جمهوری فدرال دموکراتیک ایران» سر داده است!
مخرج مشترک همه هم، این هست که از محتوای حکومتشان سخنی به میان نمیآورند!
لابد فردا که به حکومت رسیدند با تیغ و شمشیرشان، معنا و مفهوم حکومتشان را برای ملت، روشن خواهند ساخت!
یکی این میان، نمیگوید بابا جان، ما ایرانی هستیم و فرهنگی چند هزارهای داریم، منش و راه و روش داریم، فردوسی در شاهنامه برای ما، با داستانِ ایرج، حکومت ایدهآل ایرانی و رابطهاش را با دیگر ملل در همین داستان رقم زده، و منش ایرانیان را مشخص و برجسته نموده! آخر، مگر ما امریکایی هستیم؟ مگر ما فرانسوی هستیم؟ مگر ما سوئدی و آلمانی هستیم؟
ما همه ایرانی هستیم و حکومت آینده ما، میبایست بر اساس ارزشهای فرهنگ ایرانی استوار گردد، نه فرانسه و آلمان و امریکا!!!
به این پرسشها اگر بهتان بر نمیخورد و تُرش نمیکنید، خواهش میکنم پاسخ دهید تا هم ملت و همهی ما و هم شما، تکلیف خود را بدانیم:
آیا در حکومت شما، جان و خرد و زندگی فرد فرد انسانها، « مقدس» (= دور از گزند و آسیب) است؟
آیا در حکومت شما، سرچشمهی حکومت، سرچشمهی جامعه و سرچشمهی قوانین آن، مردمان ایران خواهند بود؟ یا عقیدهی شما یا کتاب و جزوهای که خواندهاید؟ یا دین و آیینی که دارید؟ یا موهبتی که از جایی برایتان به ارث رسیده؟
آیا شما ملت را معّین میکنید یا ملت خودش معّینکنندهی خودش است؟
آیا در حکومتهای شما، کسی « حق» آزار، شکنجه و قتل انسانی را خواهد داشت یا نه؟
آیا کسی حق به کُشتن، حالا به هر عذر و بهانهای، خواهد داشت یا نه؟
آیا ملت حق خواهد داشت که خود حاکمیت داشته باشد یا شماها وکیل و وصی و سرملت خواهید بود؟ و ملت ناچار به سرسپردگی از شما؟
آیا اگر ارزشهای فرهنگ مردمی ایران را، زیر پا نهادید آیا ملت حق خواهد داشت که در برابر شما ایستادگی و سرپیچی کند و شما را از قدرت بیاندازد؟
آیا نیروی مسلح کشور را به سرکوبی ملت وا خواهید داشت تا در قدرت بمانید؟
گیرم که بخت با شما بود و حکومت و قدرت را به گونهای بدست آوردید، نقدن و خواهشن بفرمائید که آیا وظیفه و خویشکاری بلافاصله خود را در چه میدانید؟
آیا اساسن، نقش و وظیفه و خویشکاری حکومت شما به جز پروردن زندگی ملت،و نگاهبانی زندگیشان از گزند و آزار چه میباشد؟
در پایان هم، اگر باز بهتون بر نمیخورد، بفرمائید که چه کسی میبایست فعلن این «زنگوله را به گردن گربه آویزان نماید» تا شما از راه برسید؟
با سپاس فراوان، یک ایرانی که اتفاقن نام خانوادگیش نیز «ایرانی» است.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | 3 Comments »
Posted on 01/07/2018 by رضا ایرانی
Posted on 01/04/2018 by رضا ایرانی
آقای غیبی ** گرامی،
بسیار سودمند نوشتهاید و من از نوشته شما شاد گشتم. همواره نوشتههای شما را خوانده و چون هر نوشتهای از هر نویسندهای، صرفنظر از اینکه چه گرایش فکری، سیاسی یا ایدئولوژیک داشته باشد، تنها حتی اگر خردلی از واقعیت را بیان یا میهندوستی را با اندیشه در میان نهد، به پخش آن کوشش کردهام.
سخنی بسیار کوتاه را با شما در میان میگذارم، شاید شما و دیگران را به اندیشیدن بر محور آن بیانگیزد.
نخست آنکه با رویکرد شما به نمونهی خواهر فرهنگی ایران، تجربه هندوستان، که با پرهیز از خشونت و استواری گاندی بر مبنای فرهنگ آن سرزمین، سبب اعتماد و بسیج مردمانش در راه رهائی و استقلال انجامید، هم نظرم. اما، جامعه ما یک تفاوت فاحش و ژرف با هندوستان داشته و دارد. در آنجا جنبش با حاکمان انگلیسی روبرو بود و «دشمن» بسیار آشکار بود. در ایران، ما با اسلام و حکومت مقدس ضحاکیاش رو در رو هستیم. با «قدرت مقدسِ حقیقت واحد«. قدرتی که مقدس شد به سادگی از دسترس نقد و سنجش به کنار میرود بویژه زمانی که باصطلاح بیشترین طیف روشنفکران ایرانی، بکلی آن را نادیده انگاشته و با آن از طرق سیاسی و بنا به اینکه به چه طیف سیاسی یا ایدئولوژیک، تعلق عقیدتی داشته باشند، پیکارشان بر اساس قالبهایی است که این تعلق عقیدتی برایشان فراهم نموده است.
مشکل نخست ما، نشناختن این»قدرت مقدس» در این پیکار است.
شوربختانه، «احترام و رحم» تحصیلکردهگان ایرانی به «اعتقادات عامه» مطلبی است که علیرغم چهار دهه حکومت ضحاکی اسلام در ایران، کماکان ادامه دارد و رویگردانی امروز مردم از آخوند، گرچه هنوز با ریشههای آن آشنا نبوده و نیست دستکم حاصل تجربهی خود اوست نه از روشنگری و آگاهی از سوی طیف روشنفکران! حتی در دوره مشروطه این پیکار با کوشش و تلاش بیشتری همراه بود گرچه در نهایت آنان نیز ناتوانی خویش را در برابر قدرت مقدس آخوند، با تن در دادن به متمم قانون اساسی، به نمایش آوردند اما 1906 کجا و دوره معاصر ما کجا!
جنبش بابی بزرگترین رخداد ایران و خاورمیانه بود، از شما میپرسم کدام دسته و سازمان و گروهی را میشناسید که تلاش دلیرانهی آنها را، در «منسوخ» کردن اسلام و دستگاه آخوندی در بیش از یک سد و شصت سال پیش، درک و برای نسل کنونی بازگو کرده باشد؟
بیان دردهاست که اندیشیدن است، اندیشیدن ما، بیان دردهای ما و آزادی ماست. اندیشیدن با فکر سر و کار دارد فکری که از جنبیدن و پویائی ایستاد همانند «بُت» است و تبدیل به «عقیده» گشته است. و محتویاتش، نام «حقیقت» بخود میدهد. اندیشیدن این نیست که از آراء و افکار اندیشمندان و متفکرین غربی ( بدون درک و فهمیدن بدون هضم کردن)، تقلید کنیم! تقلید، تقلید است چه از کانت و دکارت و چه از مارکس و گرامشی و چه از آرنت و چه از شاه و آخوند، تفاوتی نمیکند. درست مساله ما همین است که بجای شناختن فرهنگ خودمان، بجای فهمیدن ارزشهای مردمی و انسان دوست فرهنگ ایرانی، افتادیم بدنبال کپی برداری و واردات افکار غربی، آن هم بخشی از افکار غربی. سوسیالیزم علمی که معرف حضورتان هست؟ هیچگاه کسی از این طیف مقلدین، بخودش زحمت نداد که اندکی از این افکار آبستن به اندیشه خود شود، هیچگاه بخود زحمت ِشخمزدن زمین فکری خود و کاشتن بذرها و دانههای فرهنگ ایرانی که دوام ایران و ایرانی را تاکنون در برابر انواع گوناگون هجومها به دوش کشیده است، نداد. در عوض، مرجع تقلید خود را تغییر داد ولی این تغییر، محتوای فکری او را دست نخورده باقی نهاد. به «چپ اسلامی» اشاره کردهاید، میپرسم واقعا چه تفاوتی بین تفکر این چپ و چپ کمونیستی ستیزهجو در دوره 57 می بینید، آیا امروز رویکردشان تغییری کرده است آیا فرهنگ ایران را چیزی جز از تاریخ شاهان ستمگر و «ناسیونالیزم فاشیست» ارزیابی کرده یا میکنند؟
آیا کسی به این سراندیشهی عرفان که «به هرچه از راه باز مانی، بت است» اندیشیده است که آن را به جد بگیرد؟ گسترشش پیشکش!
در عوض، بیشترین این را می دانند که » هیچکس در یک رودخانه دو بار نمیتواند شنا کند» چرا، چون یک اندیشمندِ غربی آن را بیان کرده است و تازه از همین سخن که در واقع همان سخن عُرفاست، چه کسی بیدار شده است؟ چه کسی را به اندیشیدن وا داشته یا به سخنی دیگر، چه کسی را به «گُسستن» از عقیدههای تحمیلی و قالبی که به آنها ایمان داشته و دارد، انگیخته است؟
از دید من، گام نخست ما، گُسست ماست که سبب پدیداری خود ما و نه آنچه که برای ما «خود» ساختهاند و مفهوم ما از «خود» است، میگردد. این :خودها همه ساختگی و جعلی هستند. « خود » با گُسست از عقایدی که ما را به بند کشیدهاند،« پدیدار» میشود. آنگه میتوانیم گوهر و شیرهی فرهنگی ایرانی را ببوئیم و در پهنکردن آن «طرحی نو در اندازیم».
با آرزوی شادی، پیروزی و خرمی و سپاس فراوان،
ر. ایرانی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 01/03/2018 by رضا ایرانی
«حکومت و جامعه بر شالوده فرهنگ ایران»
«« بزرگتـرین دشمن ملــت ایران، حکومت اسلامیست.
حکومت اسلامی،دهههاست که در همــــه جبهــــههای سیـــاسی و اقتـــصادی و فرهنگی و هنری و ملی، با نهایت درندگی و خشونت با ملت ایران میجـنگـد.
اندیشیدن برای پیروز شدن ملــــــــــت ایــــــــران بـــــر حکــــــومت اسلامی
در این جنگ وحشتناکست که انــــدیشیدن حقیــقی است.»»
استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی
انتشار از سر
02/18/2011
«مکن خویشتن را ز مردمکُشان»
این سخن «ایــرج» در شاهنامه را میبایست بر دیوارها در سراسر ایــران نوشت.
«ایرج»، نماد «مهــــر» بدست برادرانش، سلم و تور کشته میشود و از بین میرود، ولی همواره بعنوان آرمان حکومتی ایران زنده میماند.
«سیامک» برای پاسداری از جان و زندگی ِکیومرث که نماد همهی جانهاست،(«به گیتی نبودش کسی دشمنا») بپا میخیزد و بدست اهریمن، از پای در میآید، اما آرمان دفاع از اندیشهی «قداست جان و زندگی» میگردد.
«سیاوش»، رانده از پدر و میهن، در غربت بدست دشمنان ایران، پر پر میشود، اما همواره در یاد مردم ایران نماد راستی و سوگ میگردد.
امروز جوانان پهلوان ِ«برهنه تنا» و بپاخاسته ایران، همه ایرج و سیامک و سیاوش هستند.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »