انسـان ِ سـرفـراز – سرفـرازی، « منش ِمـردمی » است

 

 

آفرینندگانِ«منش ِمردمی»مـلـّت ایران

فردوسی+عطار+مولوی+سعدی+ حافظ+ نظامی+ خیام

 

انسـان ِ سـرفـراز

سرفـرازی، « منش ِمـردمی » است

فریدالدین عطار

ادبیات ایران، آرمان « مردمی بودن » را درروان‌ها وضمائر مردم کاشتند. مردمی بودن، چیست ؟  مردمی بودن، سرفرازی است. این اندیشه ِشکوهمند را که بنیاد فرهنگ کهن درایران بود، از نو عطار، درقصه‌ای بی‌مانند، دربرابرقصه « خلق آدم از الله درقرآن »، عبارت‌بندی کرد وسر آغازِ جستجوی حقیقت ساخت.  درکتاب « منطق الطیر»، نخستین مرحله، که مرحله جستجو( طلب ) هست، با این قصه که هرچه نمی‌توان هرگز گفت، می‌گوید، آغازمی‌شود.این کتاب، با خلق انسان از الله، وبا تسلیم‌ شدن انسان به اراده الله و اطاعت از دست نشاندگانش، آغازنمی‌شود، بلکه با « جستجوی انسان » آغازمی‌شود. انسان، وجودیست جوینده.  چرا انسان درهمه جهان می‌جوید ؟  چون انسان، آنچیزی را می‌جوید که درگوهرش نهفته، هست. در گوهرش، سرفرازی نهفته است. گوهرش، « آتش جان » است که « فرایازنده = افرازنده » است . مسئله بنیادی انسان، جستجوی خدا ئی( سیمرغ = ارتای خوشه = کانون آتشها ) است که تخم آتشش، درجان اوست . انسان، می‌تواند خدا را بیابد. انسان، رابطه مستقیم و بی‌واسطه با خدا می‌جوید.  و« انسان‌ها باهم »، درجستجوی خدا وشاه ( حکومت ) درپایان، درمی‌یابند که خودشان باهم سیمرغ ( = ارتای خوشه = خدا ) هستند، خودشان باهم، هم حکومت وهم خدا هستند. عطار را از « عمرو بو‌عثمان » نقل می‌کند. « عمرو»، بو « عثمان ». « عمرو »، نام ابلیس می‌باشد که معرب « امرو= مر= مار» باشد. البته عربها به ابلیس « ابومـره » هم میگویند. « عثمان » کیست ؟ عثمان نیز به معنای « مـار» است. « امرو+ مار» که همان « مار ِ مار » باشد به معنای « ماربزرگ » است. هم یزدان‌شناسی زرتشتی وهم تورات وهم اسلام، مارا با ابلیس یا شیطان این‌همانی می‌دهند. این‌ها همه با فرهنگ زنخدائی پیشین می‌جنگیدند و ازاین رو نام خدای پیشین را زشت می‌ساختند. این مار که همان مر یا مره یا امرو باشد کیست ؟ سیمرغ، که خوشه‌ای بود که خودرا می‌افشاند و می‌پراکند، به علت این دوکارش، دونام ودوچهره گوناگون داشت. « امرو »، نام چهره افشانندگی ( جوانمردی) اش بود و« چمرو»، نام چهره پراکنندگیش درگیتی بود که درفارسی، چمران وشمیران شده است، و در عربی « جَمره » شده است. پس «خوشه تخم انسانها» یا « کانون آتش جان انسانها »، همین ماربزرگ( مر= امر= امرو ) است، و این « تخم آتش یا آتش جان انسان »، ویژگیش، « سرفرازی » بود. وانسان که « مردم » باشد، « مـر+ تخم » است، یعنی، تخم مـر= تخم ابلیس = تخم سیمر‌غست، و گوهرجانش که « آتش » است، « افرازنده » است. کسی‌که تخم وفرزند خداست، سرفرازاست. وسرفرازی، سرکشی از اطاعت ازهرگونه قدرتیست. پس گوهرمردم ( انسان )، سرفرازی دربرابرهمه قدرت‌هاست.  انسان وجودیست که نمی‌خمد، سجده نمی‌کند، عبد نمی‌شود، اطاعت نمی‌کند، پیرو ومقلد نمی‌شود، مخلوق کسی نمی‌شود. سرفرازی، آزادیست.

عطار، ازاین فرهنگ، لب فرو می‌بندد، با آنکه درهمان  نام « عمرو بو عثمان »، مطلب را به اشارهِ بسیار واضح گفته است.

این گوهر و فطرت انسان، نه با آموزه زرتشت می‌ساخت، ونه با شریعت اسلام. انسانی که گوهر خودش را بجوید و بشناسد، حاضر به « مخلوق شدن » نیست، حاضر به عبد شدن نیست، حاضربه اطاعت کردن  وتابعیت وسجود ورکوع وپذ یرفتن امروحکم، از هیچ قدرتی نیست. پس باید راه شناخت گوهر سرفرازیش، به خود انسان، بسته شود. آنچه درجان تو هست، ابلیس ملعون ومطرود است. این جان سرکش وآتشین باید بیرون انداخته و طرد گردد و بجایش روحی نهاده شود که خاکی و تابع اوامر است. الله، ازهمه انسان‌ها، اطاعت ازامرخود را می‌خواهد واین برضد سرفرازی گوهرانسان یا « آتش جان = ارتا= هوفریان = خانه پـری به » هست. سرفرازی برضد هرگونه اطاعتیست. سرفرازی، روابط « خالقیت- مخلوقیت »، « معبودیت – عبودیت »، « آمر+ مطیع » را نمی‌شناسد ونمی‌پذیرد. گوهرآتشین انسان، اجرا کننده اوامر و نواهی نیست. اینست که ابلیس که همان « آتش جان = امـرو= مَـر» درهرانسانی ( مردم = مـَر+ تخم ) است، خط بطلان برهمه این گونه روابط می‌کشد. این آتش جان، از تن انسان، بیرون انداخته و  تبعید وطرد ولعن می‌شود. به عبارت دیگر اصل « طغیانگری= سرفرازی » درانسان، بایستی از وجود انسان، حذف و طرد و لعن گردد. آتش جان انسان ( پری به = هوفری‌یان = مهترپریان )، ابلیس ِالله می‌گردد، و ازاین پس، وجودی خارجی وبیگانه ودشمن با انسان می‌گردد. بدینسان، فطرت انسان، واژگونه ساخته می‌شود.  الله، برای خلق کردن انسان، از همه روحانیان آسمان  می‌خواهد که خم شوند وسجده کنند، تا « سرّ تازه ای را که درفطرت انسان بجای آتش جان » می‌گذارد، « نبینند ».  درست این ابلیسی ( امرو= عمرو) که خود جان هرانسانیست، وسرفرازست وفطرتا هیچگاه نمی‌خمد، حق ندارد، خودش را ببیند ! این تنها ابلیس ( آتش جان انسان ) است که « سرّ وجود انسان » را می‌داند، ومی‌داند که الله، می‌خواهد، بجای فطرت اصلی او، فطرت بردگی واسارت وعبودیت واطاعت » بگذارد. « سرّ » که « سریره » باشد، نام دیگر همین ارتا‌ست که گوهر آتشین هستی انسانست. ابلیس ( امرو ) خودش همین « سرّ نهفته » یا « گنج مخفی » یا سرافرازی  درانسان هست که ازوجود انسان رانده می‌شود و هیچ کجا حق ندارد بگوید که من، فطرت سرفرازی انسانم. اکنون نگاهی به این «قصه ای که آنچه نتوان گفت هرگز، گفته است » می‌اندازیم. فریدالدین عطار در منطق‌الطیر در « حکایت آدم وسجده نکردن شیطان اورا » چنین می‌گوید:

عمروبوعثمان مکی درحرم     آورید این گنج نامه درقلم

گفت : چون حق می‌دمید این جان پاک

درتن آدم، که  آبی بود وخاک

خواست تا خیل ملایک سربه سر

نی خبریابند از جان، نی اثر

گفت ای روحانیان آسمان   پیش آدم، سجده آرید این زمان

سرنهادند آن همه برروی خاک

لاجرم، یک تن ندید آن « سـرّ پاک »

چون نبود ابلیس را سربر زمین

« سرّ بدید او »، زانکه بود اندر کمین

حق تعالی گفت : ای جاسوس راه

تو به سرّ دز‌دیده ای، این جایگاه

گنج چون دیدی که بنهادم نهان

بکشمت، تا سرّ نگوئی درجهان

مرد گنجی، گنج دیدی آشکار   سربریدن بایدت کرد اختیار

ورنبرم سر زتن، ایندم ترا      بی سخن باشد همه عالم ترا

گفت یارب، مهل ده این بنده را

چاره ای کن، این زپا افکنده را

حق تعالی گفت مهلت بر منت   طوق لعنت کردم اندرگردنت

بعد ازاین ابلیس گفت این گنج پاک

چون مرا شد روشن، از لعنت چه باک

شناختن حقیقت انسان، تابع هیچ امری از الله یا از قدرتی دیگر نمی‌شود. انسان، هرچند قدرت مقدسی نیز حکم به ندیدن گوهرخودش  کند، نباید به سجده بیفتد واز « شناخت حقیقت » چشم بپوشد.  درشناخت حقیقت، هیچ حکمی وقدرتی، حق بستن چشم را ندارد. ابلیس که آتش جان انسان باشد، لعنت ابدی برترین قدرت را می‌پذیرد و از شناختن حقیقت، چشم نمی‌پوشد. شناخت حقیقت را براطاعت ازحکم الله  ترجیج می‌دهد.

چرا آتش جان انسان، نباید از روحانیان آسمان دیده شود. چون هیچ‌کدام به فکر سرفرازی نیفتند. ولی درست این خود انسانست که می‌خواهد « سرّ وجود خودش » را که « امرو= عمرو= ابلیس = آتش سرفرازنده » باشد ببیند. او می‌خواهد گوهر ضد اطاعت وضد تابعیت و ضد عبودیت وضد مخلوقیت خود را ببیند وبشناسد. شناختن گوهر سرفراز خود، زنده کردن منش مردمی درخود هست. کشف گوهر سرفرازنده درخود، اصل مردمیست.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: