حکومتبر شالوده فرهنگ ایران،
فرهنگ وراء کُفر و دین است
«« گذاردن یک مفهوم فطرت، بجای مفهوم دیگر فطرت، و تنفیذ آن مفهوم در اجتماع، همیشه سرآغاز یک انقلاب ژرف سیاسی و اجتماعی و حقوقیست. عرفان، بلافاصله بجای « فطرت اسلامی انسان »،
« فطرت وراء کُفر و دین » را گذاشت و نفوذ این اندیشه در اثر آنکه مستقیم به فرهنگ زنخدائی ایران پیوند میخورد، قطعی بود.
بدینسان، پایه استواری برای « حکومت وراء کُفر و دین » گذاشته شد، و اندیشه کهنسال فرهنگ ایران، که زاده از گوهر لطیف ایرانیست، رستاخیزی تازه یافت. این سراندیشه
« حکومت، فراسوی ادیان و ایدئولوژیها»، در نخستین فرهنگ ایران، ریشه ژرف داشته است، و میتوان دوام آنرا تا پایان حکومت ساسانیها، در اسطورههای ایران پی کرد، که خود بیان تضاد فرهنگ سیاسی مردم، و الهیات زرتشتی بود، که موبدان، قدرت خود و شاهان ساسانی را بر آن استوار ساخته بودند؛ پس باید تفاوت میان « تاریخ قدرتمندان » و « فرهنگ سیاسی زنده میان مردم در اسطورهها » گذاشت. جایگاه قدرتمندان بیشتر در تاریخ و تئولوژیست، و جایگاه فرهنگ سیاسی مردم، بیشتر در اسطوره.
این فرهنگ سیاسی، و این سراندیشه که متعلق به آنست، پس از پایان یافتن حکومت ساسانی در شاهنامه و عرفان، جا برای خود باز کرد و بزودی، اندیشهی وراء کفر و دین عرفانی، چون یک اندیشه فرهنگی ملت ایران بود، ناخودآگانه مفهوم متداول میان همه شعرای ایران شد، بی انکه دیگر خود از « انقلابی بودن این سر اندیشه »، با خبر باشند.
این سر اندیشه را امروز با اشعار عطار و مولوی در عبارتبندی عرفانیاش و با اشعار حافظ، در عبارتبندی فلسفه رندی، بارها بر سر زبان میآورند و حال میکنند، و غالبا خود از محتویات فلسفی و اخلاقی و سیاسی که از آن آکندهاند، بیخبرند.
و پژوهشگران، توجه به این ابعاد اخلاقی و سیاسی و حقوقی را در این مفهوم، غیرعملی میشمارند! بیش از هزار و پانصد سال، هنرمندان در اروپا حق داشتند، از اسطورههای یونانی و رومی در نقاشی و پیکرسازی بهره ببرند، اما کسی حق نداشت محتویات فلسفی و دینی و حقوقی آنها را باز گو کند، تا روزی رسید که این تابو، شکسته شد.
آنچه را پژوهشگران، ضدعلمی و غیرعملی میخوانند، در واقع نشانگر نبود دلیری در خود آنهاست. روشنفکران ما در غرب، به فکر وامکردن اصل حکومت، فراسوی دین و ایدئولوژی، از اینسو به آنسو میدوند،و میخواهند آنرا مانند سایر کالاهای تجملی و مصرفی، ببازار ایران وارد سازند، و نمیدانند که فرهنگ ما، فرهنگ « وراء کُفر و دین » هست
حتی فرهنگ اصیل ایرانی، بر ضد مفهوم « ناسیونالیسم تنگ و تعصبآمیز » غرباست. فرهنگ اصیل ما، در قالب ناسیونالیسم غربی نمیگنجد. در وارد کردن مفهوم ناسیونالیسم، باید بسیار محتاط بود.
فرهنگ ایرانی، ناسیونال بدین معنا نیست، بلکه انترناسیونالست. فرهنگ ایران، همیشه ملل را به هم پیوند میداده است و ملل را با هم جمع میکرده است. فرهنگ ایران، فرهنگی نبوده است که یک ملت را از سایر ملتها جدا سازد و یا حتی یک ملت را آقای سایر ملتها سازد. حتی اهورامزدا، خدای زرتشت، زیر نفوذ همین فرهنگ زنخدائی، نخست میان برابران، یا میان خدایان برابر با خودش میگردد و با هم یکی میشوند و بدینسان خدائی، فوق خدایان نیست.
ملتی که خدایش چنین ماهیتی و گوهری دارد، فرهنگاش نیز همان گونه است. خدای ایرانی، خدای فرهنگی و مهر (به هم بستگی ) بوده است، نه خدای قدرت، که امتیاز و تبعیض و نابرابری با مردم میطلبد.
زنخدائی مانند سیمرغ، هم مادر زال میشود، و هم، همآل زال، و هم، جفت زال.
خدا و انسان، با هم بکردار برابر، با هم زناشوئی میکنند. خدا در اشکال مختلف، صمیمیترین روابط را با انسان پیدا میکنند.
خدا، خود را برابر با انسان میکند. خدا، مادر انسان میشود. خدا در همه روابطش، نزدیکترین روابط را با انسان دارد، و هیچگونه رابطه قدرتی با انسان ندارد. درست همینگونه رابطه خدا با انسانست که شبان در داستان مولوی ( شبان و موسی ) با خدا دارد.
زنخدا، فقط صمیمیترین پیوندها را با انسان دارد. ما باید آگاهانه، این مفهوم وراء کُفر و دین را از فرهنگ عرفانی خود گرفته، و به ریشهی نخستین فرهنگ ایران باز گردانیم، تا از سر، تازگی و نیروی اصیل خود را بیابد، و پوستههای خشگ و خشن و ناسازگارش را بریزد، و آنگاه این مایه را در جهان سیاست و اجتماع و علوم انسانی بگستریم. »»
از «پهلوان منوچهر جمالی»
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟