از اندیشههای «جهانشمول و علمی»
«هیلاری کلیتنون افزود: «دموکراسی باید به دقت پرورش داده شود و هیچ کس نباید اجازه یابد که بگوید همه پاسخ ها را دارد و فقط اوست که می تواند کشور را اداره کند.»» (از سایت فارسی بیبی سی)
برای همین جملهی بنظر «پیشپا افتاده و ساده » چیزی نزدیک به پنج سده در غرب، مبارزهی فکری-فلسفی شد تا این فکر با وجود انسان غربی آمیخت و با جانش «بافته» گردید. این اندیشه اکنون، مدتهاست که با تن و جان این انسان و تو در توی لایههای گوناگون ذهنی-روانیاش جاگیری کرده است و برایش بسیار طبیعی میآید. مسئله برای ما، چنانکه برخی میپندارند این نیست که «چون که صد آمد نود هم پیش ماست»، بلکه «پیدایش» آن از «اندیشیدن به مسائل و معضلات جامعهی خود، در زبان و فرهنگ خود، و با مغز خود است». زمانی در ایران (از زبان بزرگمهر) بر این باور بودند «که همه چیز را همهگان دانند» یعنی حقیقت منحصر بفرد نیست، ما حقایق داریم که همه میبایست با جستجوکردن بیابیم.
امروز روشنفکران ما، با نادیدهگرفتن فرهنگ اصیل خود، درپی وامگیری از آنچه غرب با خون دل و زحمت و کوشش فراوان (که هنوز نیز دنبال میشود) و در پی دلیری و شهامت اندیشیدن بدست آورده میباشند. جالب اینجاست که به هرچیزی یک «جهانشمول » میچسبانند و خیال خود را راحت میکنند! هم لیبرال و هم دمکرات هستند، هم جمهوریخواه و سلطنتطلب و کمونیست و سوسیالیست، هم شیعهی دوازدهامامی و هم سکولار و لائیک و فمنیست و انترناسیونال و ملی … خلاصه از هر چه بخواهید در این انبان وارداتی پیدا میکنید مگر «خود بودن و خویشباشی»!
آخر هنوز این «کالا» به بازار عرضه نشده و هرگز هم نخواهد شد تا فوری وارد انبان شود!
ای کاش ما از همان یک قلم «سوسیالیزم جهانشمول و علمی» که وارد کردیم با نتیجهی مصیبتبارش، هنوز که هنوز است کمر راست نکردهایم، میآموختیم و به خود میآمدیم.
Filed under: فرهنگ ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟