Posted on 01/07/2018 by رضا ایرانی
Posted on 01/04/2018 by رضا ایرانی
آقای غیبی ** گرامی،
بسیار سودمند نوشتهاید و من از نوشته شما شاد گشتم. همواره نوشتههای شما را خوانده و چون هر نوشتهای از هر نویسندهای، صرفنظر از اینکه چه گرایش فکری، سیاسی یا ایدئولوژیک داشته باشد، تنها حتی اگر خردلی از واقعیت را بیان یا میهندوستی را با اندیشه در میان نهد، به پخش آن کوشش کردهام.
سخنی بسیار کوتاه را با شما در میان میگذارم، شاید شما و دیگران را به اندیشیدن بر محور آن بیانگیزد.
نخست آنکه با رویکرد شما به نمونهی خواهر فرهنگی ایران، تجربه هندوستان، که با پرهیز از خشونت و استواری گاندی بر مبنای فرهنگ آن سرزمین، سبب اعتماد و بسیج مردمانش در راه رهائی و استقلال انجامید، هم نظرم. اما، جامعه ما یک تفاوت فاحش و ژرف با هندوستان داشته و دارد. در آنجا جنبش با حاکمان انگلیسی روبرو بود و «دشمن» بسیار آشکار بود. در ایران، ما با اسلام و حکومت مقدس ضحاکیاش رو در رو هستیم. با «قدرت مقدسِ حقیقت واحد«. قدرتی که مقدس شد به سادگی از دسترس نقد و سنجش به کنار میرود بویژه زمانی که باصطلاح بیشترین طیف روشنفکران ایرانی، بکلی آن را نادیده انگاشته و با آن از طرق سیاسی و بنا به اینکه به چه طیف سیاسی یا ایدئولوژیک، تعلق عقیدتی داشته باشند، پیکارشان بر اساس قالبهایی است که این تعلق عقیدتی برایشان فراهم نموده است.
مشکل نخست ما، نشناختن این»قدرت مقدس» در این پیکار است.
شوربختانه، «احترام و رحم» تحصیلکردهگان ایرانی به «اعتقادات عامه» مطلبی است که علیرغم چهار دهه حکومت ضحاکی اسلام در ایران، کماکان ادامه دارد و رویگردانی امروز مردم از آخوند، گرچه هنوز با ریشههای آن آشنا نبوده و نیست دستکم حاصل تجربهی خود اوست نه از روشنگری و آگاهی از سوی طیف روشنفکران! حتی در دوره مشروطه این پیکار با کوشش و تلاش بیشتری همراه بود گرچه در نهایت آنان نیز ناتوانی خویش را در برابر قدرت مقدس آخوند، با تن در دادن به متمم قانون اساسی، به نمایش آوردند اما 1906 کجا و دوره معاصر ما کجا!
جنبش بابی بزرگترین رخداد ایران و خاورمیانه بود، از شما میپرسم کدام دسته و سازمان و گروهی را میشناسید که تلاش دلیرانهی آنها را، در «منسوخ» کردن اسلام و دستگاه آخوندی در بیش از یک سد و شصت سال پیش، درک و برای نسل کنونی بازگو کرده باشد؟
بیان دردهاست که اندیشیدن است، اندیشیدن ما، بیان دردهای ما و آزادی ماست. اندیشیدن با فکر سر و کار دارد فکری که از جنبیدن و پویائی ایستاد همانند «بُت» است و تبدیل به «عقیده» گشته است. و محتویاتش، نام «حقیقت» بخود میدهد. اندیشیدن این نیست که از آراء و افکار اندیشمندان و متفکرین غربی ( بدون درک و فهمیدن بدون هضم کردن)، تقلید کنیم! تقلید، تقلید است چه از کانت و دکارت و چه از مارکس و گرامشی و چه از آرنت و چه از شاه و آخوند، تفاوتی نمیکند. درست مساله ما همین است که بجای شناختن فرهنگ خودمان، بجای فهمیدن ارزشهای مردمی و انسان دوست فرهنگ ایرانی، افتادیم بدنبال کپی برداری و واردات افکار غربی، آن هم بخشی از افکار غربی. سوسیالیزم علمی که معرف حضورتان هست؟ هیچگاه کسی از این طیف مقلدین، بخودش زحمت نداد که اندکی از این افکار آبستن به اندیشه خود شود، هیچگاه بخود زحمت ِشخمزدن زمین فکری خود و کاشتن بذرها و دانههای فرهنگ ایرانی که دوام ایران و ایرانی را تاکنون در برابر انواع گوناگون هجومها به دوش کشیده است، نداد. در عوض، مرجع تقلید خود را تغییر داد ولی این تغییر، محتوای فکری او را دست نخورده باقی نهاد. به «چپ اسلامی» اشاره کردهاید، میپرسم واقعا چه تفاوتی بین تفکر این چپ و چپ کمونیستی ستیزهجو در دوره 57 می بینید، آیا امروز رویکردشان تغییری کرده است آیا فرهنگ ایران را چیزی جز از تاریخ شاهان ستمگر و «ناسیونالیزم فاشیست» ارزیابی کرده یا میکنند؟
آیا کسی به این سراندیشهی عرفان که «به هرچه از راه باز مانی، بت است» اندیشیده است که آن را به جد بگیرد؟ گسترشش پیشکش!
در عوض، بیشترین این را می دانند که » هیچکس در یک رودخانه دو بار نمیتواند شنا کند» چرا، چون یک اندیشمندِ غربی آن را بیان کرده است و تازه از همین سخن که در واقع همان سخن عُرفاست، چه کسی بیدار شده است؟ چه کسی را به اندیشیدن وا داشته یا به سخنی دیگر، چه کسی را به «گُسستن» از عقیدههای تحمیلی و قالبی که به آنها ایمان داشته و دارد، انگیخته است؟
از دید من، گام نخست ما، گُسست ماست که سبب پدیداری خود ما و نه آنچه که برای ما «خود» ساختهاند و مفهوم ما از «خود» است، میگردد. این :خودها همه ساختگی و جعلی هستند. « خود » با گُسست از عقایدی که ما را به بند کشیدهاند،« پدیدار» میشود. آنگه میتوانیم گوهر و شیرهی فرهنگی ایرانی را ببوئیم و در پهنکردن آن «طرحی نو در اندازیم».
با آرزوی شادی، پیروزی و خرمی و سپاس فراوان،
ر. ایرانی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 01/03/2018 by رضا ایرانی
«حکومت و جامعه بر شالوده فرهنگ ایران»
«« بزرگتـرین دشمن ملــت ایران، حکومت اسلامیست.
حکومت اسلامی،دهههاست که در همــــه جبهــــههای سیـــاسی و اقتـــصادی و فرهنگی و هنری و ملی، با نهایت درندگی و خشونت با ملت ایران میجـنگـد.
اندیشیدن برای پیروز شدن ملــــــــــت ایــــــــران بـــــر حکــــــومت اسلامی
در این جنگ وحشتناکست که انــــدیشیدن حقیــقی است.»»
استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی
انتشار از سر
02/18/2011
«مکن خویشتن را ز مردمکُشان»
این سخن «ایــرج» در شاهنامه را میبایست بر دیوارها در سراسر ایــران نوشت.
«ایرج»، نماد «مهــــر» بدست برادرانش، سلم و تور کشته میشود و از بین میرود، ولی همواره بعنوان آرمان حکومتی ایران زنده میماند.
«سیامک» برای پاسداری از جان و زندگی ِکیومرث که نماد همهی جانهاست،(«به گیتی نبودش کسی دشمنا») بپا میخیزد و بدست اهریمن، از پای در میآید، اما آرمان دفاع از اندیشهی «قداست جان و زندگی» میگردد.
«سیاوش»، رانده از پدر و میهن، در غربت بدست دشمنان ایران، پر پر میشود، اما همواره در یاد مردم ایران نماد راستی و سوگ میگردد.
امروز جوانان پهلوان ِ«برهنه تنا» و بپاخاسته ایران، همه ایرج و سیامک و سیاوش هستند.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 12/31/2017 by رضا ایرانی
استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی
مکن خویشتن را ز مردمکُشان
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 12/27/2017 by رضا ایرانی
«« چگونه انسان، ضحاک میشود؟ »»
از زندهیاد، پهلوان منوچهر جمالی
در تورات و قرآن، این ابلیس است که انسان را به طغیان علیه یهوه یا الله میفریبد. در شاهنامه، این اهریمن است که ضحاک را به « آزردن جان » در مطبوع ساختن «خورشهای خونی » میفریبد
در اسلام، گناه در برابر الله معنی دارد. در شاهنامه، گناه در برابر جان (زندگی) معنی دارد
در شاهنامه، اهریمن، آنچه را نامطبوع برای انساناست با هنر و نیرنگاش، برای انسان مطبوع میسازد. هدفش، مطبوع ساختن و لذتبردن از «آزار جان» است
اهریمن ضحاک را با مطبوع ساختن خورشهای خونی، به آزردن جانها میفریبد و از این راه، او را به «قدرتیابی بر انسانها و جانوران و طبیعت» میفریبد. اهریمن به انسان میآموزد که جانها را بیازار و به جانها آسیب بزن تا بر انسانها قدرت بیابی
قدرتیافتن، فقط از راه آزردن جانها و زندگی انسانها و طبیعت ممکن میگردد. ولی از دید ایرانی قدرت، هیچ حقانیتی ندارد ولو آنکه آزردن، به امر و اراده الله یا یهوه یا هر خدای دیگری باشد
.هنگامی آزار دادن جان، برای انسان مطبوع شد، انسان، ضحاک شده است
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی | Leave a comment »
Posted on 07/11/2017 by رضا ایرانی
شاهنامه، کتاب دروغ و افسانه نیست و پُر از رمز است
از زندهیاد، پهلوان منوچهر جمالی
««… ای زمینهای ریگ، که هیچ تخمی در شما نمیروید و غیر قابل کشت هستید، شرم ندارید، که درخود، انبار تخم ( شاهنامه ) را درخود ریختهاید، ولی جز سطحیات بیمعنا و بیبُو و خاصیت، ازاین رمزها، از زمین شعورتان، و از بررسیهای بیش ازحد علمیتان، نروئیده است و هرگز نخواهد روئید!
این، علمی بودن، نیست که اندیشههای مرموز در شاهنامه را، میشکوفاند.
این وجود خود شماست که « زمین ریگ، زمین غیرقابل کشت » شده است، که تخمها درآن، میسوزند، و خروارها تخم را، معدوم و نابود میسازند. شما در این زمین شعور و روان و ضمیرتان که ریگ است، شاهنامه را به رغم ادعای علمی بودن، معدوم میسازید. شما شاهنامه را، برغم همهی بزرگداشتهای رسمی و پرطنطنه و پر دبدبه، عدم میانگارید، و به این« عدم »، نام « فرهنگ ایران » را میدهید، و دربررسیهای علمی خود، مشغول « عدم شناسی » هستید.
شما شاهنامه را دربررسیهای علمیتان، عدم ساختهاید، و نام این عدمسازیها را، شاهنامه شناسی و ایرانشناسی هم گذاشتهاید.
هر رمزی، حیرت و سرگشتگی وتعجب میآورد. در این بررسیها شما، هیچ حیرتی از بینش دیده نمیشود، و اثری از شگفت و تعجبی نیست که سرچشمه اندیشیدن باشد. ازاین بررسیها، ازاین کشتها در ریگستان وجودتان، رستاخیزی و فرشگردی پدیدار نمیشود که رمزها، بدان، آبستن هستند. تا زمین وجودتان از« ریگستان »، تبدیل به « زمین تخمگیر» نشود، سیمرغ و بهمن، درشما، آتشی نمیافروزند، و شما را آبستن نمیکنند.
بخش اصلی شاهنامه، گرداگرد پهلوانانی ( سام و زال و رستم ) میگردد که ایران، سدهها و هزارهها از رنجها و تلاشها و جان افشانیهایشان، پایدار و استوار بوده است، و معنای زندگی آنها، در رابطه با « سیمرغ »،مشخص و معین میگردیده است، که همه شما، آن را مرغ افسانه، یعنی « دروغ » میدانید.
چنین سیمرغی، که گرانیگاه شاهنامه است، بنابر بررسیهای علمی شما، وجودی دروغ و افسانهایست؟
شما میخواهید از دروغ، آبستن شوید؟ و حقیقت بزائید؟
شمائید که مانند موبدان زرتشتی، سیمرغ را، افسانه و دروغ میسازید، و نام این کار ِآخوندانی، که فرهنگ ایران را هزارهها، مسخ و تحریف ساختهاند، کار علمی هم گذاشتهاید. پس همهی شاهنامه، دروغ و افسانه است!
فردوسی، شاعریست که ژرفترین اندیشهها را، چنان روشن و صاف و ساده بیان میکند، که انسان میانگارد، از ژرفای آنها، هیچ فاصله ندارد. خواننده، در خواندن شاهنامه، از اقیانوسی میگذرد، ولی میانگارد که از باتلاقی میگذرد که ژرفایش، یک بدست آبست. ازاین رو نیز تودهی انبوهِ سطحیاندیشان هستند که به پژوهش شاهنامه، هجوم میآورند، و طبعا روی همه رمزها با دید سطحی بینششان، خط بطلان میکشند، و با دروغ و افسانه دانستن همه این رمزها، ادعای شناخت علمی شاهنامه و فرهنگ ایران را درکرناها و نفیرها نیز باد میکنند.
آنها نیز که علاقه به شناخت « رمز» دارند، بهسراغ آثار عرفانی میروند، و میانگارند که شاهنامه، تُهی از رموز است. فردوسی، چنین شاعریست که درهمان آغاز، هشیار میدهد که این سخنان، برغم آنکه ساده و آشکار مینمایند، چندان هم ساده و فاش نیستند، بلکه درست « رمز » هستند.
جای آن دارد که ازخود بپرسیم که اگر در شاهنامه، «سیمرغ»، رمز نیست، پس درشاهنامه، کدام چیزی رمز است؟
مخصوصا فردوسی، افسانه دانستن شاهنامه را اینهمانی با دروغ میدهد. این شاهنامه شناسان، بزرگترین شاهکار خود را، کاهش دادن اسطورههای شاهنامه، به « وقایع روشن تاریخ »، میدانند، چون اسطوره شناسی، رمز و رازی ندارد که هیچ، غیر علمی و خرافه نیز هست. با این کار خود، سخن فردوسی را: که این کتاب دروغ و افسانه نیست و پُر از رمز است، باطل میسازند، و آن را « شاهنامه شناسی » نیز میدانند. با تاریخیسازی اسطورهها، غایتشان، چه بدانند و چه ندانند، زدودن ویژگی « رمز بودن شاهنامه » است. درست این ضدیتشان با اسطوره، نشان آنست که معنای « رمز» را نمیدانند چیست. شاهکار برخی دیگر از این شاهنامه شناسان، کاستن اسطورههای شاهنامه، به الهیات تنگ و متناقض زرتشتی است. از فرهنگ ایران، الهیات میسازند! ارزشهای شاهنامه، همه برضد ارزشهائیست که گرانیگاه الهیات زرتشتی است. مفهوم « دشـمـنی » در داستانهای شاهنامه، که بنیاد تفکر سیاسی و حکومتی و اجتماعی و اقتصادیست، بکلی برضد « مفهوم دشمنی » در الهیات زرتشتی است. ولی تاکنون،کسی اثری درباره رموز شاهنامه ننوشته است، و سخنی نیز از شیوه کشف این رموز نگفته است.
چرا الهیات زرتشتی، برغم ترجمه گاتا، و تلاش برای گاتائیسازی خود، «سیمرغ» را، افسانه میداند؟ چرا بطور سرسام آور، طبل و دُهل افسانه بودن سیمرغ را میزند؟
چون سیمرغ، پیکریابی بزرگترین و برترین و مردمیترین و زندهترین ارزشهای فرهنگ ایران،در شاهنامه و عرفان است،که با تصویر ِاهورامزدا، سازگارنیست. چون بهمن و سیمرغ (که انوشه = رنگین کمان هم نام دارد، الما انوشه )، برضد « یک راه راست »، و بر ضد جهاد دینی، و برضد استبداد دینی، و برضد تحمیل دین و ایدئولوژی هستند،که گُشتاسپ و اسفندیار و بهمن،نخستین مبلغان دین زرتشت درصدد تحقق آن بودند، و رستم و زال زر و خانوادهاش،در برابرش ایستادند، و هستی خود و خانمان خود را برای پایدارسازی اندیشهی آزادی درفرهنگ ایران افشاندند.
آیا این فرهنگ سیمرغی آنها، که استوار بر تصویر سیمرغ بود، دروغ و پوچ و قصه و افسانه بود؟
آیا فردوسی، جنگ اسفندیار زرتشتی و رستم سیمرغی را، برای رویاروئی ملت ایران، با دین جهادی تازه که اسلام باشد و استبداد دینی تازه و اندیشه تازه جهاد در اسلام، نسروده است ؟ آیا این رمز را که فهمیده است؟ »»
Filed under: فرهنگ ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 06/25/2017 by رضا ایرانی
« به گوهر ِ آتشین خود رسیدن »
از زندهیاد، پهلوان منوچهر جمالی
کُفر و دین و شک و یقین، گر هست
همه با عقل، همنشین دیدم
چون گذشتم ز عقل و صد عالم
چون بگویم که کُفر و دین دیدم؟
هر چه هستند، بند راه خودند
سد اسکندری من این دیدم
فانی محض گرد، تا برهی
راه نزدیکتر، من این دیدم
چون من اندر صفات افتادم
چشم صورت، صفات بین دیدم
هر صفت را که محو میکردند
صفتی نیز در کمین دیدم
جان خود را چو آن صفات گذاشت
غرق دریای آتشین دیدم (عطار)
با چیرگی دین بر روان و اجتماع، عقل، فقط در خدمت دین، به شکل « ابزار دین» بکار برده میشد، تا محتویات و تصاویر دین را، عقلانی سازد.
این عقل را عقل آلتی یا عقل ابزاری مینامند.
از سوئی، ادیان کتابی، با نوشتهشدن، و تثبیت آموزههای خود، نظامی پایدار و تغییرناپذیر از مفاهیم و تصاویر میسازند، که همه تجربیات ژرف و پویای انسان را سنگواره میسازند و هر انسانی در این اجتماع از اینها «هست».
آنچه این آموزهها در انسان پدید آوردند، پوستهها و صفاتی بیرونی از انسان شدهاند که ما آن را « هستی خود» میشماریم. ما خود را با این نظامِ معقولِ مفاهیم و تصاویر، عینیت میدهیم و آنرا هستی خود میدانیم. ولی وقتی این صفات و این عقل، در ما فانی شوند، آنگاه « گوهر آتشین ما» نمودار میگردد.
در واقع، آنچه در ما باید فانی شود، همین ساختارهای عقل ابزاری هستند که در خدمت ادیان و عقاید، « هستی دروغینی » در ما پدید آوردهاند.
گوهر انسانی، آتشین است، و آنچه ما هستی خود میخوانیم، «سنگوارههای افسردهای هستند که بنام عقل، به خود حقانیت میدهند».
رهانیدن خود از «عقل ابزاری» که در خدمت هر دین و عقیده و جهانبینی و مکتب فلسفی، سرگرم «عقلیسازی» محتویات آنها هستند، راه پیدایشِِ « خرد آتشین » ماست.
این عقل ابزاری را عرفان در گذشته، با عقل بطور کلی، مشتبه میساخت. خردی که از جان آتشین بر میخیزد، با این عقل ابزاری، تفاوت فراوان دارد.
با نادیدهگرفتن این خرد، عرفان، امکان تازهای به فریب تازهای زیر نام «کشف و شهود»، باز کرد. عقل ابزاری، عقل آزاد و زنده و آفریننده یا به عبارت دیگر، عقل آتشین نیست. خردی که از جان (زندگی) بر میخیزد، همان ویژگی آتش را در تفکر باستانی ایران دارد که اضداد را به هم میپیوندد و زندگی میآفریند. یعنی درست مساوی با عشق است (آتش اندیشی).
و اینکه عرفان ایرانی، در خدایش، « جانان » (=آنچه به جان نسبت دارد) میبیند، و در او به سراغ « جان » میرود، با همین آتش و مهر و خرد، کار دارد.
آتش نمیسوخت، بلکه به هم میپیوست.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 05/23/2017 by رضا ایرانی
«« در جستجوی بُن خود »»
از زندهیاد پهلوان «منوچهر جمالی»
تجربههای مایهای ما، بُن ما هستند و ما بدون یافتن بُن خود، نمیتوانیم خود را پدید آوریم. انسان در پیدایش خود از بُناش هست که به خود میآید.
و این تجربههای مایهای ما در گذشته جامعهی ما، پراکنده و در تاریکیهای رویدادها و افکار و شخصیتها و پهلوانان اسطورههایش گم شدهاند.
در گذشتههای جامعهی خود، ملتِ خود، بُنها یا تخمهای خود را جُستن، غیر از آنست که انسان هاله تقدیس به دور هرچه گذشته است، بکشد.
در تاریکیهای رویدادهای گذشته، در جستجوی بُن خود و ملت خود بودن، غیر از بازگشت به گذشته، بکردار بازگشت تاریخی است.
این بُنها و تخمهها که در تاریکی رویدادها و اندیشهها و نمادها و چهرههای گذشته باید جُسته شوند، میتوانند بر عکس آن رویدادها و اندیشهها و چهرهها، از سر برویند و رستاخیز تازه باشند.
جستجوی بُن، تجلیل و تقدیس سراسر گذشته و گذشتگان و اعمال و افکار و احساسات آنها نیست.
بُنها و تخمها را باید در گوشههای تاریک و گُمنام این گذشتهها و این افکار و کارها جُست و یافت.
در گذشتهها، بُن خود را جُستن، نه گریختن از اکنون است و نه رستاخیز و احیاء « یک دوره یا حالت خاص تاریخی»، بلکه جُستن « آن تجربههای مایهایست» که کاشتن آنها در زمین ما، بهترین شکوفهها و بارها را خواهند آورد.
همهی اعمال و افکار آن گذشتگان و همهی رویدادهای گذشته، از همین تجربههای مایهای اشتقاق یافتهاند، فقط همهی این اعمال و افکار آنها، تلاشهای محدود برای جذب این تجربههای مایهای در چهارچوبه تاریخی خود بودهاند ولی خود آن تجربههای مایهای نیستند.
ولی بدون یافتن تجربههای مایهای نیز نمیتوان اعمال و اقدامات و اشتباهات و انحرافات و پیروزیها وشکستهای آنها را دریافت، همانسان که ما نیز بدون این تجربیات مایهای، امکان پیدایش و آفرینش خود را نداریم.
و ما در برخورد با فرهنگها و دستگاههای فکری یا ادیان و جهانبینیهای دیگر، باید بُنهای آنها را بجوئیم و در زمین خود بکاریم، نه آنکه آنها را بطور سرتاسری به زبان و فرهنگ خود انتقال بدهیم.
آنچه از زمین ما نروید، میخُشکد و برای آن که اینگونه فرهنگها و دستگاههای فکری یا دینی بیگانه را در این جا نگاه داشت، باید متوسل به زور شد و دستگاه تربیتی و حکومتی ساخت که همیشه آنها را به مردم تحمیل کنند.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 05/14/2017 by رضا ایرانی
علت نمایش ِ «امر تصدیق» را، خودِ بزرگترین جلاد تاریخ ایران، به روشنی بیان کرده است:
«ما برای اینکه دنیا نگوید اینها مستبد هستند، میگوییم رأی بدهند، وگرنه مردم رأی ندارند.»
(بر گرفته از گفتگوی بنیصدر با رادیو فردا)
از آنجا که با حقیقت مطلق، ایمان مطلق پدید میآید، حق هیچ انتخابی، دیگر در کار نیست! ایمان با انتخاب اساسا هیچگونه پیوندی ندارد. حقیقت واحد نه با انتخاب، که با وجودی مطلق سر و کار دارد و این وجود مطلق، هیچ چیزی در کنار خود نمیپذیرد. چون وراء حقیقت مطلق، تنها باطل ودروغ هست. مگرمفهوم جهاد چیزی جز ایناست؟ با وحشتافکنی و ترور دهههاست که ملت را تبدیل به هیچ ساختهاند واراده او را به نابودی کشاندهاند و فقط ملت حق دارد «تصدیق» کند.
آزادی همواره در چیزی هست که میتوان آن را تغییر داد، آزادی در جائی هست که میتوان تغییر و تحول را پدید آورد.
این تحصیلکردهگان ایرانی، که از بام تا شام، سرگرم انشاء نویسی و یا گفتگو برای «امر تصدیق کردن یا نکردن» حکومت ضحاکی هستند، این مطلب ساده را درک نکردهاند، چون هنوز دلیری گُسست از شریعت اسلام، گُسستن از ایدئولوژی خود را ندارند، شرمتان باد.
ر. ایرانی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | 1 Comment »
Posted on 05/01/2017 by رضا ایرانی
«تبدیل زلزله به غلغلک»
در عطار و مولوی و حافظ و فردوسی، هزاران افکار « آذرخشی» هستند که سراسرِ پُوکی و تباهی و نامردمی بودن اسلام را در یک آن، به درخشش میآورند.
ولی رویارویِ این آذرخشهایِ زلزلهانگیز و تکاندهنده، که میتوانند بُنِ گسستن باشند، طبع ِ «نکتهسنجی و لطیفهستائی و بدیعهشناسی» در مردم پرورده شده است که زلزلههای فکری را، در آنی، تبدیل به «غلغلکهای روانی و فکری» میکنند.
«علمی بودن روش» نیز، به مدد این طبع ِ نکتهسنج، آمده است که «تتمع ادبی» از آنها را میافزاید و بکلی، «تفکر فلسفیِ گُسلنده» در باره آنها را فلج میسازد.
«ستایشِ نو»
هنوز در بهترین محافل ایرانی، پُرسوادی و علامگی و فضل و حافظه در باره آموزههای دینی و فلسفی و عرفانی و اشعار شعرا را میستایند، نه « نواندیشی و نوآفرینی » را.
هنوز آثار ادبی که آشکارا یا پنهان، در تبلیغ یک آموزه سیاسی یا حزبی یا دینی نگاشته شدهاند، ستوده میشوند، نه نوآفرینی.
این ستایشها، نشان میدهد که نخبگان کذائی ملت، بر ضدِ گُسستن هستند، که پیشگام هر نوآفرینی است.
هنوز آنها نمیتوانند « نوآفرینی» را بستایند.
«تقلید از آفریدههای نو در غرب»، راه دیگری از خفهکردن نوآفرینی در ایران است. شناختن نو و ستودن نو، گُستاخی میخواهد. مدح در ایران، هنوز شیوهِ « بسته ساختن مردم» است، نه شیوه گُستاخ ساختن مردم در بریدن.
از زندهیاد «پهـلوان منوچهر جمـالی»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | Leave a comment »