«از استاد منوچهرجمالی»
چرا فردوسی میگوید که
« نمیرم ازاین پس که من زندهام که تخم سخن را ، پراکندهام »؟
چون هر بینشی نیز، « تخم سخن یا اندیشه » را درزمین وجود انسان ( تن ) می پراکند و میافشاند ، ومستقیما ، روشنی را به او وام نمیدهد . انسان ، روشنی را ازهیچ سرچشمه نوری، وام نمیگیرد، بلکه فقط از « تخم سخن واندیشه ، یا تخم آتش » ، آبستن میشود و این تخم آتش، تبدیل به روشنی، ازخودِ هستی انسان میگردد. روئیدن این تخم ها، دراثر انبازشدن وآمیختن با دیگران، یا با بینش ها یا با آزمونها، در بیخودی تاریک انسان که زهدان یا «دین انسان » نامیده میشود ، نطفه میشود، و دراثرپرورده شدن، میروید یا زاده میشود ، واین روند زایمان را، اندیشیدن مینامیدند. اندیشیدن، روند رویش یا زایش تخم آزمونها وبینشها ، ازگوهر خود انساناست . انسان، دراندیشیدن ، یعنی درپرورده شدن وتحول یافتن تخم آزمونها، با تغذیهکردن آنها از شیره زندگی خوداو هست که سبز و روشن میشود، یا به عبارت دیگر، درهربینشی، تحول مییابد ، ودم به دم نو میشود.
زمانی ازمن، آبستن جهانی زمان، چون جهان، خلقی بزایم
این بود که مولوی،« اندیشهها وبینشهای وامی را که، ازگوهرخود
اونمیروئیدند، جامه عاریه میدانست، ودور میانداخت تا برهنه
شود، ومستقیما نورآفتاب اورا مستقیما بساید و ببوسد و ازنوریا به عبارت دیگراز اخگرها، یا تخمهای آتشین آفتاب، آبستن گردد:
لباس فکرت واندیشه ها ، برون انداز
که آفتاب نتابد ، مگر که برعوران
مسئلهِ اندیشیدن حقیقی، لخت شدن ازاندیشهها ومعلومات عاریهایست » ، که ازخود انسان نروئیده و نزائیدهاند . مولوی برضد فکر و اندیشهایست که از« انبازی و همآغوشی واقتران انسان با آفتاب »، آبستن نشده است، و روشنـــی را ازتن خودش نزائیده است. درفرهنگ ایران، روشنی، زاده از آتش ( آذر= آگر= آور) است. انسان، به دنبال ِ « آتش درخودش هست، تا روشنی ازخودش، پیدایش یابد». انسان، اخگرآتش یا تخم آتشی را میخواهد که درانبازشدن، درتن خودش، کاشته وانداخته شود، تا ازخودش، روشنی، سبز بشود، نه روشنی را که درآن « اخگر یا تخم آتش » نیست، به وام بگیرد. روشنائی که حامل تخم آتش نباشد و وجود انسان را درآمیختن، آبستن نکند، روشنائی وامیاست. روشنی وامی، روشنی و بینشی است که گوهر انسان را آبستن نمیکند. هر روشنائی درفرهنگ ایران، ازآتش، زاده میشود.
Filed under: فرهنگ ایرانی |
آقا جان من شک دارم که اخبار روز نظرم را منتشر کنه. فعلا که نکرده. ولی برای احتیاز نظرم را این جا نیز می ذارم.
سالهاست حسرت به دل مونده ام که یه نفر پیدا بشه از میان اینهمه مدعیان تاق و جفت نجات ایران از شرّ اقتدار آخوندها. یه نفری که بیاد و به من و دیگرون بگه که چطور میشه استدلالهای منطقی و بسیار ژرف آقای جمالی را بدون متلکهای لمپنی و فحش و بد و بیراه گفتن و نیش و کنایه های بی مایه بر زبان و قلم راندن با درایت و تیز بینی بر سنجید و به محک زد. هومر پونانی و دیگر شاعران و اساطیر یونان باستان، شاهکلید رستاخیز فکری و فرهنگی و فلسفی برای اروپا بودند و هنوز هستند، اونوقت کثیری از ما ایرانیان، شرمنده ایم که فردوسی داریم و اساطیر بسیار عمیق از لحاظ بار فکری و ایده ای . ای وای بر ما!. فردوسی توسی، پدر ملّت ایران است. آقای آدربایجانی محترم، وقتی ما با پدر خودمون اینطور ناجوانمردانه برخورد می کنیم، حساب مادرمون که ایران و مردم و نسلهای بی گناهش باشه، به دست آخوندها و دشمنانش، پیشاپیش رسوا و پیدا می باشه جانم.