«آیا انتقاد از یک مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی یا دین،
ردکردن آن است؟»
از کتاب ««فلسفه، شیوه بریدن از عقیده»» نوشته استاد منوچهرجمالی
انتقاد از ایدئولوژیها، از مکاتب فلسفی، از جهانبینیها، از عقاید دینی و از تئوری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، و مشخصساختن اشتباهات یا نقاط ضعف و نقض آنها یا نشان دادن عدم انطباق آنها با بعضی واقعیات، این نتیجه را نمیدهد که پس باید آنها را دور ریخت و بیارزش دانست و به کنار گذاشت.
انتقاد از آنها ایدئولوژی زدائی یا فلسفه و دین زدائی یا تئوری زدائی نیست، بلکه تلاش برای تعیین محدودیت کار برد آنهاست. در انتقاد از هر چیزی، ما آنرا نسبی میسازیم و در نسبی ساختن آن، خود را از آن آزاد میسازیم.
نسبی ساختن هر چیزی، شیوهای از بریدن است. در مقابل ایمان به یک ایدئولوژی یا ایمان به یک مکتب فلسفی یا ایمان به یک دین یا تئوری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی که طبعا» ارزش مطلق به ان آنها ایدئولوژی یا مکتب فلسفی یا دین میدهد (بدین معنا که آن ایدئولوژی یا مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی و اقتصادی واجتماعی و یا معرفت دینی را در برخورد با همه مسائل و پدیدهها و واقعیات بطور یکسان به کار میبرد و از کاربُرد سایر ایدئولوژیها، و مکاتب فلسفی، و تئوریهای سیاسی واجتماعی یا سایر ادیان میپرهیزد) عیبگیری و نقصیابی به این نتیجه نمیرسد که آن ایدئولوژی یا مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی و اقتصادی و یا معرفت دینی را در حل هیچ مسئلهای و درک هیچ پدیدهای و برخورد با هیچ واقعیتی نمیتوان به کار بُرد، بلکه این نتیجه را میدهد که هر ایدئولوژی یا دینی، هر مکتب فلسفی یا هر تئوری، در بعضی مسائل و واقعیات و پدیدهها، ما را از درک آنها نه تنها دور بلکه منحرف میسازند و در برخورد در بعضی مسائل و واقعیات، آنها را بلافاصله و مستقیم و در نهایت سادگی، روشن و ملموس میسازند و در بعضی مسائل و واقعیات، هرچند به پاسخ کافی میرسند ولی راه رسیدن به پاسخشان بسیار ناهموار و پیچیده و دشوار است.
بنابراین، انتقاد از ایدئولوژیها و ادیان و مکاتب فلسفی، و تئوریهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، مسئله زدودن و رد و طردکردن سراسری آنها نیست، بلکه مسئله تشخیص دامنههای گوناگون هر کدام از آنهاست.
هیچ فکری از انسان در اجتماع و در تاریخ، دورانداختنی و طردکردنی و بیارزش نیست، همانطور که هیچ فکری نیز، ارزش مطلق ندارد، و ما را در حل همه مسائل به یکسان یاری نمیدهد. دست کشیدن از ایمان مطلق به یک دین یا به یک مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی (مانند مارکسیسم)، دست کشیدن از ارزش واقعی که آن مکتب فلسفی یا تئوری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی یا دین در دامنههای مختلفی دارد نیست.
هیچ دستگاه فلسفی یا هیچ تئوری سیاسی یا اقتصادی، هیچ دین و ایدئولوژئی، بیهوده از مغز انسان نتراویده است.
از این گذشته برای درک هر برههای از تاریخ یک جامعه، باید همه مکاتب فلسفی ، همه تئوریهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و همه جهانبینیها و ادیان نافذ در ان دوره و جامعه را شناخت. ولی کسی که روزگاری، ایمان مطلق به یک مکتب فکری یا تئوری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی یا دستگاهی فکری یا دینی داشته است، نمیتواند خود را به آسانی با ارزش نسبی و کارُبرد نسبی آن مکتب وتئوری و دستگاه فکری سازگار سازد.
برای او همه یا هیچ مطرح است. برای او تصمیم میان این یا آن مطرح است. یا ایمان مطلق به یک دین یا دستگاه فکری یا طرد مطلق آن مطرح است.
اگر این چیز، ارزش دارد، ارزش مطلق دارد و همه چیزهای دیگر بیارزشند. انسان از بیعدالتی به عدالت کشیده نمیشود، بلکه از یک نوع بیعدالتی(ایمان مطلق به یک دستگاه فکری و بدبینی نسبت به همه دستگاههای فکری دیگر و ایمان به بیارزشی مطلق آنها) به نوعی دیگر از بیعدالتی(طرد ونفی و رد مطلق آنچه تا به حال به آن ایمان داشته است) رانده میشود.
ما در برخورد به افکار و مکاتب فلسفی و تئوریهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و ادیان، نباید در پی رد یا قبول مطلق آنها باشیم بلکه باید نسبت به همه آنها، عدالت بورزیم. داوریکردن، مسئله داد ورزیدن نسبت به افکار و مکاتب فلسفی و تئوریهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را طرح میکند. مسئله ما تلاش مداوم برای ردکردن هر دستــــگاه فکری یا دینـی یا ایـدئولوژئی نیست، بلـــکه مسئله ما عادلبودن در برابر همـــهی دستگاههای فــــکری و ادیـــان و ایدئولوژیهاست.
Filed under: فرهنگ ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟