« ایران با «جمهوریایرانی» بر پا میخیزد»
بخش چهارم
« مقدس بودن زندگی درزمان یا «سکولاریته»؟ »
«جمهوری ایرانی» ِ فردا، بر شالوده «مقدس بودن زندگی درزمان» که بزرگترین ارزش فرهنگ ِانساندوست وجهانی ایران است، برپا خواهد گردید.
انسان ایرانی، دیگر در میهناش ، نه برطبق «خواستِ» این اِلاه، و آن اِلاه، و نه برطبق «خواستِ» این حزب و آن گروه سیاسی، یا «راهبر» و امام و شاه، و یا شریعت اسلام، و یا این و آن آموزه، که آنطورکه خود میخواهد، آنطورکه خود او «معین» خواهد کرد، آنطورکه بُن اوست، «زندگی ِدرزمان» را بمعنای واقعی آغازخواهد نمود. زندگی درست آنزمان«اصالت» ِ به سرقترفتهاش را باز مییابد. ایرانی دیگر لزومی بر دورانداختن زندگی خود برای «حقیقتی الهی و آسمانی» نمیبیند چون از این پس، معیار ارزش زندگیاش، در «پیدایش» خود اوست، در شکوفایی بُن زندگیاش درخود، دراین گیتی است. او دسترد بهآخرت ، به اراده و مشیت الهی و هرآنچه به نام»حقیقتی» فراسوی زندگی اوست، میزند. او تنها به ارزش زندگی، یعنی به پروردن و نگاهبانی زندگی، که چیزی جز دادن امکان پیدایش بُن زندگی ِتک تک افراد در گیتی نیست، میاندیشد. «زمان» برای او بریده و پاره شده نیست که دو گیتی با ارادهی «الاهی» خلق شود، و یکی را «فانی»و «لهو و لعب» بنامد و یکی «رستگاری از گناه» باشد! « زندگی بخودی خود برای ایرانی مقدس است ». به سخنی دیــگر در ذهنیت انسان ایرانی این دگرگونی و جابجائی ارزش زندگی پدیدار گشته ویا دستکم درحال پدیدآمدن است که « زندگی در همین گیتی» و یا «زندگی عوامی» استکه بزرگترین ارزش را دارد. این معنای سکولاریته است.
چرا ما اصرار میورزیم که مفهومی ساده را دشوار سازیم؟ آیا این همه «هوچیگری» و فریاد «سکولار، سکولار» سردادن، تنها برای پوشانیدن از خویش فکرنکردن است؟ یا تنها برای نادیدهانگاشتن سترونی خود؟ وگرنه ما واقعا چه نیازی به این اصطلاح غربی داریم؟
هزارهها ایرانیان « سکولار» بودهاند و سکولار میاندیشیدند و سکولار زندگی میکردند. تنها این اصطلاح را بکار نمیبردند، و اساسا محتويات سياسي و اجتماعي و ديني خود را به گونه اي ديگر بيان میكرده اند. آنها برخلاف ما که امروزه بيشتر با مفاهيم سرو کا رداريم و تلاشدر پُرسش واندیشیدن با مفاهیم میکنیم، در «تصاوير» میانديشيده اند، و یا بهسخنی دیگر « صورتانديش و نقشانديش» بودهاند، ولی اکنون ما این شيوهی انديشيدن را، به نام «تخیل پردازی» و»خرافه» خوار ميشماريم، زیرا به ژرفای آن آشنا نیستیم. غافل از آنکه این ما هستیم که در خرافات امروزیمان بسرمیبریم، و تنها از آن خبر نداریم. البته درجهان امروز نیز، این نقشاندیشی نهتنها پایان نیافته، که کماکان ادامه داشته وگرنه این همه نقاشی و تصویر، و تابلوهای تبلیغات و تلویزیون و سینما، موردی نداشت. نمونهای میآورم تا خواننده ژرفبین با مقصودم آشنا گردد؛ مفهوم «خدا»، با تصویر «خوشه» برابرنهاده واندیشه میشد، دانههای اینخوشه، جمع و پیوستگی همه جانداران ومردمان گیتی، و یا «جانان» گرفته میشد وپیآیند این «نقشاندیشی»، برابری واصالت همهی دانههای این خوشه باوجود تفاوتهایشان میبود. دیگر آنکه، آزُردن دانهای ازاین خوشهی جانان،برابربا آزردن خود «خدا» شمرده میشد. خدا خوشهای بود که به گیتی دگردیسی مییافت. خدا زندگی بود. امتداد وگسترش خدا درهرجانداری بود. اینستکه بزرگترین «گناه» در این اندیشه، آزردن «زندگی» بود، یعنی آزردن« خدا »بود. این بود که ایرانی اندیشه « مقدس بودن زندگی را پدید آورد » اکنون پرسیدنیاست با چه «مفهومی» امروزه میتوان به این شفافی وهنرمندی، این «نقشاندیشی» را عبارتبندی نمود؟ آیا «خرافهای» که چنین سراندیشهای، پیآیند مستقیم و بلاواسطهاش باشد، ارزشمند نیست؟
آیا ساختن خرافهای از «علم» و هر آنچه» علمی» دانسته شد، باصطلاح «علمی»است؟ که سبب شود تا با دستاویز قراردادن آن، روکشی برای سترونی ونیاندیشیدن ما گردد؟ برای نمونه از همین خرافهها ، سرمشققراردادن هرآنچه درغرب رخ داده واز درون جوامع اروپائی و امریکائی تراوش کرده است، میباشد. بهجای انگيخته شدن به نوآفريني، و تحريك نیروی آفرينندگی و زايندگی، تقلید و رونوشتبرداری پیشه بیشترین روشنفکران ما، نه تنها کرداری شرمآور نیست که هنرهم بشمار میآید!!
از این گذشته، خوب میبینیم که هر اصطلاح و واژه وارداتی ِغربی، براحتی از سوی متولیان اسلام بلعیده میشود و سپس چنان بلائی بسرش میآید که دیگر هیچ شباهتی به آنچه زمانی در اصل داشته ویا بوده، ندارد.
اسلامفروشان ویا باصطلاح » روشنفکران دینی » و » فیلسوفان دینی»، بخوبی میدانند که این روشنفکران خودخوانده «سکولار-لائیک » ِهوچی ما، از خود، حرفی برای گفتن ندارند و بیشترین آنان، تنها دارای «آراء» و «ذخیره معلومات » ترجمهای هستند وبه آن نیزمیبالند! اینستکه همواره بساط شعبدهبازی خود را برپا میدارند و همه مفاهیم را در انبان گشاد وزشت اسلام راستین و»قرائت (چقدر این واژه نخنماست!) رحمانی» ار آن میریزند. آنوقت برخی از روشنفکران ِهوچی، برآشفته میشوند که مثلا چرا میگوئید «سکولار سیاسی!» وبرخی نیزبدین خاطرهمفکری، بهوجد آمده و این یعنی که ابتکاری در اندیشه و کارشان نیست ومنتظرند تا اتفاقی رخ دهد ویا » فیلسوفان دینی » چیزی را گفته و اینان یا پاسخ دهند، یا بیانیه سردهند، امضاء پایش گذارند، تا زمانی دیگر، که دوباره چه پیش آید. تازه نامش را هم میگذارند «روشنگری»!.
سالها طول کشید تا معنا ومفهوم «مدینته النبی» و «بیعت» با متولیاناسلام برایشان (آنهم هنوز برخی از ایشان نه همهشان) «روشن» گردید، که اکنون نیز از سر، با شعار «جامعه سکولار» همان راه را میروند. باید دانست که «سکولاریزشن» یک روند است که با «گـُسست فکری» از «ایمان» به ادیان (مفهوم رایج دین) وایدئولوژیها پدیدارمیگردد، ودر این روند، به همه باورها و آموختهها و سنتها و بديهیات، شك میورزد.این گـُسست نه با ترجمه و نه با تقلید ازشعارهای افکار اروپائیان روی میدهد.
«تغيير انديشه، بايد به روان و ناخودآگاهي فرو بريزد. روان ما، تنها سطح انديشه ها و مسائل روز نيست، بلكه لايه هاي گوناگون تاريخ و پيش از تاريخ را هم در خود دارد، و توحش هزاران سال پيش نيز ميتواند در يك آن، وارد آستانه خود آگاهي شود، اين است كه ديده ميشود يك ملت در اوج مدنيت، ناگهان به قعر دوره توحش باز ميگردد. بسياري از چيزها كه در تاريخ نانوشته مانده، در روان ما، ناخودآگاه هست. انسان، مجموعه شگفت انگيزي از سده ها تحولات فرهنگي و فلسفي و ديني و هنري اش هست (استاد منوچهر جمالی) »
اگرما کمی با دل وجان ومغز خود، ودرفرهنگ خودمان بیاندیشیم، و بقول مولوی:
« کاریـز درون جـــــان تو، میبایـد کزعاریهها، تورا دری نگشاید
یک چشمه، که ازدرون تو میجوشد بهاز رودی، کهاز برون میآید »
در مییابیم که به «عاریهها» همانند اصطلاحات «سکولار» ویا « لائیسیتهی» غرب، نیازی نیست و تنها نیازما، اندیشیدن درمفهوم «زندگی» و«زمان» درفرهنگ ایرانی است.
« زندگی مقدس است »، وما دراین «مقدس بودن زندگی در زمان» است که معنا مییابیم و نه در»آخرت» و نه در»جهانی دیگر» ! ونه در داشتن ایمان به الله ورسول و کتابش. دراین «مقدس بودن زندگی در زمان» که بزرگترین ارزش فرهنگ ایران است، میشود مرز خود را با همه قدرتورزان وخدعهگران کشید و راه «بهشت» دراین گیتی را گشود. دراین «زندگی» است که جان وخرد همه انسانها ونه فقط موءمنان به اسلام، (ونه فقط همحزبیها وهمفکران، دوستان و…) مقدس وارجمند میباشد. با این فرهنگ است که هیچ کسی بدون هیچ استثنائی، حق کشتن و آزار نخواهد داشت، هیچ کسی حق دادن «فتوای» قتل وآزار دیگری را نخواهد داشت و ، هیچ کسی حق آزار «خدا»، حق آزار «زندگی» را نخواهد داشت و سرانجام شمشیر وتیغ برندهاسلام برای همیشه در ایرانزمین شکسته خواهد شد.
نیازما، اندیشیدن درمفهوم «زندگی ِدر زمان» درفرهنگ ایرانی است. این سادهاندیشی خواهد بود که کسی تصور کند با سکولاریته غربی، ویا آوردن بند« جدایی حکومت از دین» اسلام و متولیان رنگارنگش، ازمیدان بدر خواهند رفت.
ما نیاز به اندیشههائی داریم که «ریشه در خاک تیره» ِفرهنگ ایرانی داشته باشند و توانایی مقابله و وادار ساختن شریعت خونریزاسلام، در قرار گرفتن و پذیرفتن چارچوب ارزشهای فرهنگ انسان دوست وجهانی ایران را داشته باشند. نه افکاری که هیچ رابطه وپیوندی با ذهن و روان ایرانی ندارند ونخواهند داشت و در برابر تیع برنده اسلام، بناچار تاب نخواهند آورد.
«جمشید» یا «جم» نخستین انسان ایرانی، بُن زیبائی و مدنیت درفرهنگ ایران است چون اوست که هم زیباست (نام جمشید در اوستا = جمشید زیبا، هورچهر) و هم گیتی را زیبا میخواهد و سرانجام هم آنرا زیبا میسازد.(« به شهریاری جم ِدلیر، نه سرما بود ونه گرما، نه پیری بود، نه مرگ و نه…« اوستا- رام َیشت) از اینجا در مییابیم که زیبائی بُن و گوهر هرانسانیاست چون آنچه بُن و گوهرو فطرت «جمشید» است، بُن و گوهرو فطرت هر انسانی درفرهنگ ایران است. افزون براین، چون نخستین انسان، همیشه بیان گوهر وفطرت هر انسانی بطور کلی است. درهمه ادیان ابراهیمی-نوری نیز چنین مقصودی ازنقش انسان نخست موجود هست، هرچند به چشم نیز نیآید. اینستکه همه انسانها رانده شده ازبهشت، خوار وبنده وعبد ِ الله ویا یهوه وپدرآسمانی و یا اهورامزدای زرتشتی هستند وازخود هیچ اصالتی ندارند و با عربده «کرامت انسانی» شریعت اسلام هم، دارای اصالتی نمیگردند.
فردوسی در شاهنامه ودر داستان جمشید، اززبان او میآورد:
« جهان را بخوبی من آراستم چنان گشت گیتی که من خواستم »
«آراستن» گیتی، آفریدن شادی برای مردمان در گیتیاست. اساسا پدیدآوردن زیبائی، آفریدن احساس شادی وسرور درهر انسانی میباشد. زندگی درجهان، زمانی شادیآور است، که زیبا باشد و زیبا ساخته شود. این مفهومیاست ویژه فرهنگ ایرانی، که چنین درکی از زندگی را هدیه میدارد.این بود که برای انسان ایرانی «جهانآرائی، شهرآرائی و کشورآرائی، و رامیاری» چنین مفهومی داشت، ونه واژه «سیاست» که ما امروزه بکار میبریم. خدایان ایرانی، همه خدایان زیبائی، جشن وشادی، و رقص وموسیقی بودند. «شاد وشاده» اساسا ازنامهای زنخدا است.(نگاه کنید به آثار استاد «منوچهرجمالی») «رام» نیز زنخدایست که نام و گوهرش نه تنها جویندگی و شناخت (اوستا- رام َیشت: «جوینده نام من است») است که همچنین رقص و موسیقی است.
وحشت وترس آخوند، ازنو زندهگشتن ایدهی زنخدا رام ِنینواز است که گیتی را سراسر شاد وشاده میسازد. ما امروز به این سرانديشههای فرهنگ ایرانی براي بناي فلسفه انديشه نوين نیازفراوان و شدیدی داریم و نه به مفاهیم خشک و وارداتی غربی و نه شریعت خونریز اسلام.
رضا ایرانی
Filed under: جمهوری ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟