« به گوهر ِ آتشین خود رسیدن »
از زندهیاد، پهلوان منوچهر جمالی
کُفر و دین و شک و یقین، گر هست
همه با عقل، همنشین دیدم
چون گذشتم ز عقل و صد عالم
چون بگویم که کُفر و دین دیدم؟
هر چه هستند، بند راه خودند
سد اسکندری من این دیدم
فانی محض گرد، تا برهی
راه نزدیکتر، من این دیدم
چون من اندر صفات افتادم
چشم صورت، صفات بین دیدم
هر صفت را که محو میکردند
صفتی نیز در کمین دیدم
جان خود را چو آن صفات گذاشت
غرق دریای آتشین دیدم (عطار)
با چیرگی دین بر روان و اجتماع، عقل، فقط در خدمت دین، به شکل « ابزار دین» بکار برده میشد، تا محتویات و تصاویر دین را، عقلانی سازد.
این عقل را عقل آلتی یا عقل ابزاری مینامند.
از سوئی، ادیان کتابی، با نوشتهشدن، و تثبیت آموزههای خود، نظامی پایدار و تغییرناپذیر از مفاهیم و تصاویر میسازند، که همه تجربیات ژرف و پویای انسان را سنگواره میسازند و هر انسانی در این اجتماع از اینها «هست».
آنچه این آموزهها در انسان پدید آوردند، پوستهها و صفاتی بیرونی از انسان شدهاند که ما آن را « هستی خود» میشماریم. ما خود را با این نظامِ معقولِ مفاهیم و تصاویر، عینیت میدهیم و آنرا هستی خود میدانیم. ولی وقتی این صفات و این عقل، در ما فانی شوند، آنگاه « گوهر آتشین ما» نمودار میگردد.
در واقع، آنچه در ما باید فانی شود، همین ساختارهای عقل ابزاری هستند که در خدمت ادیان و عقاید، « هستی دروغینی » در ما پدید آوردهاند.
گوهر انسانی، آتشین است، و آنچه ما هستی خود میخوانیم، «سنگوارههای افسردهای هستند که بنام عقل، به خود حقانیت میدهند».
رهانیدن خود از «عقل ابزاری» که در خدمت هر دین و عقیده و جهانبینی و مکتب فلسفی، سرگرم «عقلیسازی» محتویات آنها هستند، راه پیدایشِِ « خرد آتشین » ماست.
این عقل ابزاری را عرفان در گذشته، با عقل بطور کلی، مشتبه میساخت. خردی که از جان آتشین بر میخیزد، با این عقل ابزاری، تفاوت فراوان دارد.
با نادیدهگرفتن این خرد، عرفان، امکان تازهای به فریب تازهای زیر نام «کشف و شهود»، باز کرد. عقل ابزاری، عقل آزاد و زنده و آفریننده یا به عبارت دیگر، عقل آتشین نیست. خردی که از جان (زندگی) بر میخیزد، همان ویژگی آتش را در تفکر باستانی ایران دارد که اضداد را به هم میپیوندد و زندگی میآفریند. یعنی درست مساوی با عشق است (آتش اندیشی).
و اینکه عرفان ایرانی، در خدایش، « جانان » (=آنچه به جان نسبت دارد) میبیند، و در او به سراغ « جان » میرود، با همین آتش و مهر و خرد، کار دارد.
آتش نمیسوخت، بلکه به هم میپیوست.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟