فارغ بودن زکفرو دین ، « دین من» است

«…ایمان به یک بینش روشنگر، بلافاصله همه ایمانها به بینش های دیگررا تاریک سازنده وضد حقیقت می سازد .اینست که با ایمان به هریک ازانها، پارگی ودشمنی وکینه توزی دراجتماع آغازمیشود ، و آسایش اجتماعی وفردی را ازبین میبرد . از این روست که خیام میگوید»: من دنبال « فارغ بودن ازاین کفرودین » هستم . میخواهم از « ایمان به بینشی » دست بکشم ، که خود را حقیقت میداند و ایمان به هربینش دیگر را پوشاننده وضد حقیقت میداند و راهی جزآن ندارد که با آن بستیزد . من دینی را که باخود ، کفری میآورد ، ضد خرّمی میدانم . او واژه های فارغ وآسوده وآزاد را در رباعیاتش ، به یک معنا بکارمیبرد . ولی آنچه به اندیشه او ژرفا میبخشد این نکته است که درست این « بی ایمانی به همه آنها » ، « دین من هست » . من نیاز به « ایمان به بینشی بنام حقیقت » ندارم ، بلکه میخواهم که گوهر خودم ، سرچشمهِ بینش حقیقت باشد . هنگامی که بینش ، ازگوهرخودم بجوشد ، نیاز به ایمان آوردن به بینش های وامی ندارم که برضد سرچشمه بودن گوهرخودم هستند.»

دنباله مطلب را در بخش « از استاد منوچهرجمالی» بخوانید

2 پاسخ

  1. خواننده گرامی:
    من فکر می‌کنم با خیره گشتن در مسائل و معضلات جامعه، و سپس اندیشیدن با مغز وخرد خویش می‌توان چاره‌ی دردها ونابسامانی‌ها را نمود و یا دست‌کم در این راه گامی برداشت. با دشنام وخوارشمردن همه چیز و همه ‌کس، نه تنها گره‌ای نگشوده‌ایم، که این خود نماد برخوردی نامنصفانه و خالی از تفکر می‌باشد. می‌بایست درپیش چشم داشت که ما با مسائل هزاره‌ای خود درگیر می‌باشیم و تنها راه بیرون آمدن از این وضعیت، بخود‌آمدن هرایرانی میهن‌دوست می‌باشد. فرهنگ ایران، برخلاف نوشته‌ای که آورده‌اید در حال روئیدن ازنو و زایاندن ایران‌نو وتازه می‌باشد. بیائیم تا با دست در‌دست نهادن یکدیگر، همچون مامائی دلسوز، به زایش نوزاد ایران، با تکیه و بن‌مایه گرفتن از«فرهنگ اصیل ایران » و نه آنچه تاکنون بنام» ‌فرهنگ» ولی درواقع ضد‌فرهنگ به ما تحمیل نموده‌اند، تلاش ورزیم.
    شاد و پر‌مهر باشید
    رضا ایرانی

  2. This is an open letter from an Iranian. At first when I started to read, I felt insulted, but then I noticed on some points he may be right.. Well, he sounds really upset..lol

    من یک ایرانی هستم. در ایران تحصیل کردم و فعلا در آمریکا و در ایالت فلوریدا زندگی‌ می‌کنم.
    به نظرمن عربها و ایرانیها یک مشت جانور عوضی بیشتر نیستند همشون را باید به دریا ریخت.
    خيلي دلم ميخواست چند جمله اي در جهـت تمجيـد از ايــران و ايــرانی بنويســـم ولـی دروغ چرا؟ کجــای اين مــلت افتخــار دارد؟ يک مشـت دزد کلــّـاش – خائــن فرصت طلـب تنبــل حـق ناشنـاس و پُشـت هم انداز در يک منطقـه از اين دنيـا بنــا م ايــران جمـع شده انـد و دلشــان خوش اسـت که زمـانـی آدم بـوده انـد.
    قدرتــی ی خـدا – اين سـرزميــــن هيچـوقت از موجـوداتـی با صفـات بـالا کـم نداشته است
    ا ُمتـّـی ( ا ُمت يعنی گلـه شتر ) کـه آريوبرزن اش را يک ايرانی خائن لو ميدهد
    امتـی کـه با بک اش را افشين که آ نــــهــم يک ايرانی است تحويـل خليفـه اش ميـدهـد
    امتـی کـه د يــن متـرقی زردشت را ميدهـد و اسلام واپس گـرا را ميپذ يرد
    امتـی کـه کـريم خان زنـدش چند سالی بيشتر دوام نمی آورد ولی قاجـاريه اش تمام نا شدنــی است
    امتـی کـه امير کبيرش را ميکشنـد و جايش يک دلقک ميگذارند و آب از آب تکان نميخورد
    امتـی کـه يك كشور خارجي رضاشاه اش را تبعيــد ميکنند و همه جشـن ميگيــــرند
    امتـی کـه محمـــد رضاشاه را ميدهد و خمينی را ميگيرد
    امتي كه 99 درصدش به جمهوري اسلامي راٌي ميدهد بدون اينكه بداند چه معجوني است
    امتـی کـه بیست و نه سال مثل سگ توی سرش ميزنند و صدايـش در نمی آيد
    و بالا تر از همه ، امتی که در سال 57 با جمعيت پنج مليونی به استقبال امامش ميرود ، بعد از ده سال که اين رهبر ارمغانی جز فشار و گرانی و تورم و جنگ و نکبت و مرگ برای ايشان نمي آورد ، اين بار با جمعيت ده مليونی به تشييع جنازه اش ميرود! ترا به خدا اين حدٌ بلاهت نيست؟
    اين امت اُمّتي كه ادّعا داريم هنر نزد اوست و بس – سروری تازيان را بدرازای 508 سال تحمل کرد . در طی اين سالها عرب ، اموال ايرانيان را به غنيمت گرفت ، زنان آنان را کنيز و مردان آنان راغلام کرد. ايرانيان مـوالـی شدند . با اين عنوان ، ايرانيان را تحقيرها کردند، حق داشتن مقامهای کشوری و نظامی را از او گرفتنـد . عربها با موالی راه نمی رفتنـد و به آنان اجازه نمی دادند که بر جنازه عرب نماز بگزارد . موالی حق ازدواج با عرب را نداشت . موالی ميبايست پياده به جنگ برود و از غنـا ئم هم سهمی به او داده نميشـد . موالی به نام پيشين خود خوانده نميشد . او ميبايست به نام کسی که او را اسير کرده و يا در بازار برده فروشان خريده بود ، يا به نام يک عرب خوانده ميشد. ايرانيان خوش غيرت 508 سال اين حقارت را به جان خريدند و غير از حدود ده مورد جدی ، مقاومتی ديده نشـد. اين ، به حساب من ميشود يک مقاومت در هر 50 سال!!!
    فکر نکنيد که بعد از 508 سال ايرانيان بيدار شدند و قيام کردند و حکومت خليفه را برانداختند. نه خير ! بايد يک مغول بنام هلاکو مي آمد و به حکومت عباسيان پايان ميداد.
    بعد از 508 سال نوکری عرب، حالا نوبت نوکری مغولان به مدت 300 سال بود . اگر متوسط مقاومت در مقابل اعراب 50 سال بود، در مقابل مغولان در يکصد سال اول هيچـگونه مقاومتی نشان داده نشد.
    قيام سربداران در خراسان بيش از يکصد سال پس از حمله مغول روی داد.
    پس از 300 سال آقايآن صفوی تشريف آوردند و تشيع را که خود از عباسيان و مغولان مخربتـر بود ، به ارمغان آوردند .
    اين ملت بی غيرت هيچوقت نتوانسته است کار مثبتـی برای مملکت اش انجام بدهد.
    بي خودي هم پُز تاريخ پُر فتوح دو هزار و پانصد ساله و هفت هزار ساله را هم به رُخ من نكشيد. جوابتان در كتاب «سازگاري ايراني» به قلم مهندس مهدي بازرگان است. حتــی اين احمق آفتابـــه به دست هم اين واقعيت را فهميده بود :

    ( … وقتي بنا باشد ملتي به طور جدي با دشمن روبرو نشود ، تا آخرين لحظه نجنگد و بعد از مغلوب شدن سر سختي و مقاومت نكند ، بلكه تسليم اسكندر شود و آداب يوناني را بپذيرد ، اعراب كه مي آيند در زبان عربي كاسه گرمتر از آش شده صرف و نحو بنويسد يا كمر خدمت براي خلفاي عبّاسي بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساساني برساند ، در مدح سلاطين تُرك چون سلطان محمود غزنوي آبدارترين قصائد را بگويد ، غلام حلقه بگوش چنگيز و تيمور و خدمتگزار و وزير فرزندانش گردد ، يعني هر زمان به رنگ تازه وارد در آمده به هر كس و نا كس تعظيم و خدمت كند ، دليل ندارد كه نقش و نام چنين مردم از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت هاي يك دنده و اصولي ها هستند كه در برابر مخالف و متجاوز مي ايستند و به جنگش ميروند يا پيروز ميشوند و یا احياناً شكست ميخورند ووقتي شكست خوردند حريف چون زمينه سازگاري نميبيند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو ميشود از پا درشان مي آورد و نابودشان ميكند.
    علاوه بر اين- ايراني كه امروز ميبينيد وجودش را مديون بُلشويك ها است. در سال 1907 انگليس ها و روسيه تزاري با هم توافقشان را كرده بودند كه ايران را بين خود تقسيم كنند و حتي انگيس ها از جنوب وارد شده بودند ايران شانس آورد در آن موقع انقلاب 1917 پيش آمد و برنامه اشغال ايران معوّق ماند. ….. )

    حسن نراقي در كتاب بسيار روشنگر » چرا در مانده ايم جامعه شناسي خودماني» ميگويد:

    ( …. اگر به سراسر اين تاريخ نگاه كنيد ،يا اغماض هاي جزئي ، سراسر آن يك طيف بكنواخت و تكراري و سينوسي است. قبيله اي دچار ظلم و ستم ، ركود و پس از آن رخوت ، بي تفاوتي و نوميدي ميشود ، يك قوم ، يك سركرده ، يك جريان ، يك همسايه فرصت را مغتنم ميشمارد در دستش شمشير و در كامش زبان چرب و وعده هاي فريبنده ولي در كلّه اش جز به غارت و تاراج ره هيچ چيز ديگري نمي انديشد. يعني براي فتح فقط زور بازو نياز است و ويراني و آتش زدن ، چه در اين مرحله استطاعت انديشيدن نه تنها عامل موٌثري نيست بلكه تا حدودي باز دارنده هم هست.
    فاتح ميشود ، قبلي ها را يا ميكُشد و يا فراري ميدهد ، جايش مينشيند تا از درون قبيله يك عده كه نه شهامت كشته شدن را داشتند و نه قدرت و يا شانس فرار ، به سرعت تغيير شكل ميدهند ، با فاتح به صورت كاسه داغ تر از آش همداستاني ميكنند ، ميشوند دست راستش!
    يحيي برمكي در خدمت هارون قرار ميگيرد ، خواجه نظام الملك ميشود همه كاره ملكشاه سلجوقي ، خواجه نصيرالدين طوسي مي شود دست راست خان مغول ، ميرزا ابراهيم كلانتر با هزار دوز و كلك حكومت را از زنديه ميگيرد و ميدهد به دست قاجاريّه . . . . . اما چون تدبير نيست ( و اگر هست اختصاصاً در جهت منافع شخصي به كار ميرود) برنامه ريزي نيست ، مديريّت پايدار نيست ، درايت نيست ، خيلي زود شمارش معكوس شروع ميشود. سراسر تاريخ گذشته مان را نگاه كنيد گرفتن به همت يك مرد نظامي انجام ميشود چون براي گرفتن فقط زور لازم است و آتش زدن و زبان درآوردن ، امّا وقتي اوضاع آرام شد مي بينيد كه ديگر حتي نادر شاهي كه براي ايراني ي سرافكنده ي بعد از صفويّه ، اين چنين اعتباري را فراهم آورده ، قادر به ادامه ي كار نيست چون تمرين سازندگي نكرده ، آمادگي و سواد لازم را براي كار ندارد ، بنابر اين همان رويّه ي نظامي را آنقدر ادامه ميدهد كه مردم براي تامين ماليات مجبور ميشوند دخترانشان را به تركمن ها بفروشند و وقتي ديگر به جان آمدند باز شروع ميشود ، روز از نو و روزي از نو . . . . . )

    ميبينيد كه افتخار صادرات ناموس به دوبي و پاكستان چيز تازه اي نيست و قبلا هم مفتخر بوده ايم.
    اين از قديم اتان در اخيرِتان چه داريد؟ انقلاب مشروطيّت؟
    اگر فکر ميکنيد انقلاب مشروطيت کار اين خوش غيرتان بوده است اشتباه ميکند . اگر سفارت انگليس نبود و مشروطيت به نفع اش نبود ، انقلاب مشروطيت هم اتفاق نمي افتاد. رجوع كنيد به ديگ هاي پلو و خورشت در باغ سفارت انگليس توسط مشروطه طلبان .
    لطفا در ارائه ي افتخارات اخيرترتان زياد جلو نيائيد كه بوي گندش خفه مان ميكند.
    امتـی که هر بار پهلــوانی زائيــد در برابرش صد ها خائن پس انداخت که آن پهلـوان را بکشنـد
    حتی ليـا قت داشتن همـان چيـزی را که امـروز دارد نـدارد
    روزی که روزنامه های تهـران بزرگ نوشتنـد شـــاه رفــــت من خيابان پهلوی سه راه يوسف آبــاد بـودم و چه جشنـی بــود و شيرينـی پخـش ميکردنـــد- من ، يک مهنـــدس تحصيـــل کرده ، هنــوز نفهميــده بودم کـه چـه امـامی و تا کجــا به مـن فـرو رفتـه اسـت .
    بعـد که هـوا پـس شــد آمــدم آمريکــا من و امثــال من ايران را به اندازه کافـی آباد کـرده بوديــم و حالا نوبـت آباد کـردن آمـريکــا بـــود –

    «You must be the change you wish to see in the world.» Gandhi
    «Politicians and Baby Diapers Should be Changed Regularly; and for the Same Reaso

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: