واژهها واصطلاحات جوامع غربی، با فرهنگ ِ خودغرب سروکار دارند، زیرا زائیده و شکلگرفته از بسترفرهنگ اروپائی هستند. بویژه، ایدهها و سراندیشههای علومانسانی واصطلاحات آن، زائیده کاروکوشش ِ سخت، و سنجشگری مداوم وگستاخانه ِ متفکران و اندیشمندان این جوامع بوده وهستند. اینها در مجموع، همه ارتباط مستقیم و پیوندی طبیعی با ذهن و روان انسانغربی داشته وهنوز نیز دارند. افزون براین، با تجربه خود او آمیختگی وپیوند ناگسستنی داشته ودرسراسر زندگیاش در دسترس او میباشد. ما با ترجمه این واژهها واصطلاحات، و وارد نمودن افکاروآراء اروپا، تنها فرم را بر میداریم و محتوا را، وا میگذاریم. بقول مولوی، « مغزوکاه » را جابجا میکنیم.البته در این جا، ما وارونه او، «مغز» را بدورمیاندازیم و «کاه» را برمیداریم. مسائل وایدههای علومانسانی همانند دانش ریاضیات و یا فیزیک و یا سایررشتههای علوم نیست که قابل انتقال باشد. برای نمونه ماشینآلات و ابزارفنی را میتوان براحتی از جایی آورد ویا وارد کشورساخت وسپس استفاده نمود. درواقع چند سدهایست که این کاردر ایران رایج است وزیاد هم اشکالی ندارد. اما دردسردرست از زمانی آغازمیشود که ما برهمین روند، به وارد کردن افکار و ایدهها نیز ازاروپا وامریکا، سرگرم میشویم. این مهم نیست که چه کسانی وبا چهگرایشات فکری-ایدئولوژیکی، این واردات را انجام میدهند چون دراصل قضیه تغییری ایجاد نمیکند. میبینیم که چه «دین» فروشاناسلامی ِ شهره به «روشنفکردینی»، وچه آنان که خود را «سکولار نو» ، (انگار که مثلا اصطلاح «سکولار کهنه» وجود داشته و سبب سرافکندگیاست!) و یا لائیک ومدرن، میخوانند و میشمرند، همگی سخت مشغول به همین کار میباشند.
بدینترتیب ، ما با این کار « خرد اندیشنده» خود را به خاموشی وامیداریم وهرچه بیشتر سترون میگردیم. اندیشیدن، وتفکرفلسفی، نه با کپیهبرداری ونه با روایتگری ازاین و آن ونه با ترجمهی این یا آن متن، که با خیره و ژرفشدن در همین واژهها و اصطلاحاتی که ِ بنظرمان بدیهی وپیش پاافتاده، وبه پرسشگرفتن آنها، آغاز میگردد. این «بدیهیات» چنان ذهن وروان ما را درتصرف خود داشته، که نه تنها پرسشی را درما پدید نمیآورند، که ما آنها را مسلم نیز میپنداریم. به نمونهای میپردازم تا مقصودم را خواننده ژرفبین بخوبی دریابد. سالهاست که این روشنفکران دینی ِ کذائی، از «اصلاحات» دم میزنند ومینویسند. مقلدین اینها( که معرف همگان هستند) که خود را بخشی از روشنفکران لائیک و سکولارمیدانند (اینکه به درست یا نادرست، دراینجا منظور نیست) نیز، طبعا در پشتیبانی و یاریشان دراین «مهم» برخواسته ویکی نیست که از این لشکر «اصلاحگر» بپرسد آخر شریعت اسلام، که خود را «حقیقت» میداند، چگونه میتوان «اصلاح» نمود؟ ویا اساسا «حقیقت » را چگونه میتوان اصلاح کرد؟ کسی که به شریعت اسلام، به قرآن وبه آنچه محمد گفته، ایمان دارد، و هنوز سخن از اصلاح آن میزند، با پوزش فراوان، دروغورزی بیش نیست. بیدلیل که آخوند واژه «بدعت» (یا نوآوری) را «فساد و ظلم» درروی زمین وگناه کبیره نمیداند! کیست که «خوب» را،» نور» مطلق را و «حقیقت» مطلق را اصلاح میکند؟ آیا مفهوم حکومت «دموکراسی» چیزی بیشتر از «حق» آزمودن آزاد انسانها و ناگزیری اشتباه و درست کردن اشتباهات، براساس خرد وتوانائی خود آنهاست؟ آیا این تنها گزینهی انسانی نیست که «اصلاح» را ممکن میسازد؟
حال، با درپیش چشمداشتن آنچه گفته شد، بازمیگردیم به نوشتهای* که پیوندش را در بخش نخست آورده بودم تا اندکی این ذهنیت و تفکرترجمهای، و بینیاز از «اندیشیدن» را بررسی کنیم. این راهم بیافزایم که سخن من با همهی آنانی است که اینگونه به مسائل میاندیشند وتنها این نویسنده و یا نوشته در اینجا مقصود نیست. دیگرآنکه، من نه با سراسرنوشته، که تنها به شیره مطلب از دید خودم میپردازم.
نویسنده به ما میگوید واژه «مشروعیت» «به معنای شرعی بودن و از نظر شرعی «درست بودن» است« و معادل آنچه در غرب » لجیتمیسی» و «قانونی بودن» مینامند. در ادامه میخوانیم «پس وقتی می گوييم که حکومتی مشروعيت دارد به اين معنی است که حکومتی حقانيت دارد، قانونی است« من نمیدانم نویسنده اینرا چگونه دریافته، اما باید دانست این نهتنها سخنی از بیخ نادرست وگمراهکننده میباشد، که درست بیانگرهمین ذهنیت ترجمهایاست، که بهراحتی بر روی واژهها و افکارغرب، ُسرمیخورد، و بدون آنکه شاید خود نیزخواسته باشد، «ناگهان» سر ازشیعیگری درمیآورد. کسی که به شریعت اسلام ایمان دارد، سخن از «مشروعیت» میراند. پس پرسیدنی است که نویسنده ویا درمجموع، همهی طیف روشنفکرانی که مرتب این واژه را بکارمیبرند، آیا ایمان به شریعت اسلام دارند؟ به گمانم، پاسخ منفیاست و یا دستکم در«آگاهبودشان» چنین ایمانی به شریعت اسلام نیست. این ناچارا، پرسش دیگری را دربرابرمان قرار میدهد و آن این استکه، پس اگرایمانی به شریعت اسلام در کار نیست، وهمهی این دوستان سکولار و لائیک هستند، سخن از «مشروعیت» برای چه و کیست؟ باز پرسیدنی است واژه «حقانیت» که از ریشهی واژه فارسی «آگ» است، چه ربطی به «مشروعیت» و «شرع» دارد؟ اساسا آیا نویسنده به معنای واژه «حقانیت» ویا «حق » که معرب همان واژهی اگ و آگٍ ایرانی است (ویا درزبان انگلیسی = ا ِگ) و به معنای تخم یا بذریا دانه و خوشه گندم است، اندیشیده است؟ (برای آشنائی ژرف و گستردهتر به آثار منوچهرجمالی مراجعه کنید) براستی دامنه آشنائی وفهم ما روشنفکران از فرهنگ ایرانی تا چه حدودیاست ویا اساسا تلاش میکنیم تا با آن آشنا شویم؟ بیاد دارم که چندسال پیش، همین بانوی نویسنده، در نوشته دیگری در انتقاد به حکومت آخوندی، نوشته بودند که تضادی بین فرهنگ ایرانی و اسلام نیست! مقصودم این است که در کنار یاد ازکوروش وداریوش کردن و پاسداشتن آثارتاریخی که بسیارهمبجا و همضروری ونیکوست، خوب است که روشنفکران قدری با بنمایههای این فرهنگ ( و نه زرتشتیگری)، خود را آشنا نمایند. شاید که آنوقت در این ذهنیت ترجمهای، تحولی بنیادی صورت پذیرد. گُسست ما از اندیشههای وامی، حال چه ازعربستان و شریعت اسلام، و چه از اروپا، نخستین گام درایستادن برروی پاهای خود و پدیداری فردیت ایرانی است. تا زمانی که ما افکارغرب را از نو در فرهنگ خود نیاندیشیده واز صافی آن نگذراندهایم، این افکار کماکان وامی میمانند و هیچ پیوندی نیز با ذهن و روان ایرانی برقرار نخواهند نمود. اینستکه ما، دم ازآزادی و حقوق بشر میزنیم اما از انتشار نوشتهای که همانند افکارمان نیست و بدین خاطرآنرا نمیپسندیم، درنشریه وسایت خود، خودداری میکنیم. فراخوان گردهمائی و اعتراض به حکومت آخوندی میدهیم اما درست همانند یک آخوند، رفتار مینمائیم و برای همه تعیین ِ تکلیف میکنیم. خود را روشنفکران ِسکولارولائیک میدانیم، بعد میرویم و یارآخوند راندهشده ازخوانیغما میگردیم و امضاء و نام نیک برباد میدهیم و خاطرات کردارهای شرمآور و پر ازدرد را ازنو میخواهیم، تکرار نمائیم. از بام تا شام، یک نفس «حقوق بشر» فریاد سرمیدهیم، و درسوگ آخوندی خدعهگر، او را «پدر حقوق بشر» میشناسیم !
براستی کی بهخود میآئیم؟ کی میخواهیم «خود» شویم ؟
باید دانست چیزی «حق» است که از «خود» میباشد. چیزی «حق» است که اصالت داشته باشد همانند «تخم». در فرهنگ ایران، «تخم، دانه، بذر» بیان اندیشهی اصالت و سنجه و معیار ومیزان (یا پرنسیپ) است. این بود که کسی به حکومتکردن «حق » داشت ویا «حقانیت» به حکومتکردن را داشت که دارای چنین اصالتی ازخود (= خردورزی مردمان) ونگاهبان جان و خرد مردمان درگیتی باشد. آیا سرچشمه این اصالت و حق، کسی غیراز «ملت ایران » است؟ آیا این «ملت ایران » نیست که تنها و تنها دارنده «حقانیت » است؟ نه شرع اسلام وآخوند؟ نگاهی به شاهنامه، و زندگی خانواده سام و زال و رستم به ما میگوید که اینان همواره نماد وپیکریابی این اصل «حقانیت دهی» ملت به حکومت درایران میباشند ولی خود هرگز حکومت نمیکنند. بسخنی دیگر، حکومت درایران میبایست همواره بر شالودهی اصل «قداست جان» که این خانواده نماد آنست، برپا و استوار گردد. درشاهنامه باز میبینیم که رستم سخن از این «حق تاجبخشیخود» میزند وبه کیکاووس آنرا گوشزد میکند. پس درمییابیم که «حقانیت» حکومتی، از دید ایرانی چه مفهومی داشته است. اکنون پرسیدنیاست کجای مشروعیتاسلام و یا » لجیتمیسی» غرب، چنین مفهوم و اندیشه یا اصلی را دربرگرفته، و بیان و بازگو مینماید؟
پایمالی این سراندیشه دردورهی ساسانی، وانحصار ومالکیت این «حق تاجبخشی» ازسوی موبدان زرتشتی، سبب نابودی حکومت ایرانشهرو پادشاهی ساسانیان گردید. و درگسترهی ایرانزمین، پیآیند پایمالی و بدور انداختن اندیشهی «قداست جان»، نابودی شالودهی حکومتـــی (خشتره=شهریور) ایران وچیرهگی اعراب مسلمان، برما ایرانیان گشت.
سخنم را با این اندیشه ژرف مولوی، که گوئی درپیش ماست وبا همه روشنفکران ایرانی سخن میگوید، به پایان میرسانم.
«ساعتی میزان آنی، ساعتی، موزون این
بعد از این میزان خود شو، تا شوی موزون خویش»
Filed under: فرهنگ ایرانی |
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟