«ایران باید از نو زائیده شود»
ایران (و ایران فرهنگی: افغانستان، کردستان، تاجیکستان، آذربایجان و پاکستان ……) نوزائی ِ (رنسانس) فرهنگی و هنری و فلسفی نداشته است.
این جریان دوباره آفرینندهشدن، با مایه و انگیزهگرفتن از اسطورههای ایران، هنوز روی نداده است. تحقیقات علمی در شاهنامه و اوستا، به شیوهای که میان دانشمندان غرب کردهاند و ابرانیها از آن پیروی میکنند، به نوزائی ایران و فرهنگش نمیکشد. و بدون این نوزائی، انتقال صنعت و فن و علوم طبیعی و حتی علوم انسانی، پاشیدن تخمه در شورهزار است.
«تجدید حیات اسلام»، برای بعضی از کشورهای عربی، میتواند نوعی نوزائی باشد نه برای ایران و ممالکی که فرهنگ ایرانی دارند.
ما نیاز به آفریینده شدن ِدوباره از تجربیات مایهای داریم که هنوز در اوستا و شاهنامه و بندهشن میتوان ردپای آنها را جست و یافت.
ما در اسلام سدهها از خود بیگانه شدهایم. ولی بیگانهشدن از خود، مانند کشیدگی زه در کمانست. در اثر دورشدگی از خود، کشش شدیدتر به خود داریم. هم عربزدیگی و هم غربزدگی، «بر کشش بسوی خودشدن افزوده است».
ما نیــاز به نوابغی چند داریم که در هنر و فلسفه بتوانند با مایه و انگیزهگرفتن از شاهنامه و بندهشن و اوستا، از نو فرهنگ ایران را زاینده و آفریننده سازند. فرهنگی که زاینده و آفریننده شد، غرب و شرق، عرب و غرب، برایش انگیزههای آفریدن هستند.
کسی، یک فلسفه و دین را رد میکند که نمیتواند از ان، برای آفریدن انگیزه بگیرد. تاریخ فلسفه و ادیان و تصوف و هنر برای ما گنجینهی انگیزههاست. ما خود را برای همه انگیزهها میگشائیم. ولی غربزدگی و عربزدگی ما را نازا ساختهاند، و دوباره زایاشدن، مسئله بنیادی ماست.
«« از کتاب «تجربیات گُمشده»، نوشته استاد منوچهر جمالی»»
Filed under: فرهنگ ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟