««… راستی، روشن شدن حقیقت و بینش یافتن به آن ازخود انسانست. انسان، « ازآن ِ ِخود میشود ». انسان، سرچشمهِ داد، یعنی عدالت وقانون وحق ونظم ازخود او هست. سئوال بنیادی آنست که ما چرا این اندیشه ژرف را در ادبیات خود نمی توانیم ببینیم و چرا ما را ازدیدن آن بازداشته اند، وچرا ما، منکر ارج و شکوه فرهنگ خود می شویم.
هنگامی که دربندهش میخوانیم که درفرهنگ ایران، خدا، درآغاز، خدا، نیست، وپس ازآنکه گیتی وخدایان، ازاو پیدایش یافتند و به عبارتی دیگر، دنیا را درتحول دادن خود، آفرید، « خدا میشود»، سخت گرفتارشگفت میشویم. آخراین چه خدائیست که درپایان، خدا میشود ؟ درحالیکه درادیان دیگر، میبینیم که اول، خدا هست، وسپس همه چیزها را با قدرت واراده وعلم خودش، فراسوی خود وگوهرخود، خلق میکند. بدون جهان هستی وبدون خلق هم، الله ویهوه وپدرآسمانی، هستند. »»
دنباله در بخش « از استاد منوچهرجمالی »
Filed under: فرهنگ ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟