« از آفرین به مدح »
«« آفرین گفتن هنر است
و مدح گفتن، چاپلوسی است.
در آفرین گفتن، ما پرتو روشنائی خود را، به هنر دیگری میتابیم.
در مدح گفتن، ما دیگری را برای دید خودش، تاریک میسازیم.
در آفرین گفتن، ما توانائی خود را، در دیدن ِهنر مینمائیم.
در مدح گفتن، ما توانائی خود را، در پوشیدن سُستی با هنر، نشان میدهیم.
در آفرین گفتن، ما نُخبگان ملت را برمیگُزینیم
در مدح گفتن، ما «آوازه بزرگ» را بجایِ «هنر بزرگ» میگذاریم.
در آفرین گفتن، ما هنری را برهنه میکنیم تا پیدایش یابد
در مدح گفتن، با پوشاندن جامههای گرانبها، از دیده پنهان میسازیم.
روزگاری، به بلندی و سرفرازی رسیدیم که هنر آفرین کردن را میشناختیم
و روزگاری به پستی و تیرهبختی افتادیم که مدح را بجای آفرین گذاشتیم
و نه تنها شاعران ما بودند که مدح شاهان را میگفتند،
بلکه همه، از آفرین کردن به فّر دیگری، ناتوان بودند
و از شعرای خود، فن و فوت مدح کردن را در همه جا، آموختیم.
و آنها استاد و سرمشق ما، در مدح گفتن شدند.
و مدح گفتن،
چه مدح خدا، چه مدح شاه، چه مدح خلق، چه مدح طبقه، چه مدح کسی باشد،
بر ضد آفرین کردنست.
و روزگار ِجمشید برای آن بپایان نرسید که او فّرش را از دست داد،
بلکه برای آنکه، کسی توانائی شناختن فّر و هنر را دیگر نداشت.
و همه از آفرین کردن به بزرگی و نیکی رو بر گردانیدند
و همه درندهخوئی و مردمآزاری ضحاک و دیگران را بنام هنر، مدح گفتند.
جمشید برای آفرین نکردن ما، ناپدید شد
ولی ما به دروغ گفتیم که او فرّش را گم کرده است
و ضحاک با مدح کردن ما، پیدایش یافت
و هزار سال، گوش و روان او را، با مدیحهسرائی، نواختیم
و او را پدر و نگاهبان و رهاننده خلق خواندیم. »»
از پهلوان منوچهر جمالی
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟