«به دوستی نادیده»
ببین دوست گرامی:
آنچه که «غرب» را غرب ِامروزه ساخت که شما این چنین شیفتهاش هستید، اندیشههای متفکران و فلاسفهی اروپا بود بر اساس انگیختگی از فرهنگ یونان در دوره رنسانس تا سدهی هیجدهم میلادی.
غرب انسانهایی را داشت که این تحول فرهنگی را از درون فرهنگ یونانی با اندیشیدن از نو و عبارتبندی نو «پدید آوردند» نه مانند ما روشنفکران ایرانی که تنها هنرمان تقلید و به گند کشیدن ایران و ایرانی است! خیلی راحت میشود «دیگری» شد ولی «خود» شدن به این سادگی نیست، بلکه نیاز به دلیری در اندیشیدن و پرسش و جستجو داره جانم. بنظر میاد که شما نیازی به «خود شدن» نمیبینید تنها تصور کردهاید که تغییر «مرجع تقلیددادن» کفایت میکند! اما هنوز «خود» نیستید و نمیدانید.
فرهنگ هر ملتی در ایدهها و آرمانهایش هست، گیرم که هنوز موفق به دستیابی و عملیکردن آنها هم نشده باشد ( زمانی نزدیک به دو هزاره مابین پدیدآمدن ایدهی ازمیان برداشتن تا پایان دادن به نظام بردهداری فاصله بوده). بخشی از داستانهای شاهنامه سرشار از این آرمانها وایدهها هستند. کسی که میخواهد مستقل بشود، نخست «خود» میشود. اگر حوصله به خرج بدی و نگاهی به شاهنامه بکنی در داستان ایرج و یا سیاوش، آرمان «اخلاقی» ایرانی را پیدا خواهی کرد.
در داستان ایرج اولویت و برتری« مهــــر» را از دید ایرانی خواهی یافت، در داستان سیاوش ( که ایرانی برای نگه داشتن فرهنگش و سپس کینتوزیش در شکست از اعراب، درلباس شیعهگری، در داستان حسین وکربلا پیکر بخود گرفته ) ارزشهای مردمی و اخلاقی فرهنگی ایران را در ایستادن در برابر قدرت ( چه قدرت از پدرش کیکاوس و چه از قدرت دشمنش، افراسیاب) و تابع نشدن، خواهی یافت. این «اخلاق» هست که تابعیت از قدرت نمیکند و گرنه مثل اسلام میشه «مصلحت و حکمت» ِالله یا از الله ! و دیگر «اخلاق» نیست.
در داستان زال و رودابه، ایده انتخاب همسر و یار و جفت، ولو آنکه این یار از دشمن باشه، ایدهی «مهـــر» ایرانی را که فراسوی دین و عقیده و مرام وقوم و طبقه و… در مرحلهی نخست، در اولویت بر همه مسائل دیگر قرار میگیره، مییابی. آخه ما میباید این را از غرب یاد بگیریم؟ و یا وارد کنیم؟
حال میتونی بگی اینها همه خیاله، ولی بدون، آخه روشنفکر ایرانی نمیدونه که داستان «پرومتئوس» یونان هم خیاله – نمیدونه که داستان نقطه و خط هم در علم ریاضی خیاله ولی نتیجهگیری و کاربردش در ریاضیات و علوم هست که مهمه و اهمیت داره نه اینکه وجود خارجی داشته و یا داره!
اینکه روشنفکر ایرانی ِمقلد و (تقلیدکردن چه از غرب چه از فلان آخوند یا مارکس و دیگران، فرقی نمیکنه) ناتوان هست که از این ایدهها و بنمایههای فرهنگی خودش را درک بکند و از نو بسیج و عبارتبندی کند از برای «رستاخیز فرهنگی ایران»، تقصیر ملت ایران و یا فردوسی و فرهنگ ایران نیست!
خوبه آدم، کمی با فرهنگ ِخودش آشنا بشه، آخه با فرهنگ یونان و تجربیات غرب که ما از نظر ذهنی وروانی پیوندی نداریم که ما را تکان بده و بسیج بکنه؛
یادت رفته چطور همین روشنفکر سکولار و چپ و انقلابی دیروز و امروزی ِ یک ریز، لیبرال و حقوق بشری و فمنیست و چه وچه؛ با آن همه مطالعات آثارغربی، پرید زیر عبای آخوند؟ هنوز امروز هم بسیاریشون منتظر معجزه دیگری از امامزادهی اسلام با «قرائت نو و بروز شده» نشستهاند؟ پس چی میشه ثمرهی این خواندنها؟ میدونی چی میشه بهت میگم: باد هوا! چون جذب نمیشه درست مثل غذائی نامناسب که میخوری و هیچگاه هضم و جذب خون و تن نمیشه و ناچارا دفع میشود. چون تجربه ایرانی چیز دیگری است، باید از درون تجربه خود ما زائیده بشه، به بیرون تراوش بکنه، ما خود باید از نو « پدیدش» بیآوریم! میپرسی چطوری؟ میگم با فکر کردن در باره همینمفاهیم غربی که عاشق و شیفتهشون شدهای؛ منتها این بار در فرهنگ خودمان بیائیم ببینیم تجربهی ایرانی چی بوده و یا چی میتواند باشد. مثلا» بیائیم ببینیم تجربهی ایرانی از مفهوم «داد»، از مفهوم «بیداد» چی بوده و هست؟ نه اینکه اینها را یعنی مفاهیم و میوه تفکرات غرب را حفظ کنیم و مثل طوطی تحویل بدیم و یا رونویسی کنیم! (لطفا» دوباره و چندباره این قسمت را بخوان و فکر کن!) خوبه آدم، کمی با فرهنگ ِ واقعی خودش آشنا بشه که در «ناخودآگاهش» زنده ولی خفته هست ( حتی در آخوندش هم هنوز زنده هست، چرا نام خودت را گذاشتی آرش و نه مثلا «برنارد «) و نه آنچه که تا کنون به نام فرهنگ، ولی در واقع ضدفرهنگ به خوردش دادهاند، آشنا بشه، بعد آروم آروم بیاد و نقد و سنجش بکنه ببینه که چه چیز این فرهنگ شایستگی نگهداشتن و بسیج از نو داره و چه چیزی شایسته دور ریختن. دست آخر، بعد بیاد و تف و لعنت بکند! همین؛ من دیگه وقتم را هدر نمیکنم با اینگونه افکار بحث کنم. برو با غرب حال کن و ایرانی را تف و لعنت کن.
با مهــر فراوان – رضا ایرانی
arttaa.wordpress.com
پی نوشت:
آقای «آرامش دوستدار» هم که این تفکر را برای چهار دهه تبلیغ میکرد، بر اساس نامه و پاسخ آخرش به «هابرماس» بنظر میرسد که تغییر دید ونگرش داده و همین را میگوید بزبان خودش. در اینجا بخوانید.
Filed under: فرهنگ ایرانی، فرهنگ سیمرغی ایران، جمهوری ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟