Posted on 05/25/2015 by رضا ایرانی
«« پروردن یا تضمین رفاه جامعه، گرانیگاه حقانیت حکومت »»
«پـرورش » درفرهنگ ایران، دراصل معنای « سیرکردن از شیر و بالاخره سیرکردن ازخورش » را داشته است که « نگهداری زندگی درفراخی و آسانی و اطمینان و آسودگی » یا « رفاه اجتماعی » باشد.
دستگاه حکومتی و یا شاهی، که نزد ایرانیان در دوره هخامنشیان و اشکانیان، گوهر« مادری و دایگی » داشت ( خشتره = حکومت، خشتری= زن )، با قبول حکومت، دراصل، مسئول تضمین رفاه عمومی میشد. گرانیگاه دستگاه حکومت و شاهی، تضمین رفاه عمومیست. هرگاه این اصل، خدشه بر دارد و اولویت، به عاملی و امری و اصلی دیگر داده شود، حکومت و شاهی، حقانیت خود را از دست میدهد. پروردن یا تضمین رفاه جامعه، گرانیگاه حقانیت حکومت یا شاهیست، نه ترویج و تحکیم و ابقاء یک مذهب و ایدئولوژی.
با اولویت داشتن« رفاه عمومی، یا تضمین پرورش ِ زندگی اجتماع درفراخی»، «مالکیت » و «قدرت » تابع آن میگردد. تضمین حق مالکیت فردی، همیشه تابع اصل تضمین رفاه عمومی میماند. ازاین رو درفرهنگ ایران ( برعکس الهیات زرتشتی درحکومت ساسانی ) با اصل تضمین رفاه عمومی ( قبول نقش پرورش اجتماع، که دراصل نقش تغذیه اجتماع درفراخی و اطمینان است ) بنیاد « حق به محدود کردن مالکیت و قدرت، و سلب کردن مالکیت و قدرت » گذارده میشود. اولویت دادن به هرچیزی، جز رفاه عمومی، حقانیت به سلب دستگاههای قدرت را به ملت میدهد. چنین حکومتی، سرچشمه بیداد است.
هم دستگاه حکومتی، وهم سازمان دینی و ایدئولوژی، تابع اصل « تضمین پرورش یا رفاه عمومی » هستند.
حکومت یا شاهی درایران، براین شالوده نهاده شده که، باید پرورش ِ جان همه مردمان را تضمین کند. این پدیده را، « ِمهـر» مینامیدند.
«مهر» درفرهنگ سیمرغی، معنای عشق و محبت در مسیحیت و عرفان و آگاپه واروس، دریونان را ندارد. « مهرداشتن و مهربان بودن »، این معنای اخلاقی را ندارد که دراختیار کسی میباشد که بنابر دلخواه بکند یا نکند. « مهر»، بحث عشق افلاطونی یا عشق به خدا درآسمانها نیست. شاهی یا حکومت، حقانیت به حکومت یا شاهی دارد، که ضامن ِ معیشت همه انسانها در فراوانی و فراخی باشد. این پدیده،« مهر» نامیده میشد.
به شهری که هست اندرو، « مهر ِ » شاه
نیابد « نـیـاز»، اندر آن بوم، راه
در «مهر» است که ملت بینیاز میشود، بدین معنا که همه نیازهای برآورده میشود. « نیاز» که درفرهنگ ایران، «بایستهای نهادی ِطبیعت یا گوهرانسان »است، بایست از حکومت یا شاهی تاءمین و تضمین گردد. حتا خود واژه نیاز، پیوند « مهری » است. به عاشق، نیازی گفته میشود. همه نیازها، به کردار پیوندهای مهری دریافته میشدند.
اینست که شناخت این پدیده و چشمگیر و برجستهساختن آن ضروریست. این اندیشه، همان اندیشهایست که امروزه شالودهی جنبشهای سیاسی و اقتصادی سوسیال شده است. مقصود از پرداختن به اصطلاح « پذیرفتار» که به معنای « ضامن » بوده است، تنها یک بررسی ِ ریشه شناسی خشک و خالی زبان ( اتیمولوژی یا فیلولوژی ) نیست، بلکه شناخت پدیده «ضمانت» در روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی درفرهنگ ایران هست.
باید در پیش چشم داشت که معنای « ضامن»، لقبی که ایرانیان به امام رضا داده بودند، نزد ِ ایرانی، « پذیرفتار» بود. آنها، از« ضامن و ضمان »، این « پذیرفتاری » را میخواستند که هزارهها میشناختهاند. چنانچه از خدا و حقیقت و مزهی زندگی نیز، همان چیزهای را میخواستند که هزارهها از ضمیرشان تراویده بود. این بود که در« الله » ِاسلام نیز، که تصویری بیگانه بود، تصویر ِ خدای ِ فرهنگ خود را میجستند.
بهکاربردن یک نام، بهکاربردن معنای آن نیست. انسان، هرنامی و اسمی که ازفرهنگی یا مدنیتی دیگر میگیرد، ازمعنای خود، آنرا پُر میکند. ترجمههای قرآن، بهترین گواه بر این « چرخانیدن » تصاویر هستند. اینست که تصویر « الله » درایران، تبدیل به سری با دو روی (یانوس) شده است.
به عبارت دیگر،« الله» برای ایرانی، سری با دو چهره شده است. درالله، ایرانی، چهره همان خدا را میبیند که شبان مولوی در داستان موسی میدید، نه چهره ای که درقرآن دارد.
یک چهرهاش، الله محمدیست و چهره دیگرش، سیمرغ ( رام ) یا همان آهو هست. این دوچهرهگی، همآنسان که مایه برای آفریدن ِ همه « اسلامهای راستین » هست، همآنسان مایه برای فریقتن و مکاری و خُدعهورزی درقدرتست. تصویر دو چهرهی الله،بهترین زمینه برای ریاکاری شده است.
از زندهیاد پهلوان منوچــهر جمـــالی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 03/28/2015 by رضا ایرانی
«زندگی در قلمرو مرگ»
(سیامک مهر)
یادداشت حاضر را از این رو به قلم آوردم تا حقیقتی را بازگو کنم که اگرچه برکسی پوشیده نیست، اما من واقعیت ملموس آن را تا اعماق وجودم تجربه کرده ام و با رعب و وحشت همراه آن بارها مرده و دوباره زنده شده ام. از سال 89 به این سو و درطی روزها و ماههای متوالی اسارت در سلول انفرادی و تحت بازجویی های بی پایان و توان فرسا در بازداشتگاههای وزارت اطلاعات و همچنین سالها تحمل حبس در شرایط جهنمی زندانهای جمهوری اسلامی آنچه که از همه سختی ها و شکنجه ها و از همه فشارها و شانتاژها و از تمامی توهین ها و تحقیرها و نیز آنچه فراتراز همه زنجیر و دست بند و پابند و چشم بند و شوکر و کتک ها و سیلی ها و ضرب وشتم ها مرا به غایت عذاب داده وبرمن سنگین آمده وگران تمام شده است، واقعیت تلخ تهدید به مرگ و اعدام بوده است.
در این سالهایی که به اندازه یک عمر بر من گذشته افریت مرگ چون کرکس سیاه همواره و همیشه بر فراز سرم معلق و در پروازبوده است.
در توان من نیست تا احساسم را هنگامی که از تو میخواهند وصیت نامه خود را بنویسی و سپس بر چهارپایه قرارت میدهند تا تو را به دار بکشند وصف کنم و شرح دهم.
در طول این سالها هر جاهلی که به آموزه ی اهریمن و به آیین وحوش بیابان گرد تقویت یافته به خود اجازه داده است تا با تهدید به قتل و اعدام مرا شکنجه کند. در مهرماه همین سال جاری زمانی که ماموران وزارت اطلاعات مرا در شهر ارومیه ربوده و در سیاه چالهای بازداشتگاه اداره اطلاعات آن شهر تحت بازجویی قرار داده بودند، وقتی برای بازجو توضیح میدادم که معمولا روال کار بدین گونه است که وزارت اطلاعات برای مخالفان ومنتقدان بویژه پاپوش می دوزد و پرونده می سازد و متهم میکند و دادسرای انقلاب هم چشم بسته محکوم و مجازات می کند و دراین میان دادگاه و قانون و قاضی تماما ظاهر سازی و فرمالیته است كه تنها کارکرد آن فریب افکارعمومی است، وی درمخالفت با من به صراحت میگفت: » اگر چنین بود که میگویی هم اکنون دستور میدادم تو را اعدام کنند » و یا درهمین مدت که مرا به بازداشتگاه اداره اطلاعات کرج انتقال داده بودند، رییس بند 8 سپاه در زندان رجایی شهر به من میگفت: » تو سر سالم به گور نمیبری.»
یادم هست در دوره نخست حبس خود در زندان ندامتگاه کرج رییس بازرسی زندان معتقد بود: میشود با تزریق یک آمپول مرا به قتل رساند، آب هم از آب تکان نمیخورد.
باری واقعیت این است که تا زمانی که مجازات اعدام یعتی قتل و جنایت دولتی در قوانین جزایی کشور وجود داشته باشد نمیتوان انتظار داشت که مقامات و کارکنان رسمی دولت در سمت های مختلف اطلاعاتی و امنیتی و نظامی و انتظامی و قضایی دیگران را به مرگ و اعدام تهدید نکنند و ازاین روش و شیوه موثر جهت شکنجه و سرکوب مخالفان و معترضان حاکمیت استبداد ناجوانمردانه بهره نبرند همچنین نمیتوان توقع داشت که جمهوری اسلامی با لغو مجازات اعدام شیشه عمر خود را به سنگ بکوبد.
رژیم منفوراسلامی به دلیل اینکه بر لبه پرتگاه زاده شده اگر حتی یک گام از موازینی که به هنگام ظهورش اتخاذ کرده است، عقب بنشیند بدون شک به اعماق سقوط خواهد کرد.(منظور نگارنده از لبه پرتگاه بطور نمادین بام مدرسه رفاه است که در سال 57 مقامات رژیم گذشته را در آن مکان اعدام میکردند.)
رژیم قضایی جمهوری اسلامی تغذیه با مرگ است، اگر نکشد زنده نمی ماند، بنابراین همانطور که گفته شد عاقلانه نیست اگر امیدوار باشیم آیت الله ها به اراده خویش نردبان را از زیر پای خود فروبکشند بویژه آنکه اینان تجربه نظام پيشين را دارند که چگونه تحت فشارهای حقوق بشری دولت کارتر دستگاه عصبی اش مختل گردید و اشتباهات محرزی مرتکب شد. رژیم اسلامی حاکم بر ایران بنا بر ماهیت سرکوبگر، خونریز و تروریستی خود هرگز حتی یک فرد مخالف و معترض را به رسمیت نمیشناسد ونه تنها وی را از هیچ حقوقی برخوردار نمی دارد بلکه تجربه نشان داده است که همواره تمام توان خود را جهت نابودی او بکار گرفته است. اگر توجه کرده باشید به هنگام انتخابات های یاوه و دروغین این رژیم و درنمایشها و تبلیغات رسانه ای دررادیو و تلویزیون که مردم را به شرکت در انتخابات تشویق می کنند محض نمونه حتی یک تن از ایرانیان که مخالف شرکت در انتخابات بوده باشد و یا نظری مغایر با تبلیغات رسمی ابراز کند حق اظهار وجود ندارد و اساسا وجود چنین فردی منتقد و مخالف وناراضی، نادیده گرفته شده و انکار میشود. این حقیقت را باید در نظر بگیریم که بنیاد ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بر پایه اسلام قران بنا گذاشته شده و به همان گونه که قران مخالف فکری ومنتقد متنش را کافر میخواند و مستحق مجازات مرگ میداند در جمهوری اسلامی نیز با جدیت تلاش می شود تا مخالف و معترض و ناراضی سیاسی را در صورت ممکن اعدام کرد، به قتل رساند، ترور کرد و یا دست کم با حبس در زندان وی را از کار انداخته فشل وفلج نمود و به عمر او رفته رفته خاتمه داد چنانچه وجود فکر خدا را در اذهان مردم سیاهی ترس از مرگ بدانیم حکومت های خودکامه با اعدام و باجگیری و جان ستانی و محروم کردن از زندگی برای خود سرشتی خدای گاهی و خدای گونگی باز تولید می کنند. حکومت های خودکامه هنگامی که در اذهان عموم این توهم را به اثبات رساندند که صاحب جان و زندگی مردم هستند و خود را از قدرتی فرا انسانی برخوردار ساختند آنوقت استبداد خودکامگی خویش را بر نسلها و زمانها حاکم و مسلط می گردانند در نتیجه زندگی همگانی و جامعه مدنی را متوقف کرده و تضعيف و منحل میکند ناگفته نماند که هرگونه مجازات اعدام و قتل و قصاص در جمهوری اسلامی به ضرورت سیاسی و به ضرورت حفظ قدرت صورت میگیرد، قتل و اعدام انسانها نیاز موقوفی رژیم منفوراسلامی است و هرگاه زمام داران جمهوری اسلامی نتوانند اعدام مخالفان سیاسی را در افکار عمومی توجیه کنند نیاز خود را با اعدام و قصاص مجرمین عادی و بویژه آويزان كردن جنازه مجرمین از جرثقيل و در ملا عام ارضا میکنند.
در گذشته های تاریخی نیز قدرت های سلطه گر مخالفان خود را اعدام می کردند وجنازه آنها را مدتها از دروازه شهر آویخته و در معرض تماشای عموم قرار میدادند، حتی وقتی جنازه ها تجزیه و پوسیده و گندیده می شد پوست آنها را با کاه می انباشتند تا مدت زمان بیشتری در انظارعمومی نمایش داده شود. به دار آویختن و حلق آویز کردن مجرمان به خودی خود تحقیر انسانها است بويژه آنجا که در ملا عام افراد را از جرثقیل آویزان می کنند، منظور اصلی بی مبالات و بی اعتنا ساختن مردم نسبت به زندگی و سرنوشت خود و ایجاد بیزاری و دل سردی و دل مردگی در مردم مد نظر است که در نتیجه ي تماشای مرگ و مرده و جسد و جنازه بوجود می اید.
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که در جهان امروز نزد افراد آگاه سفسطه ای است که در مورد تفاوت مجازات اعدام با مجازات قصاص قاتلين که از طرف دستگاه قضایی رژیم عنوان میشود به هیچ وجه شنونده و خریداری ندارد بی گمان جنایت و زشتی اعدام ها و قتل هایی که به نام قصاص قاتلين اجرا میشود به مراتب بیشتر از اعدامهای دولتی است که في المثل در مورد قاچاقچیان مواد مخدر یا سارقان مسلح یا متجاوزین به عنف همواره در جمهوري اسلامي انجام می گیرد قتل هايي که بر اساس شریعت اسلام و بنام قصاص صورت می گیرد و افراد عادی و سالم را در مقام جلاد تشویق به جرم و قتل و جنایت میکند بارها شاهد بوده ایم که پدر و مادر سالخورده ای را تحت عنوان اولیای دم واداشته اند که چهارپایه را از زیر پای فرد محکوم به قصاص بیرون بکشند و به دست خود مرتکب جنایت شوند.
جمهوري اسلامي با این بهانه که قصاص از حقوق مردم است و به دولت ارتباطی ندارد می کوشد خود را از ارتکاب به قتل و جنایت تبرعه کند در صورتی که از این احکام و اقدامات بنام اعدام های شرعی و بنام قصاص نیز همچون ابزاری پرقدرت در جهت سرکوب جامعه و تثبیت و تقویت سلطه اهریمنی خود به غایت سود می برد.
ترور به گونه دقیق کلمه یعنی وحشت پراکنی اگر این تعریف را در نظر داشته باشیم تمامی اعدام ها و قصاص هايي که در جمهوری اسلامی صورت می گیرد مصداق صریح ترور می باشد. جمهوری اسلامی درهر سال بالغ بر 400 نفر را اعدام میکند که هدف واقعی این جنایت ها ایجاد رعب و وحشت در جامعه و سرکوب روانی آحاد ملت است. رژیم منفور اسلامی از اعدام و قصاص و قتل ملت ایران در جهت ماندگاری و دوام و بقای خود بهره میبرد این حربه را می باید از چنگال های خونی آیت الله ها باز پس گیریم تا وقتی حکومت ها در ایران ازین قدرت برخوردار باشند كه بتوانند جان مردم را بگیرند فی الواقع بر جایگاه خودآیی تکیه زده و هرگز مساله استبداد و خودکامگی در این سرزمین حل و رفع نخواهد گردید و این صفحه باطل تاریخي از گردش خود باز نخواهد ایستاد.
ملغی شدن مجازات اعدام و قصاص و حذف آن از قوانین قضایی کشور و نه صرفا متوقف ساختن اجرای حکم اعدام میتواند آرامش و امنیت روانی جامعه ایران را به گونه ای تاریخی برقرار و تضمين نمايد و به لحاظ روان شناختی در حذف تعادل و تمامیت روحی یکایک افراد جامعه تاثیر و نقش تعیین کننده ای داشته باشد باز گرداندن شادی و نشاط به جامعه ايران و ایجاد امید به زندگی به آینده لازمه ضرورت فرآیند رشد و تکامل انسانهاست ازجمله در گرو حذف مجازات اعدام و قصاص از قوانین جزایی کشور است.
در پايان اين يادداشت لازم مي بينم با سخني كوتاه ياد و خاطره منوچهر جمالي دانشمند فقيد را گرامي بداريم:
هيچ چيزي مقدس نيست
هيچ شي اي
هيچ شخصي
هيچ كلامي
هيچ مكاني
مگر جان انسان
مگر زندگي
بطوري كه «خدا هم حق ندارد حكم قتل و اعدام صادر كند»
محمدرضا پورشجری (سیامک مهر)نویسنده وبلاگ گزارش به خاک ایران 5 بهمن 1393
زندان کرج
Filed under: فرهنگ ایرانی | 2 Comments »
Posted on 03/19/2015 by رضا ایرانی
فرخنده نوروز جمشیدی، شاد و خرم باد
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزي فرا كامكارا، كار گيتي تازه از سر گير باز

Filed under: فرهنگ ایرانی | Leave a comment »
Posted on 02/04/2015 by رضا ایرانی
«« حکومت برپایهی خرد انسانی=حکومتی همیشه اصلاحپذیر»»
اصطلاح « اصلاحات»، کی وکجا، معنا دارد؟
چه چیز را دراجتماع میتوان اصلاح کرد؟
چرا دموکراسی، نظام وقانون ِهمیشه اصلاح پذیراست؟
حکومتی که برشالودهی « حقیقت» گذارده شود،
راه به اصلاحات را میبندد.
حقیقت را کسی حق ندارد، اصلاح کند
نورمطلق را نمیشود نورانیترکرد
اگرگفته شود که از یک حقیقت، هرانسانی میتواند برداشت دیگری داشته باشد، آنگاه آن حقیقت ، هرچند به حسب ظاهر، تابع « خردانسانی » میشود، ولی خرد انسانی همیشه مجبور به تاءویل آن حقیقت میگردد، و باز راه برآزادی ِخردِ انسانی، بسته میگردد.
ولی همیشه تفسیرو تاویل ِهرچه حقیقت شمرده میشود، درانحصارمرجع قدرتی درمیآید،
و راه آزادی ِخرد برای برداشتهای تازه، بسته میگردد.
فقط حکومتی که برشالودهی « خرد ورزیِ آزادِ انسانی» گذارده میشود، راه را به آزمایش و اشتباه و حق توانائی به تصحیح و اصلاح میگشاید.
ما حکومت برپایه خرد انسانی میخواهیم.
شعار« جدائی دین ازحکومت» برای ایران، نابسا هست.
از زنده یاد پهلوان منوچهر جمالی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 01/28/2015 by رضا ایرانی
«« نوآوری چیست؟ »»
««…ما باید آنچه به ما آموختهاند، آنچه از دیروزها مانده است، آنچه بنام حقیقت انحصاری و ابدی به ما دادهاند را، با خرد آتشفروز خود، بررسی کنیم و از آنها، خود را آزاد سازیم تا بتوانیم معرفتی تازه، پیریزی کنیم.
این گُسستنِ گام به گام از گذشته و بررسی و نقد اسلام و قرآن، استوار بر فطرت جوینده و فطرت نوآور انسان در فرهنگ ایران است.
بهمن، همیشه «جز آن است» که پدیدار شده است، رام، همیشه «میرمد، میگریزد و گم میشود» و ناگرفته، گم شده است.
نوآوری، بدون نقدکردن آموختهها و سنتها، ممکن نیست. سنجه نقد، یک آموزه فلسفی یا یک ایدئولوژی،…نیست. سنجه نقد، همان «ارکه یا بهمن» در ژرفای ماست که سرچشمه نوآوری است. ما بر شالوده سنجهای نقد میکنیم که افق اندیشهی نوینی است که راه زایش و پیدایش خود را مییابد. اینستکه برای رسیدن به آزادی، باید مقتدرترین اندیشهای را که بر اذهان و روان جامعه حکومت میکند، مرتبا نقد کرد. هر قدرتی باید در برابر « چرا » قرار بگیرد تا محدود و کنترلپذیر شود.
آزادی، فقط با « نقد اسلام و قرآن » بدست میآید. نقد اسلام، هیستری دشمنی با اسلام نیست. نقد اسلام از دیدگاه ایرانی، مرزبندی اسلام و با فرهنگ ایران است.
اسلام تضاد وجودی با فرهنگ ایران دارد. تنقیه و تزریق فرهنگ ایران به قرآن، که سدهها صوفیها کردهاند و میکنند، فقط سبب نابودسازی و نادیدهگیری و خوارشماری فرهنگ ایران میگردد و گردیده است. سدهها این کار، پس از شکست سیاسی و نظامی «خرمدینها»، ضرورت داشت ولی امروزه، ادامه این کار، دشمنی آشکار با فرهنگ ایرانست. چون اکنون هنگام آن رسیده است که فرهنگ ایران، خود را از پوستی که در تصوف بناچار پوشیده است، رها سازد و چهرهی اصلی خود را بنماید. سدهها تصوف «اسلامهای راستین گوناگون» ساخت و راه را برای سازندگان «اسلامهای راستین جدید» گشود.
گوهر هر اسلام راستینی، دروغ است. سدهها عُرفا به «فقها» تاختند که اسلام حقیقی در «بطن» قرآنست که فقها از آن بیخبرند. در بطن قرآن، فرهنگ ایران را بنام «اصل اسلام» کشف میکردند و بنام اسلام حقیقی جا میزدند. و غربیان که به تصوف پرداختند، ریشههای تصوف را در مسیحیت و بودائیگری و آثار پلوتین یافتند! این «دروغهای بیش از حد علمی»، چهره فرهنگ ایران را بیش از پیش پوشانید و تاریک ساخت.
عرفان، نه سر شیر اسلامست، نه در صفههای مکه و مدینه پدید آمده است، نه از پلوتین سرچشمه گرفته است بلکه ته ماندهایست که توانستهاند از فرهنگ ایران در زیر شمشیر خونریز اسلام، نجات بدهند. آشتی میان شریعت اسلام و فرهنگ ایران، موقعی میسر میگردد که اسلام اصل قداست جان(=زندگی) را در همهی گسترههای زندگی بپذیرد. »»
از زنده یاد پهلوان منوچهر جمالی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | 2 Comments »
Posted on 10/11/2014 by رضا ایرانی
«پیوند ایمان و اصل قربانی خونی»
اینکه نام دیگر ادیان توحیدی، ادیان ابراهیمی است بدین خاطر است که بر همین اصل بنیادی ِقربانی خونی استوار است. البته قضیه به آیین میترائیسم در ایران باز میگردد که میتراس با کشتن گاو مقدس، دست به آفرینش گیتی میزند. ادیان ابراهیمی، همه بدون استثناء، براین بنیاد ساخته شدهاند. مفهوم ِ«ایمان» اساسن اینستکه موءمن بفرمان و امرِ الله یا یهوه یا پدرآسمانی، میبایست بکُشد، خون بریزد و سر ببُرد. یعنی قربانی خونی کند تا ایمانش را ثابت نماید ولو آنکه این قربانی، فرزند خودش باشد. و سپس آنرا «جشن» نیز بگیرد برای همین هم «عید قربان» بمعنای شادی و رضایت موءمنان از امر قربانیخونی کردن است.
بواسطه اینکه تحصیلکردهگان ایرانی و سازمانها و دستجات سیاسی ما، همواره در فضای اسلام، تنفس کرده و بدون اینکه خود بدانند دارای افکار آلوده به اسلام و در واقع آندسته نیز که بوئی از قضیه برده، هیچگاه دلیری گلاویزی با شریعت اسلام و سنجشگری آن را نداشته و ندارند، ناگهان با خواندن این و آن نویسنده و متفکر غربی، کشفی عجیب مینمایند! نمیدانم ما چه نیازی داریم که از «کییرکگارد» یاری گرفته، تا بدانیم مفهوم ِ«ایمان» و قربانی خونی چیست! ما هنوز نیایشگاهای میترائیان را در پیکر زورخانهها در ایران را داریم و اما شناختی از این آیین نداریم شاید چون ترجیح دادهایم نخست از دید غربیان به مسائلمان بنگریم. شاید تنها با مروری مختصر برآنچه بر سرجنبش بابیان در کمتر از 150 سال پیش، یا همین حکومت اسلامی سی وپنج ساله حاکم بر ایران، میبایست این «بدیهیات» را برایمان روشن کرده باشد. با این وجود، ولی هنوز هم از گفتن وافعیت بشکل سرراست و پوستکنده، دریغ میورزیم و از میان آوردن اسلام بطور روشن ابا داریم. براستی چرا گُسستن از اسلام دشوار است ولی انکار آن ساده؟
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | 3 Comments »
Posted on 10/08/2014 by رضا ایرانی
« آیا انسان شاهکار خداست؟ »
انسان در آغاز میپنداشت که عظمت هر چیزی، تابع عظمتِ سرچشمه و مبدأش هست. طبق این پنداشت، (انسان) برای آنکه ایمان به عظمت خود پیدا کند، نیاز به وجود خدائی داشت که مبدأ ِ او باشد و او را خلق کند. خدائی باید باشد تا جهانی بیآفریند و در میان این همه مخلوقی برتر و بهتر از همه بنام انسان بیآفریند و انسان شاهکار خدا باشد.
ولی برعکس این پنداشت و خرافه نخستیناش، انسان برای این بزرگ و عالی نیست، چون مبدأش و خالقش بزرگ است و چون شاهکار چنین خالق و مبدأیست؛ بلکه انسان برای آن بزرگ است، چون آفرینندهی شاهکارهای بزرگتر از خودش هست.
انسان برای آن بزرگ است، چون خودش را از هیچ، همه چیز ساخته است.
از نقص، کمال ساخته است، از خود خدا ساخته است. ولی علیرغم آن، باور نمیکند که این کمال و تعالی و عظمت، ساختهی اوست. باور نمیکند که خدا، بزرگترین شاهکار و ساخته اوست.
حالا چگونه میتواند این بزرگترین شاهکار خود را، که بزرگترین نشان آفرینندگی او بود، بزرگترین ننگاش بداند و حتی منکر وجود این اثر خود شود و آن را هیچ بیانگارد؟
از زنده یاد پهلوان منوچهر جمالی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | 1 Comment »
Posted on 03/20/2014 by رضا ایرانی
«خرم نوروز جمشیدی، بر همهی مردمان، فرخنده باد!»

بیا تا امشبی دلشاد باشیم
شبی از غم، چو سرو، آزاد باشیم
دمی بر بانگ چنگ و نالهی نی
سراسر کن قدح، در ده پیاپی
برآمد از جهان، آواز مستان
ببد مستی جهان را داد بستان
می و معشوق و عشق و روز نوروز
ز توبه، توبه باید کرد امروز
بیار آن بادهٔ خوشبوی چون مشک
که تا تر گردد از می مان لب خشک
« عطار »
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران | Leave a comment »
Posted on 03/16/2014 by رضا ایرانی
«انسان یا انسان با فطرتساختگی-جعلی»
منگر به هرگدائی، که تو، خاص ازآن مائی
مفروش خویش ارزان، که تو بس گرانبهائی
«مولوی»
با چیزی که« فطری» خوانده شد، حق گُسستن ما را از آن چیز میگیرند، یعنی ما دیگر حق سرکشی برضد این فطرت را نداریم، یعنی ما دیگر حق نداریم در آن شک کنیم و یا آن را ندیده بگیریم.
دراسلام،
(قرآن، سوره الاحزاب، آیه 72: …جَهُولًا إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً الْإِنْسانُ …)
فطرت هرانسانی را، با جاهل و ظالم بودن، با فطرت عبدی و بندگی، با خوارشوندگی، با فطرت گدامنشی، هبوطی=نزولی-فرودی، فطرتِ کشش به گناه و فساد، سفت و ثابت و تغییرناپذیر، جعل و معین ساختهاند.
میخواهند به ما بگویند این چیز یا اندیشه (یعنی این فطرتساختگی و جعلی) ورای بحث و گفتگو است، ورای تردیدکردن و ورای قبولکردن و یا نکردن ماست.
میخواهند به ما بگویند ما حق نداریم جرأت کنیم با این چیز یا اندیشه، برخورد کنیم و گلاویز شویم.
گوهر و خرد هر انسانی بر این اساس استوار است که، هیچ اندیشهای در انسان «فطری» نیست، برای همین نیز فرهنگ ایرانی، «بُن» هر انسانی را، گوهر و خرد هر انسانی را «آزادی» میدانست، طبعـا انسان را پابند و بسته به هیچ اندیشهی ابدی و غیرقابل شک نمیدانست، هر چند که آن اندیشه، حقیقت نیز خوانده شود. پس انسان همواره این حق و قدرت را دارد که از آن اندیشه بگُسلد و به آن پُشت نماید. انسان حق دارد که آن اندیشهی « فطری »(=جعلی) را نادیده بگیرد و یا آن را ترک نماید.
درست همین بُن و گوهر انسانی، یعنی آزادیست که به ما قدرت و حق سرکشی و مقاومت در برابر هر ستمی و ستمگری میدهد. انسان بنابر بُن و گوهر خود، این حق را مییابد. این حق را نه دین، نه ایدئولوژی و نه گروه و حزب سیاسی و نه هیچ نیروئی و برنامهای، ونه هیچ فطرتساختگی(=جعلی) به انسان نداده است، که بتواند انسان را با آن براند و یا حق به سرپیچی و اعتراض را به خود نسبت دهد. این حق از گوهر هر انسانی، از ما، از خود، سرچشمه میگیرد و آنچه از من سرچشمه میگیرد برای من «فطرت» است. آنچه را من سرچشمهی آنم، برایم اهمیت دارد، چون به من هرحقانیتی میدهد، تا بنابر خرد خود بیاندیشم و برگزینم و یا پدید آورم. موءمن بنابه ایمانش، است که ممتاز و برتر از انسان دیگری میگردد، در حالیکه «آزادی» درست، نفی این امتیاز و برتری ِایمانی است. «آزادی»، نفی هر گونه امتیاز سیاسی و طبقاتی و حقوقی و جنسی و نژادی است. پس انسان تنها در «آزادی»، انسان است. این است که در دموکراسی، قانون اساسی میبایست انسان را برترین ارزش بداند چون انسان سرچشمهی ارزشهاست. همه چیز از انسان سرچشمه میگیرد. معنای استقلال و آزادی انسان نیز همین سرچشمهبودن است.
ر. ایرانی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 03/11/2014 by رضا ایرانی
«گام نخست در بُریدن و گُسستن»
اشتباه ما اینستکه، «حقیقتی» را که پذیرفتهایم و اساس بینش خود نهادهایم، معیار و سنجه همهچیز میدانیم که خود شاخص مشترک همه موءمنین(اینکه موءمن به چه ایمانی، اهمیت ندارد) بطور عام است. موءمن واحد ثابتی دارد که با آن همه چیز را اندازه میگیرد و معرفتش، چیزی جز اندازهگیری دائمی با این «واحد ثابت» نیست و این اندازهگیری با این «واحد ثابت»، برای او چنان بدیهی شده است که دیگر در باره آن «واحد ثابت» فکر هم نمیکند!
با این کار راه خود را بر شناخت پدیدهها، واقعیات و اینکـــه افکار را از نو، از دیدی دیگر دیدن، بسته و سد کردهایم.
برای دیدن باید نوع دیگری دید، برای شناختن باید نوع دیگری شناخت، برای اندیشیدن، باید نوع دیگری اندیشید- این تغییر دیدی به دید دیگر است که توان و نیروی دیدن ما را بالا میبرد و افزایش میدهد. این تغییر شناختی به شناخت دیگر است که قدرت شناخت را بالا میبرد و افزایش میدهد. این تغییر اندیشهای به اندیشهای دیگر، و یا تغییر فلسفهای به فلسفهی دیگر است که توان و نیروی تفکر ما را بالا میبرد و افزایش میدهد.
اساسن، یک فکر نو یا ایدهآل نو، یا ارزش نو، ما را نسبت به همهی افکاری که در ذهن داشته و به آن خو گرفتهایم، «بیگانه» میسازد. این مفهوم «خود بیگانگی» بشکل منفی، از پیش در ما وجود داشته، تنها ما از آن بیاطلاع بودیم و میپنداشتیم که اینها همه، افکار خود ماست. چون سراسر وجود و «آگاهبود» ما در تصرف و چیرهگی، افکاری است که به ما ارث رسیده و اساس باورهای ما را معین میکند. تنها اکنون، ما در روند مثبت «بیگانه» شدن با «بود» خود قرار میگیریم و زمین سفت و محکمی که تاکنون بر روی آن راه میرفتیم، برقآسا ناپدید و زیر پایمان خالی میگردد. این همان چیزیاست که عرفا «نا خود» گشتن میگفتند و باور داشنتد که انسان باید «خود» را رها سازد، تا «نا خود» شود. این هنوز نیز دریافته نشده و چه نارواهائی که هنوز نثارشان نمیشود. البته بسیاری، از ترس این روند، که ناچارن با آشفتگی و اضطراب و دلهره، همراه است، به همان جای راحت(افکاری که با آن خوگرفتهاند) سابق، باز میگردند و تاب این تحول فکری را نمیآورند.
اکنون، مشخص ساختن رابطه همهی پدیدهها و افکار و واقعیات با این فکر یا اصل، یا ارزش تازه و نـــو، همهی چیزها را از سر، برای ما زنده و موجود میسازد.
ارزش یک فکر نو و تازه تنها به محتویاتش نیست بلکه ما را بدان میانگیزاند که همهی پدیدهها و واقعیات و افکار را از نو، از دید دیگر بشناسیم. بنابراین، اکنون فاصله ما با همه چیزها تغییر پیدا میکند و زاویه وجودی، فکری و ارزشی ما، با همه چیزها عوض میشود. با تغییر این زاویه فکری هست که دید دیگری از گیتی و از تاریخ و از اجتماع، برایمان پدید میآید. این گام نخست در بُریدن و گُسستن است. این گام نخست در روند آگاهی از «بود» خود یعنی«آگاهبود» است.
برای اندیشیدن نو، برای اندیشیدن با مغز خود، و نه با افــکاری که برایمان از قبل اندیشیده شده، برای ایستادن بر روی پاهای خــود، میبایست از افکار ثابت(=عقیده) و منجمد گُسست و واحـــد ثابت اندازهگیری را بدور انداخت.
ر. ایرانی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »