« مسئله فلسفه، خداشناسی نیست »
«« مسئله اساسی فلسفه، این نیست که خدا هست یا نیست. مسئله اساسی فلسفه این است که آنچه در ذهن و روان و خیال انسان به نام خدا هست، چیست و چه نقشی در زندگی و اجتماع و تاریخ انسان بازی میکند.
رد کردن یا اثباتکردن وجود یا صفات خدا، اگر یک کار احمقانه نباشد، عملیست پوچ و کوفتن آب در هاون.
فلسفه با آنچه در ذهن و روان و خیال انسان رُخ میدهد کار دارد، ولو این چیز، بسیار ناچیز . بیارزش و بیاهمیت، و یا دروغ و خرافه و باطل باشد.
البته این یک مسئله فلسفی هست که چرا انسان، این مفهوم و تصویر و خرافه یا اشتباه فکری را که سدهها به نام حقیقت به آن چسبیده بوده است، ترک میکند و یا کنار میگذارد و یا رد میکند و یا نسبت به آن لاقید میشود و یا از آن نفرت پیدا میکند.
و یا چرا انسان به مفهومی و تصویری و خرافهای و فکری، ولو اشتباه به نام حقیقت، رو میآورد و آن را میپذیرد و به آن عشق میورزد و سدهها پابند آن میشود.
کشف شیوههای این کشمکش و کشاکش و تنش و رانش، یکی از شاهراههای انسانشناسی است.
آنچه انسان به خدا نسبت میدهد، با تجربیات انسانی خودش کار دارد و متناظر با تجربیات روانی و وجود انسان است.
مسئله فلسفه این است که چرا انسان این تجربیات عمیق انسانی خود را از خود، در مفهومی بنام خدا پنهان میکند؟
چرا او با این تجربیات، محرم نیست؟
چرا او خود را در اصالت تجربیاتش میفریبد؟ و از نسبتدادن این تجربیات به خود امتناع میورزد؟
چرا به خود ریا میکند؟
چرا اینگونه تجربیات را، آنقدر بالا میبرد که دست معرفت خودش نیز بدانها نمیرسد؟ »»
از پهلوان منوچهر جمالی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟