« چرا ما تازه و نو نمیشویم؟ »
گوهر بهمن (=بُن آفرینندهی هستی، اصل میان و پیوند ولی ناپیدا) «فرشگرد» پی در پی است .فرشگرد، یعنی نوشوی و رنگارنگشوی و تنوعیابی و کثرتمندشوی و تصاویر و نقوش گوناگونشوی. بُن هرانسانی، اصل فرشکرد، اصل همیشه نوشوی، اصل نوزائی، اصل تحول به طیف و رنگارنگی، بُن جشن آفرینی، بُن سرشاری و غنا ( کان = معدن = چشمه = کاریز= گنج) یعنی، اصل شادی آفرین و بهشتساز است.
درفرهنگ ایران ، اندیشهی « برابری »، از « برابر بودن خدا، با انسان، و برابر بودن خدا با گیتی » پیدایش یافته است.
سیمرغ برانسان ، سایه میاندازد، و درانسان، سیمرغ، یا مرغ چهارپر ِضمیر، زاده میشود . سیمرغ درانسان، فرشگرد مییابد. یعنی خدا پیدایش مییابد.
این خدا، وارونه الاهان نوری، خالق نیست و گیتی و انسان از او بُریده و دریده گشته نیستند. این خدا در افشاندن خود در گیتی، و در انسان است که دگرگشت مییابد.
الاهان نوری « وجود خود» را نمیافشاندند، تا گیتی بشوند. این است که برای صوفیها، « درد »، که « مسئله دریدهشدن وجود انسان، ازخدا »، یا « خالی شدن انسان ازاصل نوزائی و فرشکرد » باشد، مسئله اصلی است.
عهد و میثاق (در تورات و انجیل و قرآن ) بر بنیاد بُریدگی و دریدگی انسان ازخدا، یا بُن هستی، به وجود میآید، و این برُیدگی و دریدگی، نفی عشق ِمیان انسان و خدا، یا انسان و بُن فرشکردیش هست. انسان محالاست ولو با وجود «ایمان»، که به این الاهان بپیوندد یا با آنها بیامیزد. تنها باید به « لقاء آنها از دور» بسنده کند و احساس این دریده بودن ازخدا باقی میماند.
انسان ایرانی نمیتوانست دریدگی خدا را از خود، تحمل کند.
واژه ِ « مهر »، برای ایرانی، معنای « آمیختن و آمیزش» داشت. دو چیز بُریده و دریده ازهم، با هم، مهر نداشتند. آمیختن، برضد دریدن و بُریدن است . در فرهنگ ایران، عشق میان خدا یا بُن هستی با انسان، فقط و فقط به معنای « آمیزش خدا و انسان » بود. برای ایرانی درایمان، که برپایه عهد و میثاق نهاده شده، عشق نیست. چنین عشقی، فقط معنای « تشبیهی، یعنی غیر اصیل» دارد. برای ایرانی، دردی، شدیدتر از آن نبود که خدا و انسان، خدا و گیتی، یار وجفت، پیوسته و آمیخته، به هم نباشند.
اینکه خدا، خالق باشد، و انسان، مخلوق باشد، این بزرگترین « درد » بود. خدا، « دسـت » هر انسانی بود که به تن او چسبیده است و اندام انسانست، و کسیکه خدا را، خالقی درفراز آسمان میکرد ، و انسان را ، مخلوق و عبد او در روی زمین میساخت ، هر روز ، دست آن انسان را از تنش میبُرید. برای ایرانی، این «زدارکامگی»، این برترین قساوت و خونخواری و تجاوزگری و خشونت و خشم بود. این « درد »، یک مسئله ماوراء الطبیعی و عرفانی نبود، بلکه یک مسئله روشن ِ« اجتماعی، سیاسی، اقتصادی » بود .مسئله دریده شدن از« خدا »، دریده شدن « فردِ انسان »، از اجتماع ، از بشریت، از طبیعت، از تاریخ بود. مسئله دریده شدن، دریده شدن از « موءمنان به مذاهب دیگر»، دریده شدن از متعلقان « به طبقه دیگر، به قوم دیگر، به ملت دیگر، به نژاد دیگر، به جنس دیگر»، همه جزو این درد ِ دریده شدن ازخدا، یا ازکل بود.
چرا فرشکرد، یا فرشگرد ( فرشه + گشتن ) ویژگی هرتخمی و هرانسانی است؟
در شاهنامه فریدون سه سال از پستان «گاو برمایون» شیر مینوشد. گاو برمایون ، زمین (= گئو) است، که بُن هستی را در زهدان خود، دارد. بهمن یا بُن آفرینندهی هستی، در زهدان زمین، به درون هر تنی است و به صورتی دیگر، پیدایش مییابد. به همین خاطر، در شاهنامه، گاو برمایون، « گاو طاووس رنگ» خوانده میشود. طاووس مرغی است که نماد فرشگرد است.
طاووس بخاطر رنگارنگی دُمش و همآهنگی رنگهایش و سپس، پیوستگی این رنگها با هم، پیکریابی « فرشگرد » است.
در پهلوی نام طاووس، مرغ فرشگرد است. رنگارنگی و همآهنگی رنگها، زهدان یا سرچشمهی آفرینندگی است. (نگاه کنید به آثار زندهیاد استاد منوچهر جمالی)
همچنین، نام « فروهر»، یا فره وشی، بمعنای اصل فرشکرد در بُن انسان است که اصل همیشه نو و تازهشوی، اصل بهشت و جشنسازی و اصل گوناگونشوی است.
چرا ما تازه و نو نمیشویم؟
برغم اینکه ما میتوانیم خود را نو و جدید و تازه بکنیم، چرا ما تازه و نو نمیشویم؟
میان « نوکردن » و « نوشدن » شکاف و تفاوت ژرفی است. میان «کردن و شدن» شکاف بزرگی است که مارا میفریبد. در فرهنگ ایرانی، زمانی این باور بود که انسان و اجتماع موقعی خود را تازه و نو و جدید میکنند، که همزمان با آن تازه و نوین و جدید بشوند.
انسان ، میتواند با اراده، خود را نو و جدید کند ولی خودش نو و جدید نمیشود!
این بیان کمبود آمیختگی «کردن و شدن» است که تاکنون سبب شکست همهی جنبشهای تجددخواهی در ایران بوده است.
چرا که همواره با « اراده» و کپیکردن از دیگری، جستجو و جویندگی را از خود دریغ داشتهایم.
بهمآمیختن «کردن و شدن» تنها در « جویندگی» است نه رونوشتبرداری!
انسان در جُستن است که آن چیز میشود. جوینده در جستجوکردن ِآن چیزی که میجوید، آن چیز میشود.
هیچکس و هیچ قدرتی، نمیتواند، گیتی و اجتماع را تازه و نو « بکند »، بلکه انسانها درجستجوکردن نو، خود به خود ، نو میشوند. این اندیشهایست که بنیاد پدیدهی « فرشگرد» است.
انسان ایرانی زمانی اصالت خود را باز مییابد که « آبستن به فرشگرد » باشد. و این آبستنی با کاریز فرهنگی ایران سر و کار دارد نه با یک مشت افکار وارداتی و هوچیگری از بام تا شام.
فرهنگ ایران « حقانیت حکومت» را همیشه براین شالوده میدانست که باید: حق و داد و قانون، مستقیما از « خرد بنیاد بهمنی درانسانها دراجتماع » تراویده باشد.
حقانیت حکومت، نمیتواند براساس ترویج این و آن آموزه یا دین یا برپایهی شخصی از خانوادهای باشد. فرهنگ ایران نیاز به « منجی» ندارد. این ادیان ابراهیمی هستند که برپایهی « نیاز به رهاننده از گناه » شکل گرفتهاند. وهمهی آنهایی که امروزه از سر به شیوهای، « منجی» را تبلیغ میکنند دانسته یا ندانسته، مبلغ ادیان ابراهیمی هستند.
در فرهنگ ایران، به هیچ کسی ولو با ادعای پیشدانشی، حق به تجاوز، به مکر و خدعه و حیله، به غلبهگری و قدرتورزی بر انسانهای دیگر را و بر طبیعت نمیدهد.
انسان، هنگامی خود را « معین » میسازد، که خودش برای خودش،« غایت»، معین کند. اجتماع، هنگامی مستقل و آزاد میشود، که بتواند خودش ، غایت خود را «معین» سازد.
ر. ایرانی – آذر 97
https://arttaa.com
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، تصویر انسان ایرانی، جمهوری ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟