بارها به نقش رکابگیری «تحصیلکردهگان» ایرانی برای آخوندها اشاره کردهام و نوشتهام. گسُست فکری با سراپای وجود هرانسانی سروکار دارد. با انشاءنویسی و عربده سردادن آزادی و حقوق بشر، کسی آزادیخواه نمیشود. نخستین گام آزادی، در راستمنشی و بیان واقعیت برداشته میشود نه با راست نبودن و «تقیه» کردن!
+خود بخوانید: تاکید سرخ رنگ از من هست نه نویسنده.
«در اینجا منافع شیعه و ایران چنان به هم جوش خورده بود که من برای دفع خطر این همه نفرت از ایران چارهای جز تلاش برای تعدیل تصویر شیعه و خمینی در ذهن آن آخوند نداشتم. به او گفتم که شیعهها هم مسلمان هستند و بخشی از امت اسلامی هستند و اتفاقا شیعههای معمولی ایران بسیار ملایم هستند و به سنیها و دیگر مذاهب احترام میگذارند. در مورد خمینی گفتم که او علیرغم کارهای خشنی که علیه مردم ایران انجام داد قصد جنگ و کشتار در کشورهای اسلامی نداشته بلکه برای اتحاد جهان اسلام تلاش کرده است و داستانهایی بسیاری از کرامات اسلامی شیخ ردیف کردم. گفت که اگر کرد نبودم فکر میکرد که شیعه خمینی هستم. گفتم که ایرانی هستم و میدانم که شیعهها جنگ با هیچ کشوری را نمیخواهند. تمام وقت من تا هنگام خداحافظی صرف تعدیل تصویر ذهنی آن شیخ جنگی از شیعه شد. در پایان با پرداخت یک انعام درخور سعی کردم رگ تجاریش را نیز به سود ایران تحریک کنم و از آنجا بیرون آمدم»
Filed under: فرهنگ ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟