آفرینندگانِ«منش ِمردمی»مـلـّت ایران
فردوسی+عطار+مولوی+سعدی+حافظ+نظامی+ عمرخیام
منش ِمردمی، دیدن نیکی دردشمنست
فریدالدین عطار
فـرق « منـش » با « هـوّیت »
« منش » با « هویت »، نه تنها فرق دارد، بلکه پدیدهای متضاد با « هویت» نیزهست. « منش »، اصلیست ( چیتره= چهره= بذرومنشاء ) که « ازخود »، به خود، صورت ( چهره ) میدهد، وخود را میآفریند. چهره، میچهرد. « هویت »، یا از « اینهمانی یافتن با دیگری، یا با ضدیت با دیگری »، « خود میشود ». ولی درروند ِاینهمانی یافتن با دیگری نیز، که خود شد، درست « با آنچه اینهمانی یافته » ضد میشود، چون دراو، همیشه نفی وطرد اصالت خود را میبیند. بنا براین، هویت، تشخّص ( شخصیت یافتن )، از« ضدیت » با دیگریست. او، در « آنچه، دیگری است »، « درهرگونه تنوعی »، ضد میبیند وازآن ضد میسازد، تا به ازاین راه به خود شکل بدهد.
اینست که « منش ایرانی »، به کلی، پدیدهای ضد « هویت » است. ایرانی بودن، هوّیت نیست، بلکه « منش » است. « آفرینندگان منش ایرانی »، شعرای بزرگی هستند که « روند پدیدارسازی اصل نهفته ( چهره = چیتره )، درصورت ( چهره ) هستند. فرهنگ، به معنای « اصل چهره دهی به خود، ازخود هست ». آنها، دنبال « هویت » نیستند، تا درضدیت یا اینهمانی یافتن با دیگری ( هو= او )، خود بشوند. این گونه هویت یافتن، سبب میشود که بلافاصله با آنچه اینهمانی یافتهاند، دشمن خونی میشوند. با « غربی » که خود را با اشتیاق، اینهمانی میدهند، سپس درک « غرب زده بودن » میکنند. با « اسلامی » که در اینهمانی یافتن، هویت خود را مییابند ، درک « عربزدگی ودشمنی و نفرت تلخ با عرب » میکنند. چون « منش مردمی ایرانی »، برضد « هویت یافتن » است. او نیازی به « ضد ساختن از دشمن، ضد ساختن از دیگری » ندارد، تا « ازخود » بشود. اینست که برای او پدیده دشمن ودشمنی معنائی دیگر دارد.
اصل مردمی، سرفرازی، یا به عبارت دیگر، اصل ازخود بودنست. بدینسان، برضد « اصل شرّ ساختن از دشمن است ». مردمی، هیچگاه، کل وجود دشمن را شوم یا جنایتکار نمیسازد، ودر فکر« نابود ساختن جسمانی واخلاقی دشمن » نیست. گرانیگاه ِخردِمردمی، برای ایرانی شناختن دشمن از دوست، یا خودی ازغیرخودی یا موءمن ازکافر نیست. دوست، خوب وخیر، ودشمن، بد وشرّ نیست. مردمی، سرفراز بودن، یعنی « ازخود بودن است ». او دردشمنی با دیگری ( با فرد دیگر، با خانواده دیگر، با قوم دیگر، با ملت دیگر، با طبقه وحزب دیگربا نژاد دیگر، با جنس دیگر )، خود نمیشود.
دو واژه ِ« خود » و « خدا »، هردو، به معنای «ازخود بودن، قائم به ذات خود بودن، ازخود به فرازآختن است». خدای ایران، با ضدیت با خدایان ملل دیگر، با ضدیت با فرهنگ ملل واقوام دیگر، به وجود نیامده است. او برای خود شدن، نیاز به دشمنی با دیگری، به ضدیت با دیگری، به غلبه کردن بردیگری ندارد. چنین « خود شدنی »، پیکریابی اوج ضعف وسستی وناتوانیست. چنین خودی، فقط در افزودن نفرت و کین توزی و پرخاشگری و ستیزندگی و انتقامگیری و تحقیردیگری، « خود » میباشد. « هویت او » از« ضدیت با دیگری » مشخص میگردد. چنین « خودی» یا «خدائی » یا « ملتی » یا « مذهبی ودینی » یا « حزبی»، باید همیشه « دشمنی را برای خود، به عنوان اصل شرّ و فساد ودروغ » خلق کند، تا آتش نفرت وکین توزی وقهرو تهدید او را شعلهور سازد. او به آسانی از هرآنچه با او مختلفست، نه تنها دشمن، بلکه اصل شرّ ودروغ وبی اخلاقی وضدحقیقت » میسازد، چون بدون این کار، نفرت و کینتوزی وپرخاشگریاش، خاموش میشود وهویت خود را ازدست میدهد وبی هویت میشود. اوهمیشه از « بی هویت شدن » وحشت دارد ومیگریزد. مردمی، اصل ازخود، سرافرازبودنست، وبرای خود بودن، نیاز به نفرت و کینتوزی و تجاوزگری به دشمنی ندارد.
« نامردمی » ازآنجا شروع میشود که فرد، یا قوم یا گروه یا ملت یا امت، نمیتواند « ازخودش باشد ». راه خودشدن و خودبودن و« هویت داشتن »، برای او آنست که خدائی یا آموزهای یا ایدئولوژئی خلق کند که از دیگری، ازهمسایه، از ملت دیگر، ازعقیده دیگر، ازحزب وطبقه دیگر، ازفرهنگ دیگر، دشمنی بسازد که اصل کل شرّ، اصل دروغ وگمراهی، اصل فساد وبی اخلاقی است. بدینسان شریعت اسلام ، خدای ایران را، بزرگترین دشمن خود ساخت، تا بتواند به خود « هویت » بدهد. ابلیس، که عدو الله است، خدای گبران ومجوسان، یا به عبارت دیگر، خدای ایرانست که پیکریابی گوهر فرهنگ ایرانست. ابلیس که معرب « ال+بیس» باشد، همان آذرخش وآتش است که درفرهنگ ایران، « آتش جان هرانسانی » است. ابلیس، همان « عمرو= بومره = امرو »، وهمان حارث ( ارس = ارتا= اِ رِز ) میباشد. بزرگترین گناه دراسلام، پرستیدن خدای ایران بود. این خدا، که اصل سرافرازی ومردمی وراستی ومهر درهرجانیست، که اصل « به خود صورت دادن درهرجانیست »، که اصل « اندازهگذارنده در هرجانیست »، بیگانه وخارجی و « اعدا عدو » الله میشود. دراین آتش جانست که کشش گوهری به ازخود روشن شدن، به ازخود، معیارخوب وبد شدنست. دراین آتش جانست که کشش گوهری به همیشه ازخود نوشدن وازخود سبزشدنست. دراین آتش جانست که کشش به ازخود بودن، به اصل مهروپیوندشدن، به مردمی وراستی هست. شریعت اسلام، میگوید که این کششهای فطرت انسان، همه « اغوای خدای بیگانه وخارجی ودشمن » است. این خدای دشمن است که اصل اغوا به شرّ وفساد وفتنه و کفردرهرانسانیست که باید « رجم = سنگسار» بشود.
بدینسان، الله دراسلام، هویت خود را یافت. الله، در خدای ایران، دشمنی را یافت که با ابلیس ساختن او، توانست اطاعت و تابعیت وعبودیت و تسلیم شدگی و خود خوارسازی را فضیلتهای شریعت خود سازد. با این تقواها وفضیلتهاست که خدای دشمن که خدای ایران، که فرهنگ ایران باشد، خوار و زشت ساخته میشود. با ضدیت با این خداست که میتواند اصل آزادی وجوانمردی و مهر وراستی و استقلال خرد را درانسان، ازبُن، ریشهکن کند. خدای دشمن را با این فضائل و اخلاق اسلامی باید کوبید و شکست داد، تا هویت اسلامی خود را یافت.
محمد با فرهنگ ایران، که در عربستان نفوذ فراوان داشت، آشنائی نداشت، ولی از این خدای ایران ( ارتا = ارس = حارث ) که پیروان فراوان درعربستان داشت، باخبربود که « تخم آتش یا آتش جان هرانسانی » بود. چنانکه پسرخالهاش که « نضربن حارث » نام داشت، دراثرسفرهایش به ایران ازفرهنگ ایران اطلاع کامل داشت ازهمان نام پدرش، حارث میتوان پیوند اورا بااین خدای ایران بازشناخت . نضر ابن حارث ازکتب فارسیان اطلاع داشت وکسیست که الحان فارسی را با عود مینواخت و داستانهای کهن ایران را خوب میدانست.
نضربن حارث درست دربرابر محمد درمکه قد برمیافراشت و معتقد بود که اعراب نباید رو به یهودیت ومسیحیت بیاورند، بلکه باید روی به فرهنگ ایران بیاورند تا مدنیت پیدا کنند. او با سخنرانیهایش درمکه، بازار محمد را که فقط از قصص یهود سخن میگفت، به کلی کاسد کرده بود. بدینسان محمد، دشمن سرسخت پسرخاله خود بود و دراولین امکانی که درجنگ بدر دست داد، امر به قتل او داد. محمد دراثرسفرهایش به فلسطین و آشنائی با خانواده خدیجه، اطلاعات شفاهی از دین یهود داشت، طبعا راهی جزآن نداشت که شریعت اسلام را بر زمینه اطلاعات شفاهیش از دین یهود با اندکی دستکاری، بسازد. قبائل اوس وخزرج اورا به مدینه اورا بدین علت دعوت کردند ، چون درمدینه، جامعه بزرگ یهودی وجود داشت. آنها محمد را بدین علت به مدینه فراخواندند تا دین عربی درمقابل دین یهودی بسازد. و با قرض کردن شریعتاسلام از یهودیت، اسلام وعرب، « هویت خود را یافت ». قرض کردن اصالت خود از دیگری، چنانکه درپیش آمد، درپایان به دشمنی با دیگری میانجامد، و سرانجام، منشاء اصالت خود را، اعدا عدو خود وضد خود درمی یابد، و همیشه درصدد آنست که آنرا ازدید اخلاقی وجسمانی نابود سازد، تا این لکه ننگ را از هویت خود پاک سازد، تا بتواند خود را به نام اصل بودن، جا بزند. بدینسان، اسلام نخست درعربستان جنگ با یهودیان را آغازکرد تا آنان را درعربستان نابود سازد. وسپس بلافاصله پس ازمرگ محمد به جنگ با ایران پرداخته شد، چون هویت اسلام که « تسلیم شدن وعبودیت واطاعت ازامرو وسجود ورکوع یا نگون ساختن سر » است، برضد « آتش فرا یازنده وسرفرازخدای ایران » بود، وطبعا نیازمبرم، به « نابود ساختن خدای ایران وفرهنگ ایران » داشت. بدینسان دو تصویر از « دشمن »، که ابلیس و فرعون باشد، «هویت اسلام » را معین میساخت. دراینهمانی یافتن با یهودیت، تصویر فرعون را به عنوان دشمن وضد، به ارث برد. فرعون درقرآن، همگوهر وهمسرشت ابلیس میباشد.
فرعون وار، لاف انا الحق همی زنی
وآنگاه، قرب موسی عمرانت، آرزوست – سعدی
فریدالدین عطار، درداستان ابلیس و عصیانش ( که درپیش آمد ) برای شناخت حقیقت ولو برضد حکم الله باشد، « جستجو » را گرانیگاه افکارش قرارمیدهد چون این خدای ایران گوهر خود را « جویندگی » میدانست، نه « همه دانی ». او درمصیبتنامه نیز، درست، درهمان فرعون، که « نماد دشمن وابلیس » درقرآن است، بزرگترین نیکیها را مییابد ». فرعون ابلیسی، دهندهی آزادی به همه جویندگان میشود.
درکافرومشرک، جوانمردی و بزرگواری و نیکی مییابد. فرعون، معنای « داد » را چنان میگسترد که همهی الاهان نوری ( یهوه و پدرآسمانی والله ) از دادن آن روبرمیگردانند. دراین قصه، درست ازحقایقی سخن میگوید که هرگز نمیتوانست آنها را آشکارا بگوید. فرعون، دررود خانه نیل، صندوقی ( تابوتی ) را میبیند که موسای کودک درآن نهاده شده است :
گفت: چون تابوت موسی برشتاب
دید فرعونش، که می آورد آب
چارصد زیبا کنیزک همچو ماه
ایستاده بود پیش او به راه
گفت با آن دلبران ِ دلنواز
هرکه آن تابوتم آرد پیش باز
من زملک خویش، آزادش کنم
بی غمش گردانم وشادش کنم
گرچه رفتند آن همه،… یک دلنواز
شد به سبقت، پیش آن تابوت باز
برگرفت ازآب و در پیشش نهاد
پیش فرعون جفاکیشش ! نهاد
لاجرم، فرعون، عزم « داد » کرد
چارصد مه روی را آزاد کرد
سائلی گفـتا که ای عهدت درست
گفته بودی هرکه تابوت از نخست
پیشم آرد باز، دلشادش کنم
خلعتش درپوشم، آزادش کنم
کارچون زان یک کنیزک گشت راست
چارصد را دادن آزادی چراست ؟
گفت اگرچه جمله در نایافتند
نه به بوی یافتن، بشتافتند
جمله را چون بود امید یافتن
برهمه باید چو شمعی تافتن
گریکی زان جمله، ماندی نا امید
شب شدی برچشم او روز سپید
دراین قصه، تابوت یا صندوقی که کودک درآن هست، نماد اندیشه « گنج مخفی = جی بون = زهدان خدای زندگی » است که درهرانسانی، نهفته میباشد. فرعون نیز نمیداند که دراین صندوق چیست. فرعون خودش هم جوینده است. درفرهنگ ایران، خدا، واسطهای نداشت، بلکه « گنج نهفته در درون هرانسانی » بود، و هرفرد انسانیست که باید درزندگی، این خدای نهفته درضمیرخودرا بیابد، واین بنیاد اخلاق و دین و داد و زیبائی وبهزیستی ومهربود. درجستجوی گنج نهفته است که انسان، « خودش را مییابد »، « ازخودش، پیدایش مییابد، به خودش میرسد ». این همان اندیشه « منش = چهره » است که طرح شد، که کاملا برضد « هویت یابی » است . دراین قصه، درست فرعون هست که همه را به جستن این گنج نهفته برمیانگیزد. دراینجا، پدیده « سبقت ورقابت »، برای به رسیدن به « آزادی » طرح میگردد. فرعون میگوید هرکه زودتر دراین جستجو، به این هدف برسد، او از تابعیت من، آزاد میشود. هدف حقیقی همه، رسیدن به آزادی خود هست. آنها همه میخواهند به گنج نهفته زودتر برسند، تا « آزاد بشوند ».غایت همه آزادی است. این گنج نهفته است که به آنها آزادی میدهد. ولی برغم آنکه فقط یکی برنده میشود، فرعون، هرچارصد بنده را آزاد میکند. مسئله بنیادی، رسیدن به هدف یا گنج نیست، بلکه مسئله بنیادی « جستجوی گنج برای رسیدن به آزادی » هست. آزادی یا گنج، درخود همان جویندگیست. برای فرعون، عدالت آن نیست که کسی کاری را تمام کرده باشد تا پاداش بگیرد، بلکه آنکه به جد برای یافتن گنج میکوشد، او برنده « آزادی » است. ازاین رو هرچند که برنده، سزاوار پاداش است، ولی او به آنانیکه مسابقه را نیز باخته اند، همان پاداش را میدهد، و این را درست « داد » میداند. همه به امید رسیدن به گنج، جـُستهاند وکوشیدهاند، با آنکه به گنج نرسیدهاند، ولی درهمان « جویندگی »، گنج را یافتهاند. او به همه جویندگان گنج، آزادی میدهد، و این را فضل وعنایت ولطف نیز نمیداند، بلکه آن را « داد » میداند. فریدالدین عطار، بدینسان در بزرگترین دشمن، چنین بزرگیوجوانمردی و آزادیخواهیو دادی که گوهرش مهرورزیست میبیند.
Filed under: فرهنگ ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟