Posted on 01/03/2018 by رضا ایرانی
«حکومت و جامعه بر شالوده فرهنگ ایران»
«« بزرگتـرین دشمن ملــت ایران، حکومت اسلامیست.
حکومت اسلامی،دهههاست که در همــــه جبهــــههای سیـــاسی و اقتـــصادی و فرهنگی و هنری و ملی، با نهایت درندگی و خشونت با ملت ایران میجـنگـد.
اندیشیدن برای پیروز شدن ملــــــــــت ایــــــــران بـــــر حکــــــومت اسلامی
در این جنگ وحشتناکست که انــــدیشیدن حقیــقی است.»»
استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی
انتشار از سر
02/18/2011
«مکن خویشتن را ز مردمکُشان»
این سخن «ایــرج» در شاهنامه را میبایست بر دیوارها در سراسر ایــران نوشت.
«ایرج»، نماد «مهــــر» بدست برادرانش، سلم و تور کشته میشود و از بین میرود، ولی همواره بعنوان آرمان حکومتی ایران زنده میماند.
«سیامک» برای پاسداری از جان و زندگی ِکیومرث که نماد همهی جانهاست،(«به گیتی نبودش کسی دشمنا») بپا میخیزد و بدست اهریمن، از پای در میآید، اما آرمان دفاع از اندیشهی «قداست جان و زندگی» میگردد.
«سیاوش»، رانده از پدر و میهن، در غربت بدست دشمنان ایران، پر پر میشود، اما همواره در یاد مردم ایران نماد راستی و سوگ میگردد.
امروز جوانان پهلوان ِ«برهنه تنا» و بپاخاسته ایران، همه ایرج و سیامک و سیاوش هستند.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 12/31/2017 by رضا ایرانی
استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی
مکن خویشتن را ز مردمکُشان
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 07/11/2017 by رضا ایرانی
شاهنامه، کتاب دروغ و افسانه نیست و پُر از رمز است
از زندهیاد، پهلوان منوچهر جمالی
««… ای زمینهای ریگ، که هیچ تخمی در شما نمیروید و غیر قابل کشت هستید، شرم ندارید، که درخود، انبار تخم ( شاهنامه ) را درخود ریختهاید، ولی جز سطحیات بیمعنا و بیبُو و خاصیت، ازاین رمزها، از زمین شعورتان، و از بررسیهای بیش ازحد علمیتان، نروئیده است و هرگز نخواهد روئید!
این، علمی بودن، نیست که اندیشههای مرموز در شاهنامه را، میشکوفاند.
این وجود خود شماست که « زمین ریگ، زمین غیرقابل کشت » شده است، که تخمها درآن، میسوزند، و خروارها تخم را، معدوم و نابود میسازند. شما در این زمین شعور و روان و ضمیرتان که ریگ است، شاهنامه را به رغم ادعای علمی بودن، معدوم میسازید. شما شاهنامه را، برغم همهی بزرگداشتهای رسمی و پرطنطنه و پر دبدبه، عدم میانگارید، و به این« عدم »، نام « فرهنگ ایران » را میدهید، و دربررسیهای علمی خود، مشغول « عدم شناسی » هستید.
شما شاهنامه را دربررسیهای علمیتان، عدم ساختهاید، و نام این عدمسازیها را، شاهنامه شناسی و ایرانشناسی هم گذاشتهاید.
هر رمزی، حیرت و سرگشتگی وتعجب میآورد. در این بررسیها شما، هیچ حیرتی از بینش دیده نمیشود، و اثری از شگفت و تعجبی نیست که سرچشمه اندیشیدن باشد. ازاین بررسیها، ازاین کشتها در ریگستان وجودتان، رستاخیزی و فرشگردی پدیدار نمیشود که رمزها، بدان، آبستن هستند. تا زمین وجودتان از« ریگستان »، تبدیل به « زمین تخمگیر» نشود، سیمرغ و بهمن، درشما، آتشی نمیافروزند، و شما را آبستن نمیکنند.
بخش اصلی شاهنامه، گرداگرد پهلوانانی ( سام و زال و رستم ) میگردد که ایران، سدهها و هزارهها از رنجها و تلاشها و جان افشانیهایشان، پایدار و استوار بوده است، و معنای زندگی آنها، در رابطه با « سیمرغ »،مشخص و معین میگردیده است، که همه شما، آن را مرغ افسانه، یعنی « دروغ » میدانید.
چنین سیمرغی، که گرانیگاه شاهنامه است، بنابر بررسیهای علمی شما، وجودی دروغ و افسانهایست؟
شما میخواهید از دروغ، آبستن شوید؟ و حقیقت بزائید؟
شمائید که مانند موبدان زرتشتی، سیمرغ را، افسانه و دروغ میسازید، و نام این کار ِآخوندانی، که فرهنگ ایران را هزارهها، مسخ و تحریف ساختهاند، کار علمی هم گذاشتهاید. پس همهی شاهنامه، دروغ و افسانه است!
فردوسی، شاعریست که ژرفترین اندیشهها را، چنان روشن و صاف و ساده بیان میکند، که انسان میانگارد، از ژرفای آنها، هیچ فاصله ندارد. خواننده، در خواندن شاهنامه، از اقیانوسی میگذرد، ولی میانگارد که از باتلاقی میگذرد که ژرفایش، یک بدست آبست. ازاین رو نیز تودهی انبوهِ سطحیاندیشان هستند که به پژوهش شاهنامه، هجوم میآورند، و طبعا روی همه رمزها با دید سطحی بینششان، خط بطلان میکشند، و با دروغ و افسانه دانستن همه این رمزها، ادعای شناخت علمی شاهنامه و فرهنگ ایران را درکرناها و نفیرها نیز باد میکنند.
آنها نیز که علاقه به شناخت « رمز» دارند، بهسراغ آثار عرفانی میروند، و میانگارند که شاهنامه، تُهی از رموز است. فردوسی، چنین شاعریست که درهمان آغاز، هشیار میدهد که این سخنان، برغم آنکه ساده و آشکار مینمایند، چندان هم ساده و فاش نیستند، بلکه درست « رمز » هستند.
جای آن دارد که ازخود بپرسیم که اگر در شاهنامه، «سیمرغ»، رمز نیست، پس درشاهنامه، کدام چیزی رمز است؟
مخصوصا فردوسی، افسانه دانستن شاهنامه را اینهمانی با دروغ میدهد. این شاهنامه شناسان، بزرگترین شاهکار خود را، کاهش دادن اسطورههای شاهنامه، به « وقایع روشن تاریخ »، میدانند، چون اسطوره شناسی، رمز و رازی ندارد که هیچ، غیر علمی و خرافه نیز هست. با این کار خود، سخن فردوسی را: که این کتاب دروغ و افسانه نیست و پُر از رمز است، باطل میسازند، و آن را « شاهنامه شناسی » نیز میدانند. با تاریخیسازی اسطورهها، غایتشان، چه بدانند و چه ندانند، زدودن ویژگی « رمز بودن شاهنامه » است. درست این ضدیتشان با اسطوره، نشان آنست که معنای « رمز» را نمیدانند چیست. شاهکار برخی دیگر از این شاهنامه شناسان، کاستن اسطورههای شاهنامه، به الهیات تنگ و متناقض زرتشتی است. از فرهنگ ایران، الهیات میسازند! ارزشهای شاهنامه، همه برضد ارزشهائیست که گرانیگاه الهیات زرتشتی است. مفهوم « دشـمـنی » در داستانهای شاهنامه، که بنیاد تفکر سیاسی و حکومتی و اجتماعی و اقتصادیست، بکلی برضد « مفهوم دشمنی » در الهیات زرتشتی است. ولی تاکنون،کسی اثری درباره رموز شاهنامه ننوشته است، و سخنی نیز از شیوه کشف این رموز نگفته است.
چرا الهیات زرتشتی، برغم ترجمه گاتا، و تلاش برای گاتائیسازی خود، «سیمرغ» را، افسانه میداند؟ چرا بطور سرسام آور، طبل و دُهل افسانه بودن سیمرغ را میزند؟
چون سیمرغ، پیکریابی بزرگترین و برترین و مردمیترین و زندهترین ارزشهای فرهنگ ایران،در شاهنامه و عرفان است،که با تصویر ِاهورامزدا، سازگارنیست. چون بهمن و سیمرغ (که انوشه = رنگین کمان هم نام دارد، الما انوشه )، برضد « یک راه راست »، و بر ضد جهاد دینی، و برضد استبداد دینی، و برضد تحمیل دین و ایدئولوژی هستند،که گُشتاسپ و اسفندیار و بهمن،نخستین مبلغان دین زرتشت درصدد تحقق آن بودند، و رستم و زال زر و خانوادهاش،در برابرش ایستادند، و هستی خود و خانمان خود را برای پایدارسازی اندیشهی آزادی درفرهنگ ایران افشاندند.
آیا این فرهنگ سیمرغی آنها، که استوار بر تصویر سیمرغ بود، دروغ و پوچ و قصه و افسانه بود؟
آیا فردوسی، جنگ اسفندیار زرتشتی و رستم سیمرغی را، برای رویاروئی ملت ایران، با دین جهادی تازه که اسلام باشد و استبداد دینی تازه و اندیشه تازه جهاد در اسلام، نسروده است ؟ آیا این رمز را که فهمیده است؟ »»
Filed under: فرهنگ ایرانی، جمهوری ایرانی | Leave a comment »
Posted on 06/25/2017 by رضا ایرانی
« به گوهر ِ آتشین خود رسیدن »
از زندهیاد، پهلوان منوچهر جمالی
کُفر و دین و شک و یقین، گر هست
همه با عقل، همنشین دیدم
چون گذشتم ز عقل و صد عالم
چون بگویم که کُفر و دین دیدم؟
هر چه هستند، بند راه خودند
سد اسکندری من این دیدم
فانی محض گرد، تا برهی
راه نزدیکتر، من این دیدم
چون من اندر صفات افتادم
چشم صورت، صفات بین دیدم
هر صفت را که محو میکردند
صفتی نیز در کمین دیدم
جان خود را چو آن صفات گذاشت
غرق دریای آتشین دیدم (عطار)
با چیرگی دین بر روان و اجتماع، عقل، فقط در خدمت دین، به شکل « ابزار دین» بکار برده میشد، تا محتویات و تصاویر دین را، عقلانی سازد.
این عقل را عقل آلتی یا عقل ابزاری مینامند.
از سوئی، ادیان کتابی، با نوشتهشدن، و تثبیت آموزههای خود، نظامی پایدار و تغییرناپذیر از مفاهیم و تصاویر میسازند، که همه تجربیات ژرف و پویای انسان را سنگواره میسازند و هر انسانی در این اجتماع از اینها «هست».
آنچه این آموزهها در انسان پدید آوردند، پوستهها و صفاتی بیرونی از انسان شدهاند که ما آن را « هستی خود» میشماریم. ما خود را با این نظامِ معقولِ مفاهیم و تصاویر، عینیت میدهیم و آنرا هستی خود میدانیم. ولی وقتی این صفات و این عقل، در ما فانی شوند، آنگاه « گوهر آتشین ما» نمودار میگردد.
در واقع، آنچه در ما باید فانی شود، همین ساختارهای عقل ابزاری هستند که در خدمت ادیان و عقاید، « هستی دروغینی » در ما پدید آوردهاند.
گوهر انسانی، آتشین است، و آنچه ما هستی خود میخوانیم، «سنگوارههای افسردهای هستند که بنام عقل، به خود حقانیت میدهند».
رهانیدن خود از «عقل ابزاری» که در خدمت هر دین و عقیده و جهانبینی و مکتب فلسفی، سرگرم «عقلیسازی» محتویات آنها هستند، راه پیدایشِِ « خرد آتشین » ماست.
این عقل ابزاری را عرفان در گذشته، با عقل بطور کلی، مشتبه میساخت. خردی که از جان آتشین بر میخیزد، با این عقل ابزاری، تفاوت فراوان دارد.
با نادیدهگرفتن این خرد، عرفان، امکان تازهای به فریب تازهای زیر نام «کشف و شهود»، باز کرد. عقل ابزاری، عقل آزاد و زنده و آفریننده یا به عبارت دیگر، عقل آتشین نیست. خردی که از جان (زندگی) بر میخیزد، همان ویژگی آتش را در تفکر باستانی ایران دارد که اضداد را به هم میپیوندد و زندگی میآفریند. یعنی درست مساوی با عشق است (آتش اندیشی).
و اینکه عرفان ایرانی، در خدایش، « جانان » (=آنچه به جان نسبت دارد) میبیند، و در او به سراغ « جان » میرود، با همین آتش و مهر و خرد، کار دارد.
آتش نمیسوخت، بلکه به هم میپیوست.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی | Leave a comment »