«« آفـریـنـنـدگــان ِ
منشِ مردمی وآزاد و بین المللی ِ«ملت ایران »
فردوسی+ عطار+ مولوی+ سعدی+ حافظ+ نظامی+ خیام
مَنشی که « ایران فردا و نظامش » را خواهد آفرید
فردوسی وعطار ومولوی وسعدی وحافظ ونظامی وخیام ، با اشعارشان، ایرانی تازه میآفرینند، ایرانی که گوهرش « مردمی و جهانی » است، و این « مردمی بودن بی مرز» ، معنا وجان به « فرد » و به « روستا» و « شهر» و « قوم » و« ملت » میدهد، بی آنکه شخصیت را ازفرد یا از ده و از شهر و قوم وملت بگیرد وبزداید، چون این « مردمی بودن بی مرز» ، تنوع را میطلبد ومیپسندد و میپرورد. آنها پس ازپارهشدن امپراطوری ایران ( ایرانشهر)، بجای « خلق دوباره ایران با زور و قهر و تهدید » ازبالا، ایرانشهری نوین، اززیر، ازکاشتن بذرفرهنگ مردمی در دلها و روانها میآفرینند. آنها ایرانی تازه برپایه اصل مردمی درمنش انسانها، درزیر میآفرینند که برضد همه تلاشهائیست که با قهروتهدید ومردمکشی وخونخواری، خواهان ساختن حکومتی ازبالا هستند، که همه اقوام وشهرها ومذاهب را تابع ومطیع خود میخواهند بسازند. این « ملت آفرینی ازپائین» ، برپایهی منش مردمی، دربرابر آن ملت سازی ازبالا با قهروارعاب وزور، و ترس وبیاعتمادی ازپائین، میایستد.
با یک دید میتوان به آسانی شناخت که « جامهی اسلامی » که بر این آفرینندگانِِِ منشِ ِ مردمی میپوشانند، نه تنها براندام آنان بسیارتنگست، بلکه درتضاد با آزادگی و بزرگی و« مردمی بودن بی مرز» آنهاست. هیچکدام آنها، در« چهارچوبه تنگ شریعت اسلام و درمذاهب گوناگون و ستیزنده باهمش » نمیگنجند، و درست همین ناگنجائیشان هست، که « دوختن جامه اسلامی براندامشان »، پُرازپارگی و شکاف خوردگی میشود. خواندن آثاراین بزرگان، منش ناگنجاندی مردمی وآزادگی را درمردم، درتضاد با سلطه شریعت اسلام ازنو آفریده است. بذر ایران آینده و ملیت تازه ایرانی، وایرانی باز، برپایه احساس مردمی، با این اشعار، درهمه ناآگاهانه کاشته شده است. اینان با آفریدن ادبیات فارسی، بی خبر ازهمه « قدرت رُبایان و سازندگان وحدتاجتماعی با قهر و زور و ارعاب ازبالا »، « منش تازهای از ملیت ایرانی » میآفرینند. آنها مفهوم ملتی را که دارای منش بین المللی و جهانیست میآفرینند. بذر ِایرانی تازه ، درهمهی دلها و روانهای مردم کاشته میشود که با « حکومتهای قهرآمیز از فوق » فرق دارد.
نخستین گام را دراین راه و راستا، «فریدالدین عطار» برمیدارد. درکتاب مصیبتنامه، «جان انسانی» را، تنها رهبرانسان به حقیقت میشناسد. بدینسان، خط بطلان بر روی همه حکومتهای قهرآمیز و مستبد دینی ومذهبی وایدئولوژیکی وقومی وسلطنتی میکشد. انسان، را سالک یا راهرو فکرمیشناسد. این انسان، این راهرو یا جوینده فکر، به جستجوی ِ« راهبربه حقیقت » میپردازد. راهبر انسان به معرفت حقیقت چیست و کیست؟ این رهروفکر، نزد همه نیروهای ماوراءالطبیعی ( هم ملائکه مقرب الله که واسطه میان الله ومردمند ) وهمه مظاهرطبیعت وهمه « انبیاِء با کتاب »میرود ، و با آنها رابطه مستقیم وبیواسطه میگیرد، تا اورا به حقیقت، راهبری کنند. ولی همه آنها، یا خود را ناتوان وعاجز از این کار میدانند و یا به بهانهای ازاین کار، امتناع میورزند. درپایان به « روح » که او همان « جان انسان » میداند، میرسد و این روح یا جانست که به سالک فکرمیگوید:
روح گفت ای سالک شوریده جان
گرچه گردیدی بسی گرد جهان
صدجهان گشتی تو، درسودای من
تا رسیدی برلب « دریای من »
آنچه تو گم کرده ای، گر کردهای
هست آن درتو، تو خود را پردهای
جانش، چندان کز پس و ازپیش، دید
هردوعالم، ظل ِ « ذات خویش » دید
آنگاه رهرو فکر، به جان میگوید:
چون تو بودی، هر دوکون( جهان ) معتبر
ازچه گردانیدیم چندین سر به سر
گفت تا قدرم بدانی اندکی
زانکه چون بدست آرد یکی
گردهد آن گنج، دستش رایگان
ذره ای هرگز نداند قدر آن
گنج ( حقیقت، معیارخوبی وبدی، مردمی و بزرگی وزیبائی) درخود جان انسانست، ومسئله بنیادی انسان، جستجوی بیواسطه و مستقیم ِ حقیقت، درجان خود ودرجان دیگرانست. هرحقیقتی ومعیاری را باید درخود جان، مستقیما» جُست، تا دراثرجستجو، ارزش حقیقت را شناخت.
این راهرو فکر، مستقیما نزد همه این ها میرود: 1- جبرئیل 2- اسرافیل 3- میکائیل 4- عزرائیل 5- ملائکه 6- عرش 7- کرسی 8- لوح 9- قلم 10- بهشت 11- دوزخ 12- آسمان 13- آفتاب 14- ماه 15 – آتش 16 – باد 17- آب 18- خاک 19- کوه 20 – دریا 21- جماد 22- نبات 23- وحوش 24- طیور 25- حیوان 26 – شیطان 27- جن 28 – آدمی 29 – آدم 30- ابراهیم 31- موسی 32- داود 33 – عیسی 34- مصطفی( محمد) 35- حس 36 – خیال 37- عقل 38- دل، تا درپایان به « جان = روح » میرسد. ازاینهمه، میخواهد که اورا به حقیقت راهبری کنند، و همه، به علت ناتوانی یا عذری دیگر، از راهبری او امتناع میورزند، تا به « جان خود » میرسد، ودر جان خود وجان بطورکلی هست که « تنها رهبر به حقیقت » را می یابد ، چون جان ، اصل همه چیزها هست. این شناخت جان انسان به عنوان برترین معیار و ترازو وسرچشمهی همهی خوبیها، وکشیدن خط بطلان برهمه معیارها وراهبرها که یکایک بر میشمارد، با آنکه دراصل، گرانیگاه فرهنگ ایران بوده است، ولی عطار، این گرانیــــــــــــــگاه فراموششده را، درادبیات ایران ازسرزنده و بسیج میسازد. وبدینسان بنیاد فرهنگ اجتماعی، سیاسی وحقوقی را در منش انسانها میگذارد.
با این جانی که همیشه متصل به دریای جان، به کل، به حقیقت، به خدا هست (و نیاز به واسطهای ندارد)، نشان میدهد که « ایرانی بودن »، « جهانی بودن، بین المللی بودن، مردمی بودن » است. نشان میدهد که برای « ایرانی بودن »، انسان باید به رهبری جان خود و جان هرانسانی مراجعه کند که اصل مردمی بودنست، ونیاز به راهبریالله و پیامبران ندارد. ایرانی کسیست که درجان خودش، همه انسانها را مییابد. بدینسان ملتی پیدایش مییابد، که منش بینالمللی دارد. »»
Filed under: فرهنگ ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟